black dream p1
غروب میکنه آفتاب دل انگیز و شروع شب های پر از غم
شب ها بسیار آشنا هستند، البته برای گاهی از افراد
ما در قصه های شب زندگی را آغاز میکردیم اما انسان های خوب در شب به خواب عمیق رویا هایشان فرو می رفتند
در دنیایی که آخرت به دو دسته *جهنم* و * بهشت* تقسیم میشود شاید درست باشد اما هر دو به دست تو رقم میخورند
آدم هایی که مدام سیگار میکشن هرگز عکس سیگار های خود را استوری نمیکنند
چون آنها به سیگار عادت کردند و چشم های دیگران را مسله مهم زندگی خود نمیدانند!
اگر هر انسانی داستان زندگی خودش را میدانست هرگز نمیخواست توی مخمصه زندگی کند
مثل....جئون!
چون که ...
در شب های تاریک فردایی روشن در انتظار است !
بیاید با یک روانی آشنا شید ، نه ببخشید
دوتا روانی !
" پسر مامان ، بیدار شو دیگه "
تکونی خورد
" اوما خوابم میاد "
"پسر بد بیدار شو مدرسه ات دیر میشه "
"مامان من که مدرسه نمیرم"
"اوه ، چون نمیدونم دارم میگم بیدار شو پسرکم اگه بیدار نشی کابوس هات سراغت میان !"
بغض کرد و سرش رو روی پاهای مادرش گذاشت
" مامان منو نجاتم بده ، من خسته شدم انقدر توی این لجن زار دست و پا زدم و کسی کمکم نکرد"
مادرش لبخندی زد و موهای نسبتا کوتاه پسرش رو نوازش کرد
" تنهائیت به زودی به پایان میرسه پسرکم دنبال زیبای وحشی باش !"
"زیبای وحشی ؟ کیه؟ لطفا بگو مامان"
"میفهمی پسرم ، اما وقتی اومد نزار بره اون مثل منه فقط تو باید بیدارش کنی!"
از خواب پرید و نفس نفس میزد بازم ، بازم !
بازم نمی دونست کیه و چی کار باید بکنه
شب ها بسیار آشنا هستند، البته برای گاهی از افراد
ما در قصه های شب زندگی را آغاز میکردیم اما انسان های خوب در شب به خواب عمیق رویا هایشان فرو می رفتند
در دنیایی که آخرت به دو دسته *جهنم* و * بهشت* تقسیم میشود شاید درست باشد اما هر دو به دست تو رقم میخورند
آدم هایی که مدام سیگار میکشن هرگز عکس سیگار های خود را استوری نمیکنند
چون آنها به سیگار عادت کردند و چشم های دیگران را مسله مهم زندگی خود نمیدانند!
اگر هر انسانی داستان زندگی خودش را میدانست هرگز نمیخواست توی مخمصه زندگی کند
مثل....جئون!
چون که ...
در شب های تاریک فردایی روشن در انتظار است !
بیاید با یک روانی آشنا شید ، نه ببخشید
دوتا روانی !
" پسر مامان ، بیدار شو دیگه "
تکونی خورد
" اوما خوابم میاد "
"پسر بد بیدار شو مدرسه ات دیر میشه "
"مامان من که مدرسه نمیرم"
"اوه ، چون نمیدونم دارم میگم بیدار شو پسرکم اگه بیدار نشی کابوس هات سراغت میان !"
بغض کرد و سرش رو روی پاهای مادرش گذاشت
" مامان منو نجاتم بده ، من خسته شدم انقدر توی این لجن زار دست و پا زدم و کسی کمکم نکرد"
مادرش لبخندی زد و موهای نسبتا کوتاه پسرش رو نوازش کرد
" تنهائیت به زودی به پایان میرسه پسرکم دنبال زیبای وحشی باش !"
"زیبای وحشی ؟ کیه؟ لطفا بگو مامان"
"میفهمی پسرم ، اما وقتی اومد نزار بره اون مثل منه فقط تو باید بیدارش کنی!"
از خواب پرید و نفس نفس میزد بازم ، بازم !
بازم نمی دونست کیه و چی کار باید بکنه
۳۷.۹k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.