پارت ۳۹ قسمت دوم
جیمین. تو مال منی ا.ت اینو بفهم
ا.ت. تو مریضی
بعدشم از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد
۱۰ روز بعد
توی این ۱۰ روز تو اتاق حبسم...توی این مدت خدمتکارا برام غذا رو توی اتاق میاوردن...چاقو هایی که برام میذاشتنو برمیداشتم...الان حدودا ۳۰ تا چاقو دارم...امشب قبل از اینکه جیمین بیاد فرار میکنم
۱۲ ساعت بعد
ساعت ۹
از پنجره به پایین نگاه کردم...ارتقاع داشت اما نمیمردم...سر چاقو ها رو جدا کردم و گذاشتم تو لباسم...خیلی یواش در پنجره رو باز کردم و پریدم...یواش رفتم سمت در خروجی...دوتا نگهبان اونجا بودن...چاقو ها رو پرت کردم سمتشون...دقیقا خورد تو گردنشون...سریع از عمارت رفتم بیرون....تا میتونستم میدوییدم اما پام درد میکرد به خاطر ارتفاع پنجره...فهمیدم داره ازش خون میاد...خودمو رسوندم یه خیابون اصلی و یه تاکسی گرفتم...رفتم عمارت...در عمارتو باز کردم...تا رفتم تو عمارت نزدیک بود بیوفتم که کوک سریع اومد و منو گرفت
کوک. چیشده؟ حالت خوبه؟
ا.ت. کیا تو خونن؟
کوک. هوسوک و یونا
ا.ت. با یونا برو تو اتاق من درو هم ببند
کوک. چی؟ واسه چی؟
ا.ت. به حرفم گوش کن...بتادین و پنبه و باند هم بیار
کوک. باشه الان میارم
کوک رفت و برام بتادین و پنبه آورد منم با کمک اون و یونا پامو بستم اما هوسوک حتی نگامم نمیکرد...حق داشت...من اشتباه بزرگی کرده بودم
ا.ت. خب دیگه شما برین
یونا. نه
ا.ت. بهتون گفتم برین
یونا. منم گفتم نه
ا.ت. یونا داری از حدت میگذره
یونا. چرا باید بریم؟ مگه چیشده که نمیخوای صداتونو بشنویم؟
ا.ت. هر اتفاقی هم که افتاده باشه لازم نیست تا قبل از قطعی شدنش چیزی بدونین
کوک. حتی من؟
ا.ت. آره حتی تو
کوک. نمیتونی همینطوری ما رو بکنی تو اتاق و هر کاری هم خواستی بکنی
ا.ت. نمیخوام باهاتون بحث کنم
کوک. تا نگی چیشده ما هیجا نمیریم
ا.ت. باشه پس من میرم شما هم راحت هر کاری خواستین بکنین یهو دیدین تا آخر عمر دیگه نتونستم از اون خونه بیام بیر
تازه متوجه حرفم شدم
کوک. چی؟
ا.ت. یعنی نخواستم بیام بیرون
کوک. هم الان تعریف کن چی شده
ا.ت. نه کوک
بلند شدم از جام که برم
هوسوک. نرو
ا.ت. چی؟
هوسوک. اگه الان بری جیمین تورو میکشه
ا.ت. از کجا میدونی؟
هوسوک. .......
ا.ت. بهت گفتم از کجا میدونی
هوسوک. تو خونشون جاسوس دارم
ا.ت. کیه؟
هوسوک. .......
ا.ت. جواب منو بده
هوسوک. جیمینه
ا.ت. چی؟ یعنی چی که جیمینه؟
هوسوک. جیمین مجبور بود اینکارو باهات بکنه
ا.ت. شما دیوونه شدید؟ عقلتونو از دست دادید؟
هوسوک. مجبور بود
ا.ت. نه نبود..چرا منو از خودتون متنفر میکنید؟ منمانسانم..منم قلب دارم...تو میدونی من تو اون ۱۰ روز چقدر از هم پاشیدم؟ میدونی چقدر سخته ببینی عشقت داره نابودت میکنه؟ اگه یونا اینکارو باهات میکرد چه حسی داشتی؟ ( داد ) من هر بار به خودم میگم به کسی اعتماد نکنم اما بازم گول میخورم...بازم اعتماد میکنم...بازم اشتباه میکنم...شما ها چقدر راحت با احساسات آدما بازی میکنین ( داد ) حالم ازتون بهم میخوره
میخواستم از عمارت بیام بیرون که موبایل هوسوک زنگ خورد
هوسوک. الو جیمین
جیمین. ا.ت بالاخره فرار کرد...اونجاس؟ حالش خوبه؟
با شنیدن اسم جیمین وایسادم ( ا.ت فقط صدای هوسوکو میشنوه )
هوسوک. حالش خوبه
چرا نمیتونم از قلبم بیرونش کنم؟ گندش بزنن
هوسوک. خیلی کله شقه
هوسوک. میخواد از عمارت بره
جیمین. حدسشو میزدم...من تو راهم یه مین دیگه اونجام
هوسوک. باشه
بعدم تلفنو قطع کرد
بعد از اینکه تلفونو قطع کرد یکم سر جام وایسادم...اما بعد دوباره حرکت کردم سمت حیاط تا سوار ماشین شم...دیگه آخرای حیاط بودم که در حیاط باز شد و...
