عشق ارباب
پارت ۱۸
گفت
کوک: برو پشت حیاط
اونجا اونجا خیلی تاریکه هیچکیهم نمیره اونجا رفتم اونجا خیلی تاریک بود هم سردم بود هم میترسیدم
کوک: اینجا میشینی حواسم بهت هست تا چهار روز اگه بیا توی عمارت اگه غذا بخوری زندگیت تمومه
ات: چشم
که رفت و من موندم چهار روز سخت باز از کتک خوردن که بهتره نشستم و خودمو بغل کردم تا گرمم بشه ولی نمیشد پشت سرم یه استخر بود برگشتم سمتش و خودمو توش نگاه میکردم
ویو کوک
دختره احمق اگه بلبل زبونی نمیکردی الان اونجا نبودی رفتم و برای اینکه کار اشتباهی نکنه از توی دوربینا نگاهش میکردم
داشت جای استخر به خودش نگاه میکرد و خودشو بغل کرده شاید زیاد روی کردم با اون لباسا و با اون بدن ضعیفش قطعا میمیره
ویو ات
داشتم خودمو نگاه میکردم که یهو یچیزی پرت شد نگاه که کردم یه پتو بود اخ جون کی برام اورده نگاه که کردم دیدم جونگ کوک داره میره چه مهربون شود یدفعه ای
پتو رو برداشتم و دور خودم پیچیدمش به خاطر سرما خوابم میومد ولی معلوم شد اونم مهربونه چون اگه نبود برام پتو نمیورد همونجا نشسته خوابم برد صبح با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم هنوزم همونجا بودم بزار اونکه نمیبینه دارم چیکار میکنم رفتم جلوی در ورودی نشستم شاید جیمین منو ببینه و نجاتم بده نشسته بودم که در باز شد برگشتم که دیدم ارباب این اینجا چیکار میکنه هوففف معلومه که اونم میاد بیرون از عمارت
کوک: زرنگ شدی
ات: ببخشید حالا میشه برم تو
کوک: امروز چندمین روزه که چهار روز کامل بشه اها اولین روز روز چهارم بیا تو
ات: باشه پس میرم همونجا
دوست نداشتم التماسش کنم میمیرم ولی التماس نمیکنم
رفتم و دقیقا همونجای قبلی نشستم که دیدم اربابم اومد
اومد جای استخر منم بلند شدم و
ات: چیزی شده
کوک: تا پس فردا همینجا میمیونی فهمیدی یک روز بهت بخشیدم
ات: چقدر زیاددد
کوک: میخوای همون چهار روز
ات: نه نه خوبه
داشت میرفت که یه زیر پایی انداختم براش و افتاد توی استخر شروع کردم به خندیدن ولی زود جمعش کردم چون اگه بفهمه کار من بوده سه روز میشه ده روز اومد بیرون از استخر
کوک: چیکار کردی(داد)
ات: من؟ منکه کاری نکردم
کوک: پس میگی خودم یهو افتادم توی استخر اره
ات: احتمالا چون منکه اینجا بودم دستمم به شما نخورد
اومد سمتم.....
گفت
کوک: برو پشت حیاط
اونجا اونجا خیلی تاریکه هیچکیهم نمیره اونجا رفتم اونجا خیلی تاریک بود هم سردم بود هم میترسیدم
کوک: اینجا میشینی حواسم بهت هست تا چهار روز اگه بیا توی عمارت اگه غذا بخوری زندگیت تمومه
ات: چشم
که رفت و من موندم چهار روز سخت باز از کتک خوردن که بهتره نشستم و خودمو بغل کردم تا گرمم بشه ولی نمیشد پشت سرم یه استخر بود برگشتم سمتش و خودمو توش نگاه میکردم
ویو کوک
دختره احمق اگه بلبل زبونی نمیکردی الان اونجا نبودی رفتم و برای اینکه کار اشتباهی نکنه از توی دوربینا نگاهش میکردم
داشت جای استخر به خودش نگاه میکرد و خودشو بغل کرده شاید زیاد روی کردم با اون لباسا و با اون بدن ضعیفش قطعا میمیره
ویو ات
داشتم خودمو نگاه میکردم که یهو یچیزی پرت شد نگاه که کردم یه پتو بود اخ جون کی برام اورده نگاه که کردم دیدم جونگ کوک داره میره چه مهربون شود یدفعه ای
پتو رو برداشتم و دور خودم پیچیدمش به خاطر سرما خوابم میومد ولی معلوم شد اونم مهربونه چون اگه نبود برام پتو نمیورد همونجا نشسته خوابم برد صبح با نوری که خورد تو صورتم بیدار شدم هنوزم همونجا بودم بزار اونکه نمیبینه دارم چیکار میکنم رفتم جلوی در ورودی نشستم شاید جیمین منو ببینه و نجاتم بده نشسته بودم که در باز شد برگشتم که دیدم ارباب این اینجا چیکار میکنه هوففف معلومه که اونم میاد بیرون از عمارت
کوک: زرنگ شدی
ات: ببخشید حالا میشه برم تو
کوک: امروز چندمین روزه که چهار روز کامل بشه اها اولین روز روز چهارم بیا تو
ات: باشه پس میرم همونجا
دوست نداشتم التماسش کنم میمیرم ولی التماس نمیکنم
رفتم و دقیقا همونجای قبلی نشستم که دیدم اربابم اومد
اومد جای استخر منم بلند شدم و
ات: چیزی شده
کوک: تا پس فردا همینجا میمیونی فهمیدی یک روز بهت بخشیدم
ات: چقدر زیاددد
کوک: میخوای همون چهار روز
ات: نه نه خوبه
داشت میرفت که یه زیر پایی انداختم براش و افتاد توی استخر شروع کردم به خندیدن ولی زود جمعش کردم چون اگه بفهمه کار من بوده سه روز میشه ده روز اومد بیرون از استخر
کوک: چیکار کردی(داد)
ات: من؟ منکه کاری نکردم
کوک: پس میگی خودم یهو افتادم توی استخر اره
ات: احتمالا چون منکه اینجا بودم دستمم به شما نخورد
اومد سمتم.....
۷.۳k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.