فیک کوک از «مافیا متنفرم» 12 Part
ات ویو
چشمام رو باز کردم اطراف رو نگاه کردم من کجام با به یاداوری اینکه دزدیده شدم از رو تخت بلند شدم ولی منکه دزدیده شدم چرا بسته نیستم تو یه اتاق خوشکلم که بودم احتمالا در قفله رفتم سمت در دستگیرش رو کشیدم ولی در کمال تعجب در باز شد جدی من چرا اینجام از اتاق اومدم بیرون انگار اینجا ویلاست اطراف رو دیدم ولی کسی نبود آروم راه میرفتم رفتم طبقه پایین چند نفر بودن میگفتم چرا اینجام ولی همه مشغول کارای خودشون بودن تا اینکه یه خانم اومد
ات خانم بیدار شدید
ات:اسمم رو چطور میدونید من چرا اینجام
ارباب الان میان شما برین سر میز
ات:اربابت کیه
رفت رفتم سمت میز وای چقدر غذا گشنمه سمی نیستن ولش بخوان بکشمن چرا مسموم کنم نشستم و با ولع میخوردم
کوک:اروم بخور کسی دنبالت نیس
با شنیدن صدای کوک غذا پرید گلوم و شروع کردم به سرفه کردن کوک بهم آب داد
کوک:زندت رو لازم دارم نمیری
ات:مرض تو منو دزدیده
کوک:اره
ات:چرا😤😤
کوک:دلم خواست
لیوان آبی که بهم داده بود رو ریختم روی کوک و گفتم
ات:شهر هرت که نیس دختر مردم رو بدزدی و بگی دلم خواست
کوک:آروم بابا
ات:مگه قول ندادی
کوک:نزدم زیر قولم که کاری باهات نمیکنم
ات: پس چرا دزدی منو
کوک:چون قراره نقش نامزدم رو بازی کنی
ات:هه امر دیگه ای نداری
کوک:چرا ولی فعلا همین کافیه برات
ات بدون توجه به کوک میره سمت در
کوک:به کجا چنین شتابان
ات:خونم
کوک:و چرا فکر میتونی بری
ات:تو قول دادی
کوک:ات بگیر بشین سر جات دلم نمیخواهد اون روی منو ببینی
من دیدم چطور با بیرحمی داشت یه آدم رو میکشت ازش واقعا میترسم ولی بازم نباید نشون بدم
ات:نشون بده ببینم
کوک به ات نزدیک میشه ات اروم اروم میره عقب
ات
کوک هرچی بهم نزدیک تر میشد ترسناک ترم میشد اونقدر رفتم عقب که خوردم به دیوار اونم دستاشو گذاشت دو طرفم به چشماش خیره شدم واقعا میترسیدم
کوک:مطمئنی که میخوای اون روی منو ببینی
برایم بعد برو پارت بعد ❤️❤️
چشمام رو باز کردم اطراف رو نگاه کردم من کجام با به یاداوری اینکه دزدیده شدم از رو تخت بلند شدم ولی منکه دزدیده شدم چرا بسته نیستم تو یه اتاق خوشکلم که بودم احتمالا در قفله رفتم سمت در دستگیرش رو کشیدم ولی در کمال تعجب در باز شد جدی من چرا اینجام از اتاق اومدم بیرون انگار اینجا ویلاست اطراف رو دیدم ولی کسی نبود آروم راه میرفتم رفتم طبقه پایین چند نفر بودن میگفتم چرا اینجام ولی همه مشغول کارای خودشون بودن تا اینکه یه خانم اومد
ات خانم بیدار شدید
ات:اسمم رو چطور میدونید من چرا اینجام
ارباب الان میان شما برین سر میز
ات:اربابت کیه
رفت رفتم سمت میز وای چقدر غذا گشنمه سمی نیستن ولش بخوان بکشمن چرا مسموم کنم نشستم و با ولع میخوردم
کوک:اروم بخور کسی دنبالت نیس
با شنیدن صدای کوک غذا پرید گلوم و شروع کردم به سرفه کردن کوک بهم آب داد
کوک:زندت رو لازم دارم نمیری
ات:مرض تو منو دزدیده
کوک:اره
ات:چرا😤😤
کوک:دلم خواست
لیوان آبی که بهم داده بود رو ریختم روی کوک و گفتم
ات:شهر هرت که نیس دختر مردم رو بدزدی و بگی دلم خواست
کوک:آروم بابا
ات:مگه قول ندادی
کوک:نزدم زیر قولم که کاری باهات نمیکنم
ات: پس چرا دزدی منو
کوک:چون قراره نقش نامزدم رو بازی کنی
ات:هه امر دیگه ای نداری
کوک:چرا ولی فعلا همین کافیه برات
ات بدون توجه به کوک میره سمت در
کوک:به کجا چنین شتابان
ات:خونم
کوک:و چرا فکر میتونی بری
ات:تو قول دادی
کوک:ات بگیر بشین سر جات دلم نمیخواهد اون روی منو ببینی
من دیدم چطور با بیرحمی داشت یه آدم رو میکشت ازش واقعا میترسم ولی بازم نباید نشون بدم
ات:نشون بده ببینم
کوک به ات نزدیک میشه ات اروم اروم میره عقب
ات
کوک هرچی بهم نزدیک تر میشد ترسناک ترم میشد اونقدر رفتم عقب که خوردم به دیوار اونم دستاشو گذاشت دو طرفم به چشماش خیره شدم واقعا میترسیدم
کوک:مطمئنی که میخوای اون روی منو ببینی
برایم بعد برو پارت بعد ❤️❤️
۷.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.