پارت ۴۲
پارت ۴۲
ویو کوک
که نامجون با صورتی پر از بهت و عصبانیت اومد تو و پشت سرش هم جین ...
نمیدونستم دلیل عصبانیت نامجون چیه... اما هرچی که بود الفاتحَه ...
نامجون : به به سلام آقای جئون جونگ کوک ، چطو شده اومدی این ورا؟ تهیونگ یه دقیقه بیا کارت دارم(عصبی)
+ب...باشه(بهت)
ته و نامجون رفتن و من موندم و جین
به نظر میومد جین کمتر از نامجون عصبی باشه ، به هر حال باید بدونم دلیل عصبانیت شون از دستم چیه...
-ه...هی هیونگ... چ... چی شده که ازم عصبانی هستین؟(یکم ترسیده)
جین : کوک هیچی نگو...
-ا...اما هیونگ.
که یهو اومد و صاف نشست جلو پام ، تعجب کرده بودم . من روی مبل بودم و اون دقیقا جلو پام زانو زده بود و دستاش رو به حالت تکیه گاه گذاشت رو رونم...
جین : کوک یه سوال میپرسم جان تهیونگ درست جواب بده..
-چرا جون ته رو قسم میخوری؟(تعجب و یکم تند)
جین : برای اینکه راستش رو بگی(تیکه تیکه)
-چیشده؟!!
جین : تو ، واقعا ، تهیونگ رو ، دوست ، داری ؟(تیکه تیکه گفت)
-معلوم هست چی میگی هیونگ؟ تهیونگ جون منه ...
جین : به جون تهیونگ قسمت دادم ها.!
-هیونگ ، منم دارم راستش رو میگم .. تهیونگ تو دنیا برام از هر چیزی با ارزش تر و با اهمیت تره... چجوری بگم که دوسش دارم؟ چجوری بگم که میخوامش؟ چجوری به همتون ثابت کنم؟؟؟ بابا به جون خودم ، به جون تو ، به جون نامجون هیونگ ، به جون تهیونگ که میخوام دنیاش نباشه ، علاقه من به تهیونگ واقعی تر از هرچیز دیگه ای هست... (یکم داد و بغض)
جین : خیله خب.. اما... بیخیال (عصبی)
سرش رو برگردوند و دستاش رو با فشار گذاشت رو رونم و خودش رو بلند کرد..
نمیدونم چی دیدن چی شنیدن که اینجوری میکنن...
آیشششش ، جین رفت نشست رو مبل و همینطور با پاهاش ضرب گرفته بود.. حدودا ۳ مین بعد نامی و تهیونگ هم اومدن
کاملا مشخص بود تیهونگ تو شک و تعجبه
نامجون فرستادش پیش جین و خودش هم منو بلند کرد و برد تو آشپزخونه...
نامجون : کوک.(جدی)
-ب..بله؟
نامجون : این فیلم رو ببین
-ب..باشه
و گوشیش رو از دستش گرفتم ، توی فیلم داشت نشون میداد که یه پسری شبیه به من داره با یه پسر دیگه رابطه برقرار میکنه(همون اهم اهم 👍🏻😑)
-چ...چی؟ ا...ا...اما...اما...م...من...نیستم...بخدا...ب..بخدا ...من...م...من ن...ن...نیس...نیستم..
زبونم بند اومده بود ، نمیدونستم چی بگم ، انگار این حالت حرف زدنم نامجون رو هم ترسونده بود... خودم هم نمیدونستم چیکار کنم...
نامجون : ک...کوک ، ح...حالت خوبه؟
-ه....هیونگ...ب...ب...بخ...بخدا ... بخدا ...من....من....من... نی...نیست...نیستم...ت...ترو...تروخدا...ب....ب...باور ... نک...نکنین.
نمیدونم چرا حالم سر یه ویدیو انقدر بهم ریخته بود ، تا حالا سر این چیزا نفسم بند نیومده بود... اما فکر این که این رو تهیونگ دیده باشه مرگ منو تضمین میکرد...
