part 37
part 37
زمان حال
دیگه نتونستمو به هر سه تاشون خندیدم من زخمی بودم اما اونا بیشتر از من نگران بودن ولب خندم با فکر اینکه اگر بابا و مامانم اینجا باشن باید برا همیشه ازشون جدا شم... ب ی نقطه خیره شدمو انگار ک رو سایلنت باشم حرفای بقیه ک سعی میکردن منو ب خودم بیارن نمیشنیدم و فقط داخل افکارم غرق شدم ک هممون با صپای جیغ صوفی ب سمت پایین رفتیم ترسیدم گفتم ک نکنه.. نکنه .. ک دزدیده باشنش.. دیدم نه خانوم کوچولو این وقت شب داره با مامان بزرگش بازی میکنه بدون توجه ب این ک دیتم داشت خون ازش میرفت و رفتم بغلش کردمو زدم زیر گریع انگار ک فقط نیاز ب ی محرک داشتم تا تحریک شم ب گریع کردن همه بیشتر از این ک نگران این باشن ک من دستم داره خون میره نگران ی چیز دیگه بودن... و درست بود من از لحاط روحی داغون شده بودم ولی ن من ن اونا هیچ کدوم در این باره صحبت نمیکردیم اون شب گذشت همه ب عمارت هاشون رفتن صوفی هم ب عنوان تنبیه ک چلقو گرفته دستش جین تا ی مدت از دیدن من محرومش کرد چند وقتی میگذشت ک هیچ کس نمیومد جی کی. هم خیلی خیلی دیر میومد عمارت نگرانش بودم ولی الان بهترین زمان بود ک ب اون ادرس برم ب سرپرست بادیگاردا ک الان نزدبک ترین فرد بهم بود و اسمشم رائوم بود خیلی اسمش شبیه ب خودم ولی از من خوشگل تره اصنننن دافععع ولی یکم خشن میزنه ولی با من خوبه اره دبگه من رفیقشم خلاصه رفتمو با هزار تا دروغ راضیش کردم ک تنهایی برم بیرون ولی باهام ی نفرو فرستاد رفتم داخل مرکز خرید و دستشویی داخل دستشویی لباسمو عوض کردم ی ارایش غلیظ کردم ی کلاه گیس گذاشتم ی لنز چشم قهوه ای روشن هم زدم الان اماده بودم برم بیرون استرس داشتم که متوجه بشع ولی من همیشه تو نقش بازی کردن عالی بودم ینی از ی زمانی ب بعد عالی شدم تو این کار...
زمان حال
دیگه نتونستمو به هر سه تاشون خندیدم من زخمی بودم اما اونا بیشتر از من نگران بودن ولب خندم با فکر اینکه اگر بابا و مامانم اینجا باشن باید برا همیشه ازشون جدا شم... ب ی نقطه خیره شدمو انگار ک رو سایلنت باشم حرفای بقیه ک سعی میکردن منو ب خودم بیارن نمیشنیدم و فقط داخل افکارم غرق شدم ک هممون با صپای جیغ صوفی ب سمت پایین رفتیم ترسیدم گفتم ک نکنه.. نکنه .. ک دزدیده باشنش.. دیدم نه خانوم کوچولو این وقت شب داره با مامان بزرگش بازی میکنه بدون توجه ب این ک دیتم داشت خون ازش میرفت و رفتم بغلش کردمو زدم زیر گریع انگار ک فقط نیاز ب ی محرک داشتم تا تحریک شم ب گریع کردن همه بیشتر از این ک نگران این باشن ک من دستم داره خون میره نگران ی چیز دیگه بودن... و درست بود من از لحاط روحی داغون شده بودم ولی ن من ن اونا هیچ کدوم در این باره صحبت نمیکردیم اون شب گذشت همه ب عمارت هاشون رفتن صوفی هم ب عنوان تنبیه ک چلقو گرفته دستش جین تا ی مدت از دیدن من محرومش کرد چند وقتی میگذشت ک هیچ کس نمیومد جی کی. هم خیلی خیلی دیر میومد عمارت نگرانش بودم ولی الان بهترین زمان بود ک ب اون ادرس برم ب سرپرست بادیگاردا ک الان نزدبک ترین فرد بهم بود و اسمشم رائوم بود خیلی اسمش شبیه ب خودم ولی از من خوشگل تره اصنننن دافععع ولی یکم خشن میزنه ولی با من خوبه اره دبگه من رفیقشم خلاصه رفتمو با هزار تا دروغ راضیش کردم ک تنهایی برم بیرون ولی باهام ی نفرو فرستاد رفتم داخل مرکز خرید و دستشویی داخل دستشویی لباسمو عوض کردم ی ارایش غلیظ کردم ی کلاه گیس گذاشتم ی لنز چشم قهوه ای روشن هم زدم الان اماده بودم برم بیرون استرس داشتم که متوجه بشع ولی من همیشه تو نقش بازی کردن عالی بودم ینی از ی زمانی ب بعد عالی شدم تو این کار...
۸۴.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.