قاتل قلبم پارت ۴
قاتل قلبم"پارت ۴"
چند روز بعد قرار شد سه تایی شون برن خونه الکس تا دسر رو درست کنن.
خونه الکس:
اول از همه انیا اومد بعدش هم دامیان
انیا:خب بچه ها چی درست کنیم.
الکس:ترامیسو چطوره ؟
دامیان:........
انیا: بد نیست دامیان تو هم یه نظری بده
دامیان:به من چه قراره شما ها درست کنین نه من
انیا:چی مگه ما بیکاریم؟این یه کار گروهیه!
الکس:موافقم تو هم یه کاری کن تنبل خان
انیا و دامیان :تو خفه
دامیان:شرمنده ولی من بلد نیستم چون مثل بعضیا رعیت نیستم
انیا:هوی درست حرف بزن
الکس:بس کنید دیگه چند ساعت دیگه جشنه ها پاشین بریم یه چیزی درست کنیم
دامیان و انیا:اوکیه
نویسنده:به هر بدبختی که شد ترامیسو رو درست کردن و گذاشتن تو یخچال سرد بشه
انیا:خب بلخره تموم شد ممنون بابت کمک نکردن دامیان خان "با لحن بد گفت"
دامیان:اولن کی گفته کاری نکردم دستورشو خوندم دومم درست حرف بزن
انیا :باشه اصلا تو خوب
الکس:انیا تو میخای چی بپوشی؟
دامیان با حرص:فضولی؟
انیا:ام خب هنوز انتخاب نکردم
دامیان:ساعت چنده؟
الکس:۵:۳۰
انیا: چی؟ساعت ۶ جشنه ها
انیا و دامیان رفتن خونه تا آماده بشن
جشن:
(لباس انیا و دامیان عکس پارت )
ذهن دامیان: انیا بگم به عنوان همراهم باهام بیاد ؟آره بهتره بگم وگرنه الکس بهش میگه
دامیان رفت پیش انیا
دامیان:انیا ام میشه که امشب به عنوان همراهم باهام باشی؟
انیا:چی اره حتما
از اون طرف امیلی اونا رو دید و از عصبانیت داشت منفجر میشد سریع رفت خودشو چسبوند به دامیان
امیلی:دامیان جونم این دختره صورت خوکی کیه کنارت؟
دامیان:هوی درست حرف بزن این انیا دوست دخترمه!
خب خب زیاد شد دیگه بسه 🫠
چند روز بعد قرار شد سه تایی شون برن خونه الکس تا دسر رو درست کنن.
خونه الکس:
اول از همه انیا اومد بعدش هم دامیان
انیا:خب بچه ها چی درست کنیم.
الکس:ترامیسو چطوره ؟
دامیان:........
انیا: بد نیست دامیان تو هم یه نظری بده
دامیان:به من چه قراره شما ها درست کنین نه من
انیا:چی مگه ما بیکاریم؟این یه کار گروهیه!
الکس:موافقم تو هم یه کاری کن تنبل خان
انیا و دامیان :تو خفه
دامیان:شرمنده ولی من بلد نیستم چون مثل بعضیا رعیت نیستم
انیا:هوی درست حرف بزن
الکس:بس کنید دیگه چند ساعت دیگه جشنه ها پاشین بریم یه چیزی درست کنیم
دامیان و انیا:اوکیه
نویسنده:به هر بدبختی که شد ترامیسو رو درست کردن و گذاشتن تو یخچال سرد بشه
انیا:خب بلخره تموم شد ممنون بابت کمک نکردن دامیان خان "با لحن بد گفت"
دامیان:اولن کی گفته کاری نکردم دستورشو خوندم دومم درست حرف بزن
انیا :باشه اصلا تو خوب
الکس:انیا تو میخای چی بپوشی؟
دامیان با حرص:فضولی؟
انیا:ام خب هنوز انتخاب نکردم
دامیان:ساعت چنده؟
الکس:۵:۳۰
انیا: چی؟ساعت ۶ جشنه ها
انیا و دامیان رفتن خونه تا آماده بشن
جشن:
(لباس انیا و دامیان عکس پارت )
ذهن دامیان: انیا بگم به عنوان همراهم باهام بیاد ؟آره بهتره بگم وگرنه الکس بهش میگه
دامیان رفت پیش انیا
دامیان:انیا ام میشه که امشب به عنوان همراهم باهام باشی؟
انیا:چی اره حتما
از اون طرف امیلی اونا رو دید و از عصبانیت داشت منفجر میشد سریع رفت خودشو چسبوند به دامیان
امیلی:دامیان جونم این دختره صورت خوکی کیه کنارت؟
دامیان:هوی درست حرف بزن این انیا دوست دخترمه!
خب خب زیاد شد دیگه بسه 🫠
۲.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.