انقدری که حالم بد....
ویو کوک
که نامجون با صورتی پر از بهت و عصبانیت اومد تو و پشت سرش هم جین ...
نمیدونستم دلیل عصبانیت نامجون چیه... اما هرچی که بود الفاتحَه ...
نامجون : به به سلام آقای جئون جونگ کوک ، چطو شده اومدی این ورا؟ تهیونگ یه دقیقه بیا کارت دارم(عصبی)
+ب...باشه(بهت)
ته و نامجون رفتن و من موندم و جین
به نظر میومد جین کمتر از نامجون عصبی باشه ، به هر حال باید بدونم دلیل عصبانیت شون از دستم چیه...
-ه...هی هیونگ... چ... چی شده که ازم عصبانی هستین؟(یکم ترسیده)
جین : کوک هیچی نگو...
-ا...اما هیونگ.
که یهو اومد و صاف نشست جلو پام ، تعجب کرده بودم . من روی مبل بودم و اون دقیقا جلو پام زانو زده بود و دستاش رو به حالت تکیه گاه گذاشت رو رونم...
جین : کوک یه سوال میپرسم جان تهیونگ درست جواب بده..
-چرا جون ته رو قسم میخوری؟(تعجب و یکم تند)
جین : برای اینکه راستش رو بگی(تیکه تیکه)
-چیشده؟!!
جین : تو ، واقعا ، تهیونگ رو ، دوست ، داری ؟(تیکه تیکه گفت)
-معلوم هست چی میگی هیونگ؟ تهیونگ جون منه ...
جین : به جون تهیونگ قسمت دادم ها.!
-هیونگ ، منم دارم راستش رو میگم .. تهیونگ تو دنیا برام از هر چیزی با ارزش تر و با اهمیت تره... چجوری بگم که دوسش دارم؟ چجوری بگم که میخوامش؟ چجوری به همتون ثابت کنم؟؟؟ بابا به جون خودم ، به جون تو ، به جون نامجون هیونگ ، به جون تهیونگ که میخوام دنیاش نباشه ، علاقه من به تهیونگ واقعی تر از هرچیز دیگه ای هست... (یکم داد و بغض)
جین : خیله خب.. اما... بیخیال (عصبی)
سرش رو برگردوند و دستاش رو با فشار گذاشت رو رونم و خودش رو بلند کرد..
نمیدونم چی دیدن چی شنیدن که اینجوری میکنن...
آیشششش ، جین رفت نشست رو مبل و همینطور با پاهاش ضرب گرفته بود.. حدودا ۳ مین بعد نامی و تهیونگ هم اومدن
کاملا مشخص بود تیهونگ تو شک و تعجبه
نامجون فرستادش پیش جین و خودش هم منو بلند کرد و برد تو آشپزخونه...
نامجون : کوک.(جدی)
-ب..بله؟
نامجون : این فیلم رو ببین
-ب..باشه
و گوشیش رو از دستش گرفتم ، توی فیلم داشت نشون میداد که یه پسری شبیه به من داره با یه پسر دیگه رابطه برقرار میکنه(همون اهم اهم 👍🏻😑)
-چ...چی؟ ا...ا...اما...اما...م...من...نیستم...بخدا...ب..بخدا ...من...م...من ن...ن...نیس...نیستم..
زبونم بند اومده بود ، نمیدونستم چی بگم ، انگار این حالت حرف زدنم نامجون رو هم ترسونده بود... خودم هم نمیدونستم چیکار کنم...
نامجون : ک...کوک ، ح...حالت خوبه؟
-ه....هیونگ...ب...ب...بخ...بخدا ... بخدا ...من....من....من... نی...نیست...نیستم...ت...ترو...تروخدا...ب....ب...باور ... نک...نکنین.
نمیدونم چرا حالم سر یه ویدیو انقدر بهم ریخته بود ، تا حالا سر این چیزا نفسم بند نیومده بود... اما فکر این که این رو تهیونگ دیده باشه مرگ منو تضمین میکرد...
انقدری که حالم بد....
۲.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.