پارت 11 خواهر اینوسکه
اینجا چیزی نیست🗿👍🏻
همینطوری راه میرفتیم به سمت خونه
من دست اینوسکه رو گرفتم و آروم وارد شدیم
دیدیم با ی دختره نشستن رو مبل و مست کردن
بابا:اوه سلام بچه ها ایمی مشتری منتظره ها(تو فیک قبلی گفتم مشتری یعنی چی)
اینوسکه:صبر کن برسیم بعد کار بکش
ایمی:اینوسکه(آروم)
بابا:(روبه روی اینوسکه وایساد ایمی هم پشت سر اینوسکه ست)رو حرف بابات حرف میزنی؟(زد تو دهنش از لبش خون اومد)
اینوسکه:(با دستش خون رو لبش و پاک کرد)هه بابا؟کدوم بابا؟
بابا:ایمی یا همین الان میره پیش مشتری یا دوتا تون از خونم گم میشین میرین بیرون
اینوسکه:خدافظ(دست ایمی و کشید از خونه رفتن)
ایمی:حالا کجا بریم؟چیکار کنیم؟
اینوسکه:اگه شده تو کوچه میمونیم ولی پامون و نمیزاریم اونجا فهمیدی؟(خشن)
ویو تامیکو
منو تانجیرو رسیدیم خونه و با آغوش گرم ازمون استقبال شد
«نکته:تانجیرو و تامیکو باباشون خرپوله و ی شرکت داره»
خدمتکار:سلام
تانجیرو و تامیکو:سلام
تامیکو:میدونی بابا کجاست؟
خدمتکار:شرکتن
تامیکو:باشه
دینگ دینگ
گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم دیدم ایمیه
دو ساعت بعد
تامیکو:واقعا از خونه پرتتون کرد بیرون؟!
ایمی:آره حالا میشه ی چند وقت اینجا بمونیم؟
اینوسکه:اگه نمیشه هم میریم
تانجیرو:چرا نشه؟حتما بمونین
بعد تامیکو زنگ زد به باباش و اومد خونه
(بابای تامیکو و تانجیرو از زندگی ایمی و اینوسکه خبر داره و براشون مثل بابای خودشون میمونه تو داستان بهش میگم عمو)
ایمی:ببخشید عمو جای دیگه ای به ذهنم نرسید
عمو:نه عزیزم چه اشکالی داره از این به بعد اینجا میمونین
همه:واقعا؟
عمو:البته
ایمی:(بغلش کرد)مرسی عمو واقعا ممنونم
اینوسکه:ممنون(آروم)
عمو:این کمترین کاریه که میتونم انجام بدم
عمو:حالا پاشین برین ی دوش بگیرین بعد برین استراحت کنین
ایمی:چشم
لازم نیست کامنت بزارین فقط ی لحظه کامنت هارو نگاه کنین ی چیزی گزاشتم
همینطوری راه میرفتیم به سمت خونه
من دست اینوسکه رو گرفتم و آروم وارد شدیم
دیدیم با ی دختره نشستن رو مبل و مست کردن
بابا:اوه سلام بچه ها ایمی مشتری منتظره ها(تو فیک قبلی گفتم مشتری یعنی چی)
اینوسکه:صبر کن برسیم بعد کار بکش
ایمی:اینوسکه(آروم)
بابا:(روبه روی اینوسکه وایساد ایمی هم پشت سر اینوسکه ست)رو حرف بابات حرف میزنی؟(زد تو دهنش از لبش خون اومد)
اینوسکه:(با دستش خون رو لبش و پاک کرد)هه بابا؟کدوم بابا؟
بابا:ایمی یا همین الان میره پیش مشتری یا دوتا تون از خونم گم میشین میرین بیرون
اینوسکه:خدافظ(دست ایمی و کشید از خونه رفتن)
ایمی:حالا کجا بریم؟چیکار کنیم؟
اینوسکه:اگه شده تو کوچه میمونیم ولی پامون و نمیزاریم اونجا فهمیدی؟(خشن)
ویو تامیکو
منو تانجیرو رسیدیم خونه و با آغوش گرم ازمون استقبال شد
«نکته:تانجیرو و تامیکو باباشون خرپوله و ی شرکت داره»
خدمتکار:سلام
تانجیرو و تامیکو:سلام
تامیکو:میدونی بابا کجاست؟
خدمتکار:شرکتن
تامیکو:باشه
دینگ دینگ
گوشیم زنگ خورد
نگاه کردم دیدم ایمیه
دو ساعت بعد
تامیکو:واقعا از خونه پرتتون کرد بیرون؟!
ایمی:آره حالا میشه ی چند وقت اینجا بمونیم؟
اینوسکه:اگه نمیشه هم میریم
تانجیرو:چرا نشه؟حتما بمونین
بعد تامیکو زنگ زد به باباش و اومد خونه
(بابای تامیکو و تانجیرو از زندگی ایمی و اینوسکه خبر داره و براشون مثل بابای خودشون میمونه تو داستان بهش میگم عمو)
ایمی:ببخشید عمو جای دیگه ای به ذهنم نرسید
عمو:نه عزیزم چه اشکالی داره از این به بعد اینجا میمونین
همه:واقعا؟
عمو:البته
ایمی:(بغلش کرد)مرسی عمو واقعا ممنونم
اینوسکه:ممنون(آروم)
عمو:این کمترین کاریه که میتونم انجام بدم
عمو:حالا پاشین برین ی دوش بگیرین بعد برین استراحت کنین
ایمی:چشم
لازم نیست کامنت بزارین فقط ی لحظه کامنت هارو نگاه کنین ی چیزی گزاشتم
۶.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.