پارت۵

__________
ا.ت ویو
__________

رفتم و کنار دختره نشستم.دختره سرش پایین بود و موهاش دورش ریخته بود...برا همین نمیتونستم ببینمش که جونگ کوک گفت
_معرفی میکنم....دوست دخترم لیا
سریع سرم رو با شتاب به سمت جونگ کوک برگردوندم که دیدم با نیشخند نگام میکنه.....خودم و نباختم نخواستم فکر کنه هنوزم دوسش دارم و با فهمیدن این موضوع ناراحت میشم....ولی بودم...ناراحت بودم اونم خیلی زیاد....ولی نمیتونستم جلوی دوست دختر جدیدش خرابم کنه برا همین با یه نیشخند بهش گفتم
+اگر دوست دختر چرا پس من و آوردی توی جهنمت...
_مگه تو از خدات نیست...به هر حال هنوزم دوسم داری
+کی گفته من تورو دوست دارم..کدوم دختری میتونه عاشق یه مافیا باشه...برای همینم لوت دادم
با این حرفم انگار که عصبانی شد...ولی با آرامش روبه آجوما کرد و گفت
_آجوما میشه ا.ت رو ببرید توی اتاقشون غذا بخورن
آجوما منو راهنمایی کرد سمت اتاقم...اما قبل از اینکه همرام بیاد جونگ کوک یه چیزی بهش داد و یه چیزی هم تو گوشش گفت
وقتی اجوما منو راهنمایی کرد که وارد اتاق شم..به محض این که سینی غذا رو گزاشت رفت بیرون ...به در بسته نگاه کردم که صدای قفل کلید اومد...