هیچ چیز از خدا پنهان نمی ماند هیچگاه

هیچ چیز از خدا پنهان نمی ماند هیچگاه
از همان روز که تو آمدی
از همان روز که دوستت داشتم
از همان روز که دلم لرزید
از همان روز که بغض کردم
ایستادم
محکم شدم
و دوست داشتنت را به تنهایی به دوش کشیدم
هیچ چیز از خدا پنهان نمی ماند
مرد شدنم برایِ تو وقتی نبودنت بود
پنهان نبود از خدا وقتی
هیچکس تا قبل از تو
مرا جز از پشتِ اخم هایِ ساختگی و سرسختی هایِ تکراری
نمی دید
پنهان نبود از خدا که تو
همین تو
که نیستی حتی
با من چه کرده ای
که
اینچنین جسور شده ام !
هیچ چیز از خدا پنهان نیست هیچگاه
و همین
کافیست تا بدانم
هرچه هست؛ هرچه نیست
هرچه از حالا تا همیشه در خاطرم می ماند
برایِ او نمایان است
دیدگاه ها (۱)

کانتکتِ موبایلم را ورق میزنمهرچه به انتهایش نزدیکتر میشوم،آد...

خیلی وقت‌ها به امتحان دیکته فکر می‌کنم، اولین امتحانی که در ...

الکی میگفت نمیدونم عشق چیه. فک میکرد من ندیدم صبح یواشکی دو ...

چقدر دلم میخواست با همدیگر زیر یک سقف باشیم و از زندگی لذت ب...

پارت چهاردهم!

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

فاصله ای برای زنده ماندن جیمین روی زانوهایش جلوی من ماند، مث...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط