هوای بارونی
هوای بارونی
پارت5
از دید آتسوشی:
وقتی رسیدم آژانس یوسانو سان زخم دستشو درمان کرد
و منو داداشی(دازای کون) یه بحث حسابی داشتیم
یوسانو سان:اون بهوش اومده
اونی چان(به معنی داداشی):ممنون یوسانو سان
ی. س:قابلی نداشت
من و اونی چان رفتیم پیشش
روی تخت نشسته بود
(*اونی چان _اکوتاگاوا)
_دازای سان من....
*واقعا که😒چطور تونستی بزاری خواهر کوچولوم در خطر بیوفته ها؟ اگر میمرد چی؟هنوزم مثل زیر دست کوچولو ها نمی تونی از خودت دفاع کنی😒
_دازای سان من متاسفم(با شرمندگی)
دلم براش سوخت
اون منو نجات داده بود
من:اونی چان برو، من خودم حلش میکنم
*اگر اصرار داری باشه
نشستم پیشش
از دید اکوتاگاوا:
نشست پیشم
سرشو گذاشت رو شونم!
تعجب کردم😳
بعد سرخ شدم🤭
پاشد، دستمو گرفت و گفت:دنبالم بیا
و از اون نگاه های پسر کش بهم انداخت
چشمام برق زد✨
پاشدم و دنبالش رفتم
رفتیم تو اسانسور تا منو ببره کافه
وقتی رسیدیم اونجا برای هردومون قهوه گرفت و نشست روبروم☕
_نیاز نبود زحمت بکشی
+بیخیال😁
🙃_
داشتم قهومو میخوردم که بهم گفت:جواب سوالمو ندادی!
(فلش بک به عقب)
اکوتاگاوا..... چرا داری منو نجات میدی؟
(برگشت به زمان حال)
نمیتونستم بهش بگم دوسش دارم
_اممممم.... چیزه.....
دستاشو گذاشت رو میز و به طرف من خم شد
+چی؟ 😌
یه نگاه پسر کش و هات بهم انداخت 🥵
جوری که همون لحظه میخواستم ببوسمش
ولی جلوی خودمو گرفتم
عرق کرده بودم و سرخ شده بودم🤭
به تته پته افتادم:م.. من....
صورتشو به صورتم نزدیک کرد
_ع.... عهه.......
از شدت عرق خیس شدم
موهام جلوی چشام گرفته بود و لپام سرخ سرخ بودن
پارت6 یکم دیگه🍡🧁
پارت5
از دید آتسوشی:
وقتی رسیدم آژانس یوسانو سان زخم دستشو درمان کرد
و منو داداشی(دازای کون) یه بحث حسابی داشتیم
یوسانو سان:اون بهوش اومده
اونی چان(به معنی داداشی):ممنون یوسانو سان
ی. س:قابلی نداشت
من و اونی چان رفتیم پیشش
روی تخت نشسته بود
(*اونی چان _اکوتاگاوا)
_دازای سان من....
*واقعا که😒چطور تونستی بزاری خواهر کوچولوم در خطر بیوفته ها؟ اگر میمرد چی؟هنوزم مثل زیر دست کوچولو ها نمی تونی از خودت دفاع کنی😒
_دازای سان من متاسفم(با شرمندگی)
دلم براش سوخت
اون منو نجات داده بود
من:اونی چان برو، من خودم حلش میکنم
*اگر اصرار داری باشه
نشستم پیشش
از دید اکوتاگاوا:
نشست پیشم
سرشو گذاشت رو شونم!
تعجب کردم😳
بعد سرخ شدم🤭
پاشد، دستمو گرفت و گفت:دنبالم بیا
و از اون نگاه های پسر کش بهم انداخت
چشمام برق زد✨
پاشدم و دنبالش رفتم
رفتیم تو اسانسور تا منو ببره کافه
وقتی رسیدیم اونجا برای هردومون قهوه گرفت و نشست روبروم☕
_نیاز نبود زحمت بکشی
+بیخیال😁
🙃_
داشتم قهومو میخوردم که بهم گفت:جواب سوالمو ندادی!
(فلش بک به عقب)
اکوتاگاوا..... چرا داری منو نجات میدی؟
(برگشت به زمان حال)
نمیتونستم بهش بگم دوسش دارم
_اممممم.... چیزه.....
دستاشو گذاشت رو میز و به طرف من خم شد
+چی؟ 😌
یه نگاه پسر کش و هات بهم انداخت 🥵
جوری که همون لحظه میخواستم ببوسمش
ولی جلوی خودمو گرفتم
عرق کرده بودم و سرخ شده بودم🤭
به تته پته افتادم:م.. من....
صورتشو به صورتم نزدیک کرد
_ع.... عهه.......
از شدت عرق خیس شدم
موهام جلوی چشام گرفته بود و لپام سرخ سرخ بودن
پارت6 یکم دیگه🍡🧁
۱.۵k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.