مافیای یونگی پارت 48
ساعت ۸صبح بود
یونگی:دیگه از زدن دس کشیدم نمیخواستم به زودی بکشمش رفتم بیرون بالا اتاق رفتم با دیدم ا/ت که هنوزم خوابم بود لبخند زدم همه جام خون اون عوضی بود لباس هام در آوردم سمت در حموم رفتم یه دوش بگیرم
ا/ت:تو خواب شیرین بودم ولی با شنیدم صدای آب پاشدم نشستم چشام مالیدم ساعت نگا کردم هوف هنوز تازه ۸ صبح خودم اومدم من اینجا چیکار میکنم من پایین رو مبل خوابیده بودم ولی اینجا اتاق یونگی زود به لباس هام نگا کردم عوض نشده بود نفس عمیق کشیدم
یونگی:داشتم دوش میگرفتم حسابی خسته بودم زود یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم حولم پوشیدم بیام بیرون
ا/ت:با دیدن لباس های خونی جلو در حموم نگران نگا کردم یعنی یونگی زخمی شده اینقد خونی شده ترسیدم زود در حموم زدم یونگی حالت خوبه؟؟
یونگی:حوله رو به پایین تنم پیچیدم درو باز کردم با صدای ا/ت گیج نگاش کردم ا/ت تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت:به بدنش زود نگا کردم دستاش نگا کردم چرخوندم کمرش نگا کردم ولی هیچ زخمی رو بدنش نبود
یونگی:داری چیکار میکنی گیج نگاش کردم
ا/ت:مظلوم نگاش کردم تو زخمی شدی مگه نه؟
یونگی:نه برا چی زخمی بشم
ا/ت:پس این خون های روی لباست چیه؟(نگران
یونگی:خندم گرف تو نگرانم شدی که زخمی شدم؟هوم کوچولو اونا خون های من نیس یه نفر دیگه هس(لبخند
ا/ت:هوم یعنی الان تو خوبی اره
یونگی:اره ولی خجالت نمیکشی لخت جلوتم
ا/ت:زود چشام بستم خب برو لباس هاتو بشور
یونگی:اوک اوک ولی نگرانم شده بودی
ا/ت:نه بام دیگه چی من برا چی نگرانت بشم
یونگی:بل بل کاملا میدونم تازه تو چطور بیدار شدی به این زودی
ا/ت:با صدای آب حموم بیدار شدم
یونگی:اوم در کمد باز کردم حوله در آوردم یدونه شلوار پوشیدم بلوز رو بیخیال شدم خودم انداختم رو تخت
ا/ت:نمیخوای بلوز بپوشی؟
یونگی:نه اینجور راحتم
ا/ت:شب مگه نخوابیده بودی؟
یونگی:نه یه کاری داشتم رفتم
ا/ت:هوم
یونگی:معذرت میخوام(آروم
ا/ت:برا چی؟
یونگی :بابت شب حرف هام فقط من از هوانگ متنفرم نتونستم کنترل کنم خودمو اینجور گفتم
ا/ت:هوم بخشیدم
یونگی:ممنون(لبخند
ا/ت:شب تو منو آوردی اتاق؟
یونگی:اوم داشتم میرفتم گفتن تورو ببرم اتاق بخوابی وقتی نیستم
ا/ت:اوم سرتکون دادم
یونگی:خسته ساعدم رو گذاشتم رو پیشونیم اون یکی دستم رو شکمم چشام بستم
ا/ت:خسته ای؟
یونگی:بدونه اینکه چشام باز کنم گفتم هوم
ا/ت:دیگه حرف نزدم بخوابه راحت یکم بعد رفتم جلوش دستم جلو چشاش تکون دادم انگار خواب بود آروم رفتم کنارش دراز کشیدم
شرط ۳۰ لایک
یونگی:دیگه از زدن دس کشیدم نمیخواستم به زودی بکشمش رفتم بیرون بالا اتاق رفتم با دیدم ا/ت که هنوزم خوابم بود لبخند زدم همه جام خون اون عوضی بود لباس هام در آوردم سمت در حموم رفتم یه دوش بگیرم
ا/ت:تو خواب شیرین بودم ولی با شنیدم صدای آب پاشدم نشستم چشام مالیدم ساعت نگا کردم هوف هنوز تازه ۸ صبح خودم اومدم من اینجا چیکار میکنم من پایین رو مبل خوابیده بودم ولی اینجا اتاق یونگی زود به لباس هام نگا کردم عوض نشده بود نفس عمیق کشیدم
یونگی:داشتم دوش میگرفتم حسابی خسته بودم زود یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم حولم پوشیدم بیام بیرون
ا/ت:با دیدن لباس های خونی جلو در حموم نگران نگا کردم یعنی یونگی زخمی شده اینقد خونی شده ترسیدم زود در حموم زدم یونگی حالت خوبه؟؟
یونگی:حوله رو به پایین تنم پیچیدم درو باز کردم با صدای ا/ت گیج نگاش کردم ا/ت تو اینجا چیکار میکنی
ا/ت:به بدنش زود نگا کردم دستاش نگا کردم چرخوندم کمرش نگا کردم ولی هیچ زخمی رو بدنش نبود
یونگی:داری چیکار میکنی گیج نگاش کردم
ا/ت:مظلوم نگاش کردم تو زخمی شدی مگه نه؟
یونگی:نه برا چی زخمی بشم
ا/ت:پس این خون های روی لباست چیه؟(نگران
یونگی:خندم گرف تو نگرانم شدی که زخمی شدم؟هوم کوچولو اونا خون های من نیس یه نفر دیگه هس(لبخند
ا/ت:هوم یعنی الان تو خوبی اره
یونگی:اره ولی خجالت نمیکشی لخت جلوتم
ا/ت:زود چشام بستم خب برو لباس هاتو بشور
یونگی:اوک اوک ولی نگرانم شده بودی
ا/ت:نه بام دیگه چی من برا چی نگرانت بشم
یونگی:بل بل کاملا میدونم تازه تو چطور بیدار شدی به این زودی
ا/ت:با صدای آب حموم بیدار شدم
یونگی:اوم در کمد باز کردم حوله در آوردم یدونه شلوار پوشیدم بلوز رو بیخیال شدم خودم انداختم رو تخت
ا/ت:نمیخوای بلوز بپوشی؟
یونگی:نه اینجور راحتم
ا/ت:شب مگه نخوابیده بودی؟
یونگی:نه یه کاری داشتم رفتم
ا/ت:هوم
یونگی:معذرت میخوام(آروم
ا/ت:برا چی؟
یونگی :بابت شب حرف هام فقط من از هوانگ متنفرم نتونستم کنترل کنم خودمو اینجور گفتم
ا/ت:هوم بخشیدم
یونگی:ممنون(لبخند
ا/ت:شب تو منو آوردی اتاق؟
یونگی:اوم داشتم میرفتم گفتن تورو ببرم اتاق بخوابی وقتی نیستم
ا/ت:اوم سرتکون دادم
یونگی:خسته ساعدم رو گذاشتم رو پیشونیم اون یکی دستم رو شکمم چشام بستم
ا/ت:خسته ای؟
یونگی:بدونه اینکه چشام باز کنم گفتم هوم
ا/ت:دیگه حرف نزدم بخوابه راحت یکم بعد رفتم جلوش دستم جلو چشاش تکون دادم انگار خواب بود آروم رفتم کنارش دراز کشیدم
شرط ۳۰ لایک
۲۰.۸k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.