خماری
شرط
۱۴ لایک
۲۰ کامنت
فحش هم ندید
یک ثانیه بعد از اینکه شرایط رسید پارت جدید آپ میکنم قول میدم
ا.ت. تو مریضی
بعدشم از اتاق رفت بیرون و درو قفل کرد
۱۰ روز بعد
توی این ۱۰ روز تو اتاق حبسم...توی این مدت خدمتکارا برام غذا رو توی اتاق میاوردن...چاقو هایی که برام میذاشتنو برمیداشتم...الان حدودا ۳۰ تا چاقو دارم...امشب قبل از اینکه جیمین بیاد فرار میکنم
۱۲ ساعت بعد
ساعت ۹
از پنجره به پایین نگاه کردم...ارتقاع داشت اما نمیمردم...سر چاقو ها رو جدا کردم و گذاشتم تو لباسم...خیلی یواش در پنجره رو باز کردم و پریدم...یواش رفتم سمت در خروجی...دوتا نگهبان اونجا بودن...چاقو ها رو پرت کردم سمتشون...دقیقا خورد تو گردنشون...سریع از عمارت رفتم بیرون....تا میتونستم میدوییدم اما پام درد میکرد به خاطر ارتفاع پنجره...فهمیدم داره ازش خون میاد...خودمو رسوندم یه خیابون اصلی و یه تاکسی گرفتم...رفتم عمارت...در عمارتو باز کردم...تا رفتم تو عمارت نزدیک بود بیوفتم که کوک سریع اومد و منو گرفت
کوک. چیشده؟ حالت خوبه؟
ا.ت. کیا تو خونن؟
کوک. هوسوک و یونا
ا.ت. با یونا برو تو اتاق من درو هم ببند
کوک. چی؟ واسه چی؟
ا.ت. به حرفم گوش کن...بتادین و پنبه و باند هم بیار
کوک. باشه الان میارم
کوک رفت و برام بتادین و پنبه آورد منم با کمک اون و یونا پامو بستم اما هوسوک حتی نگامم نمیکرد...حق داشت...من اشتباه بزرگی کرده بودم
ا.ت. خب دیگه شما برین
یونا. نه
ا.ت. بهتون گفتم برین
یونا. منم گفتم نه
ا.ت. یونا داری از حدت میگذره
یونا. چرا باید بریم؟ مگه چیشده که نمیخوای صداتونو بشنویم؟
ا.ت. هر اتفاقی هم که افتاده باشه لازم نیست تا قبل از قطعی شدنش چیزی بدونین
کوک. حتی من؟
ا.ت. آره حتی تو
کوک. نمیتونی همینطوری ما رو بکنی تو اتاق و هر کاری هم خواستی بکنی
ا.ت. نمیخوام باهاتون بحث کنم
کوک. تا نگی چیشده ما هیجا نمیریم
ا.ت. باشه پس من میرم شما هم راحت هر کاری خواستین بکنین یهو دیدین تا آخر عمر دیگه نتونستم از اون خونه بیام بیر
تازه متوجه حرفم شدم
کوک. چی؟
ا.ت. یعنی نخواستم بیام بیرون
کوک. هم الان تعریف کن چی شده
ا.ت. نه کوک
بلند شدم از جام که برم
هوسوک. نرو
ا.ت. چی؟
هوسوک. اگه الان بری جیمین تورو میکشه
ا.ت. از کجا میدونی؟
هوسوک. .......
ا.ت. بهت گفتم از کجا میدونی
هوسوک. تو خونشون جاسوس دارم
ا.ت. کیه؟
هوسوک. .......
ا.ت. جواب منو بده
هوسوک. جیمینه
ا.ت. چی؟ یعنی چی که جیمینه؟
هوسوک. جیمین مجبور بود اینکارو باهات بکنه
ا.ت. شما دیوونه شدید؟ عقلتونو از دست دادید؟
هوسوک. مجبور بود
ا.ت. نه نبود..چرا منو از خودتون متنفر میکنید؟ منمانسانم..منم قلب دارم...تو میدونی من تو اون ۱۰ روز چقدر از هم پاشیدم؟ میدونی چقدر سخته ببینی عشقت داره نابودت میکنه؟ اگه یونا اینکارو باهات میکرد چه حسی داشتی؟ ( داد ) من هر بار به خودم میگم به کسی اعتماد نکنم اما بازم گول میخورم...بازم اعتماد میکنم...بازم اشتباه میکنم...شما ها چقدر راحت با احساسات آدما بازی میکنین ( داد ) حالم ازتون بهم میخوره
میخواستم از عمارت بیام بیرون که موبایل هوسوک زنگ خورد
هوسوک. الو جیمین
جیمین. ا.ت بالاخره فرار کرد...اونجاس؟ حالش خوبه؟
با شنیدن اسم جیمین وایسادم ( ا.ت فقط صدای هوسوکو میشنوه )
هوسوک. حالش خوبه
چرا نمیتونم از قلبم بیرونش کنم؟ گندش بزنن
هوسوک. خیلی کله شقه
هوسوک. میخواد از عمارت بره
جیمین. حدسشو میزدم...من تو راهم یه مین دیگه اونجام
هوسوک. باشه
بعدم تلفنو قطع کرد
بعد از اینکه تلفونو قطع کرد یکم سر جام وایسادم...اما بعد دوباره حرکت کردم سمت حیاط تا سوار ماشین شم...دیگه آخرای حیاط بودم که در حیاط باز شد و...
خماری
شرط
۱۴ لایک
۲۰ کامنت
فحش هم ندید
یک ثانیه بعد از اینکه شرایط رسید پارت جدید آپ میکنم قول میدم
۴.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.