فیک تقاص پارت ۳۱
این یعنی منو دیده که اونو لخت دیدم واااای خدایا چقد بدههههه
البته چرا جو میدی اصلنم لخت نبود فقط یه حوله داشت که اونم کافیه دیگه ؟ نیس ؟
با حرص برگشتم سمتش و گفتم من نمیخواستم تو رو ببینم اتاق تو دقیقا رو به روی اتاق من بود من در و باز کردم خواستم بیام پایین تو رو اونطوری دیدم تو میتونستی در اتاقت و ببندی من اگه خبر داشتم چه صحنه ای قراره بیرون اتاق بیینم اصلا از اتاق نمیومدم بیرون .. در ضمن من اصلا چیزی ندیدم
جونگ کوک نگاه عاقل اندر سفیهانه بهم کرد و گفت اهااا خوبه ....
و از کنارم رد شد رفت
عوضییییییییییییی .... خدایا اگه قراره هر روز اینطوری سوتی بدم من نمیخوام .. دوست دارم اب شم برم تو زمین ... مطمئنم قبلا اینقد خجالتی نبودم به خدا خیلی هیز بودم الان چی شده که اینطوری شدم ؟
شاید به خاطر اینه که نمیخوام بهم نزدیک بشه اره پسرا همینطوری بی جنبه هستن فرض کن جلوشون هیز بازی در بیاری ........
ااااااااه ایییییییش خفه شو ذهن مریض ... چندش
مثل بچه ها پامو با حرص کوبیدم زمین و راه افتادم سمت اشپزخونه
جونگ کوک نشسته بود پشت میز غذاخوری و عمه هم مشغول بود و داشت کارای اشپزخونه رو میکرد
نشستم پشت میز که مثلا صبحونه بخورم ولی یه احساس گرمای شدید تو بدنم احساس کردم و کف دستام سرد شد و کف دستم عرق سرد کرد
نه الان وقت پانیک نیست ....! (بچه ها پانیک یه مدل حمله ی عصبیه که به خاطر ترس و استرس به وجود میاد الان ا/ت دچار ترس و استرس نشده بود ولی پانیک طوریه که مثلا ممکنه یکی دو روز یا حتی یه هفته بعد از استرس و ترس اتفاق بیوفته چون خودم پانیک دارم میدونم چه چیز افتضاحیه ×_×)
نفسم تنگ شده بود تنفسم تند تند شده بود و قفسه ی سینه م به شدت درد میکرد
جونگ کوک ویو
حواسم بهش بود میدونستم سر اینکه من و اونطوری دیده خیلی کفریه و فقط دوست داشتم ریکشناش و ببینم
اولش همه چی اوکی بود ولی یهو شروع کرد تند تند نفس کشیدن
چش شد یهو ؟
رنگش مثل گچ شده بود واقعا نمیفهمیدم چه مرگش شده ولی نگرانش بود
یهو انگار بدنش سست شد و دستشو گذشتم رو قلبش
وضعیتش افتضاح بود
البته چرا جو میدی اصلنم لخت نبود فقط یه حوله داشت که اونم کافیه دیگه ؟ نیس ؟
با حرص برگشتم سمتش و گفتم من نمیخواستم تو رو ببینم اتاق تو دقیقا رو به روی اتاق من بود من در و باز کردم خواستم بیام پایین تو رو اونطوری دیدم تو میتونستی در اتاقت و ببندی من اگه خبر داشتم چه صحنه ای قراره بیرون اتاق بیینم اصلا از اتاق نمیومدم بیرون .. در ضمن من اصلا چیزی ندیدم
جونگ کوک نگاه عاقل اندر سفیهانه بهم کرد و گفت اهااا خوبه ....
و از کنارم رد شد رفت
عوضییییییییییییی .... خدایا اگه قراره هر روز اینطوری سوتی بدم من نمیخوام .. دوست دارم اب شم برم تو زمین ... مطمئنم قبلا اینقد خجالتی نبودم به خدا خیلی هیز بودم الان چی شده که اینطوری شدم ؟
شاید به خاطر اینه که نمیخوام بهم نزدیک بشه اره پسرا همینطوری بی جنبه هستن فرض کن جلوشون هیز بازی در بیاری ........
ااااااااه ایییییییش خفه شو ذهن مریض ... چندش
مثل بچه ها پامو با حرص کوبیدم زمین و راه افتادم سمت اشپزخونه
جونگ کوک نشسته بود پشت میز غذاخوری و عمه هم مشغول بود و داشت کارای اشپزخونه رو میکرد
نشستم پشت میز که مثلا صبحونه بخورم ولی یه احساس گرمای شدید تو بدنم احساس کردم و کف دستام سرد شد و کف دستم عرق سرد کرد
نه الان وقت پانیک نیست ....! (بچه ها پانیک یه مدل حمله ی عصبیه که به خاطر ترس و استرس به وجود میاد الان ا/ت دچار ترس و استرس نشده بود ولی پانیک طوریه که مثلا ممکنه یکی دو روز یا حتی یه هفته بعد از استرس و ترس اتفاق بیوفته چون خودم پانیک دارم میدونم چه چیز افتضاحیه ×_×)
نفسم تنگ شده بود تنفسم تند تند شده بود و قفسه ی سینه م به شدت درد میکرد
جونگ کوک ویو
حواسم بهش بود میدونستم سر اینکه من و اونطوری دیده خیلی کفریه و فقط دوست داشتم ریکشناش و ببینم
اولش همه چی اوکی بود ولی یهو شروع کرد تند تند نفس کشیدن
چش شد یهو ؟
رنگش مثل گچ شده بود واقعا نمیفهمیدم چه مرگش شده ولی نگرانش بود
یهو انگار بدنش سست شد و دستشو گذشتم رو قلبش
وضعیتش افتضاح بود
۲۲.۸k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.