وقتی میفهمه با پسر جونگکوک قرار میزاری.....
چندپارتی شوگا
وقتی میفهمه با پسر جونگکوک قرار میزاری
پارت: ²
°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•
زنگ در به صدا در آمد رفتم پایین و در رو باز کردم جونهی خیلی خوشتیپ شده بود مامان و بابام هم آمدن درم در
شوگا : سلام جونگکوک
کوک : سلام شوگا
ورونیکا: سلام
جونهی : سلام
ات : سلام(لبخند با ذوق)
هانا : سلام...خوش آمدید بفرمایید داخل
نشسته بودیم مامانم با مادر جونهی داشت صحبت میکرد بابام هم با عمو جونگ کوک که جونهی دم گوشم زمزمه کرد
جونهی :به عمو شوگا گفتی؟
ات : آره گفتم اما...
جونهی: اما چی؟
ات : بابام نمیزاره
جونهی : امروز راضی اش میکنیم
ات : اهوم
رفتم بالا و تا یکم رژلب بزنم که جونهی آمد بالا
جونهی: میخوای رژلب بزنی؟
ات : اهوم...چطور
جونهی من رو به دیوار چسبوند و یکی از دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو به خودش چسبوند و با اون یکی دستش صورتم رو گرفت و صورتش را نزدیک صورتم کرد و بوسه ای روی ل.بام گذاشت منم همراهیش کردم
از دید شوگا :
رفتم از توی اتاق مبایلم رو بردارم که ات و جونهی رو دیدم که جونهی داره دخترم رو میب.وسه خیلی عصبانی شدم و رفتم توی اتاق
شوگا : شما دوتا دارید چه غلطی میکنید؟(عربده)
ات : بابا
شوگا : خفه شو
جونهی : عمو..
شوگا : جفتتون ساکت شین....
کوک : چه خبره؟
شوگا : از این دوتا بپرس
کوک : چی شده؟
از دید راوی:
ات و جونهی کل ماجرا رو توضیح دادن جونگ کوک رفت یکمی شوگا رو آروم کنه
کوک : شوگا آخه مگه عیبی داره؟
شوگا : یعنی چی عیب داره؟
کوک : شوگا...
شوگا : کوک بسه از خونه ام گمشید بیرون
جونگ کوک ورونیکا و جونهی از خونه رفتن بیرون و.....
°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•
پایاننن
وقتی میفهمه با پسر جونگکوک قرار میزاری
پارت: ²
°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•
زنگ در به صدا در آمد رفتم پایین و در رو باز کردم جونهی خیلی خوشتیپ شده بود مامان و بابام هم آمدن درم در
شوگا : سلام جونگکوک
کوک : سلام شوگا
ورونیکا: سلام
جونهی : سلام
ات : سلام(لبخند با ذوق)
هانا : سلام...خوش آمدید بفرمایید داخل
نشسته بودیم مامانم با مادر جونهی داشت صحبت میکرد بابام هم با عمو جونگ کوک که جونهی دم گوشم زمزمه کرد
جونهی :به عمو شوگا گفتی؟
ات : آره گفتم اما...
جونهی: اما چی؟
ات : بابام نمیزاره
جونهی : امروز راضی اش میکنیم
ات : اهوم
رفتم بالا و تا یکم رژلب بزنم که جونهی آمد بالا
جونهی: میخوای رژلب بزنی؟
ات : اهوم...چطور
جونهی من رو به دیوار چسبوند و یکی از دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو به خودش چسبوند و با اون یکی دستش صورتم رو گرفت و صورتش را نزدیک صورتم کرد و بوسه ای روی ل.بام گذاشت منم همراهیش کردم
از دید شوگا :
رفتم از توی اتاق مبایلم رو بردارم که ات و جونهی رو دیدم که جونهی داره دخترم رو میب.وسه خیلی عصبانی شدم و رفتم توی اتاق
شوگا : شما دوتا دارید چه غلطی میکنید؟(عربده)
ات : بابا
شوگا : خفه شو
جونهی : عمو..
شوگا : جفتتون ساکت شین....
کوک : چه خبره؟
شوگا : از این دوتا بپرس
کوک : چی شده؟
از دید راوی:
ات و جونهی کل ماجرا رو توضیح دادن جونگ کوک رفت یکمی شوگا رو آروم کنه
کوک : شوگا آخه مگه عیبی داره؟
شوگا : یعنی چی عیب داره؟
کوک : شوگا...
شوگا : کوک بسه از خونه ام گمشید بیرون
جونگ کوک ورونیکا و جونهی از خونه رفتن بیرون و.....
°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•°.•
پایاننن
۹.۷k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.