⛓️بد بوی 🔮 پارت 15
⛓️بد بوی 🔮 پارت 15
دومین زوج پسر آقای کیم و دختر اقای مین
همه برای الا و تهونگ دست زدن
سومین زوج خوشبختمون پسر آقای هوانگ و دختر اقای کیم
همه برگشت سمت این یوپ و لیرا فکر کنم لیرا خواهر سوهو بود این یوپ و سوهو دوستای صمیمی بودن و اینجوری که فهمیدم لیرا و تهونگ دختر عمو و پسر عمو هستن
چهارمین زوج زیبامون پسر اقای لی و دختر اقای نام یونجو داداش لیا بود نفس راحتی کشیدم که لیا مثل منو الا نشد که یهو
پنجمین زوجمون پسر آقای جعون و دختر آقای لی و بعله همینطوری که الا گفت لیا و کوک و باهم هستن
بالاخره مهمونی تموم شد این یوپ که لیرا رو میرسونه خونشون پس من با مامان و بابا میرم
توی این مدت جیمین خیلی منو به خودش میچسبوند
مامان و بابا که سوار ماشین شدن داشتم میرفتم سمت در خروجی که جیمین دستمو از پشت کشید
جیمین :کجا خوشگلم
ا/ت:خونه
جیمین :منم همینو میگم با کی
ا/ت: با کی؟
جیمین :با من
ا/ت:با تو
جیمین :کس دیگه ای اینجا میبینی
ا/ت:نه
جیمین :پس بریم
ا/ت :بریم 🙄
سوار ماشین شدیم توی ماشین جیمین دستم رو گرفت رانندگی میکرد
رسیدیم جیمین دستمو بوسید بعد ول کرد
ا/ت:مرسی
جیمین :...
خواستم برم
جیمین :صبر کن
برگشتم سمتش که یکم پایین تر از لاله گوشمو بوسید
جیمین :خواهش می کنم
یه لبخند زدم از ماشین پیاده شدم اومدم داخل
چرا لبخند اومد روی لبام اوف ولش کن مامان و بابا خوابیده بودن يعني چقدر دیر اومدیم که خوابیدن این یوپ نیومده بود هنوز
لباسامو عوض کردم رفتم روی تخت اما هر کاری که میکردم خوابم نمیبرد توی ماشین خیلی خوابم میومد الان نمیتونم بخوابم به این فکر کردم که یروز جیمین میفهمه کی هستم اینقدر فکر کردم که آخرش به این نتیجه رسیدم که فردا ماسکمو در بیارم
بالاخره خوابم برد
دومین زوج پسر آقای کیم و دختر اقای مین
همه برای الا و تهونگ دست زدن
سومین زوج خوشبختمون پسر آقای هوانگ و دختر اقای کیم
همه برگشت سمت این یوپ و لیرا فکر کنم لیرا خواهر سوهو بود این یوپ و سوهو دوستای صمیمی بودن و اینجوری که فهمیدم لیرا و تهونگ دختر عمو و پسر عمو هستن
چهارمین زوج زیبامون پسر اقای لی و دختر اقای نام یونجو داداش لیا بود نفس راحتی کشیدم که لیا مثل منو الا نشد که یهو
پنجمین زوجمون پسر آقای جعون و دختر آقای لی و بعله همینطوری که الا گفت لیا و کوک و باهم هستن
بالاخره مهمونی تموم شد این یوپ که لیرا رو میرسونه خونشون پس من با مامان و بابا میرم
توی این مدت جیمین خیلی منو به خودش میچسبوند
مامان و بابا که سوار ماشین شدن داشتم میرفتم سمت در خروجی که جیمین دستمو از پشت کشید
جیمین :کجا خوشگلم
ا/ت:خونه
جیمین :منم همینو میگم با کی
ا/ت: با کی؟
جیمین :با من
ا/ت:با تو
جیمین :کس دیگه ای اینجا میبینی
ا/ت:نه
جیمین :پس بریم
ا/ت :بریم 🙄
سوار ماشین شدیم توی ماشین جیمین دستم رو گرفت رانندگی میکرد
رسیدیم جیمین دستمو بوسید بعد ول کرد
ا/ت:مرسی
جیمین :...
خواستم برم
جیمین :صبر کن
برگشتم سمتش که یکم پایین تر از لاله گوشمو بوسید
جیمین :خواهش می کنم
یه لبخند زدم از ماشین پیاده شدم اومدم داخل
چرا لبخند اومد روی لبام اوف ولش کن مامان و بابا خوابیده بودن يعني چقدر دیر اومدیم که خوابیدن این یوپ نیومده بود هنوز
لباسامو عوض کردم رفتم روی تخت اما هر کاری که میکردم خوابم نمیبرد توی ماشین خیلی خوابم میومد الان نمیتونم بخوابم به این فکر کردم که یروز جیمین میفهمه کی هستم اینقدر فکر کردم که آخرش به این نتیجه رسیدم که فردا ماسکمو در بیارم
بالاخره خوابم برد
۵۳.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.