دیگه دوست نیستیم چون...
دیگه دوست نیستیم چون...
فیک جونگکوک
پارت۱۷
سلام کردو نشست من و هانا هم غذا رو اوردبم غذارو خوردیم تهیونگ رفت داخل اشپزخونه تا اب بخوره هانا هم ضرف هارو میبرد که پاش سر خورد و تهیونگ سریع بغلش کرد من هم یاد اونموقع افتادمو صورتم سرخ سرخ شد و دستامو جلوش گرفتمو سریع رفتم داخل دستشویی
برش زمانی ب فردا:
ویو کوک:
امروز میخواهم بهش اعتراف کنم بخاطر همین ب نامجون زنگ زدم
مکالمه کوک و نامجون:
کوک: سلام چطوری؟
نامجون: یلام من خوبم تو چطوری؟
کوک: اره، میگم نامجون میتونی یه جای خیلی خوشگل و رمانتیک برام جور کنی
نامجون: میخوای به کسی اعتراف کنی؟
کوک: اره خیلی زود میگیری
نامجون: حله داداش
پایان مکالمه
خب اینکه جور شد برم لباس انتخاب کنم
ویو می یونگ:
نشسته بودم...
فیک جونگکوک
پارت۱۷
سلام کردو نشست من و هانا هم غذا رو اوردبم غذارو خوردیم تهیونگ رفت داخل اشپزخونه تا اب بخوره هانا هم ضرف هارو میبرد که پاش سر خورد و تهیونگ سریع بغلش کرد من هم یاد اونموقع افتادمو صورتم سرخ سرخ شد و دستامو جلوش گرفتمو سریع رفتم داخل دستشویی
برش زمانی ب فردا:
ویو کوک:
امروز میخواهم بهش اعتراف کنم بخاطر همین ب نامجون زنگ زدم
مکالمه کوک و نامجون:
کوک: سلام چطوری؟
نامجون: یلام من خوبم تو چطوری؟
کوک: اره، میگم نامجون میتونی یه جای خیلی خوشگل و رمانتیک برام جور کنی
نامجون: میخوای به کسی اعتراف کنی؟
کوک: اره خیلی زود میگیری
نامجون: حله داداش
پایان مکالمه
خب اینکه جور شد برم لباس انتخاب کنم
ویو می یونگ:
نشسته بودم...
۲۹۰
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.