گس لایتر/پارت ۲۱۸
***********
روز بعد....
مسیجی که روی گوشیش بود رو چک کرد... با دیدن اون پیام سریعا سراغ شماره ی بایول رفت...
-الو؟ بایول کجایی؟
بایول: چی شده جی وو؟
-باید امروز بیای آزمایش بدی... دوستم میگه امروز مناسبه... میتونه جواب بارداریتو منفی کنه....
قبل از اینکه بایول جوابی بده نابی وارد اتاق شد....
نابی: دخترم آماده شو....
بدون اینکه گوشی رو قطع کنه از گوشش فاصلش داد...
بایول: کجا؟
نابی: امروز باید بری پیش روانشناس!...
جی وو که پشت خط سکوت کرده بود و حرفای نابی و بایول رو گوش میکرد... از اینکه شنید بایول باید پیش روانشناس بره نگران شد که مبادا توی فرصت مناسب به آزمایشگاه نرسه....
بایول که نگران بود و نمیدونست باید چیکار کنه سکوت کرد...
بایول: ولی کار مهمی دارم... باید الان برم بیرون
نابی: باشه... با هم بیرون میریم کارتو انجام میدی و بعدشم میریم پیش روانشناس...
حرفشو زد و برگشت و از اتاق بیرون رفت... .
گوشیشو با نگرانی دم گوشش گذاشت...
بایول: شنیدی؟
جی وو: آره... ولی اول باید بری آزمایشگاه... الان وقتشه... بعدش معلوم نیست کی بتونیم فرصت دیگه بدست بیاریم
بایول: باشه... خودمو میرسونم هرطور شده....
.
.
.
خودشو آماده کرد و از اتاق بیرون اومد... از پله ها که پایین اومد نابی نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: یک ساعت فرصت داریم... جایی که تو میخوای میریم بعدش میریم پیش روانشناس
بایول: من باید تنها برم
نابی: تنها؟ میخوای کجا بری که حتی منم نباید باشم؟
بایول: باید برم پیش جی وو
نابی: بایول تو داری چیکار میکنی دقیقا؟ توی این وضعیت حساس با جی وو چه کار مهمی داری؟
بایول: میرم پیش جی وو... بعد از اونم باهاش میرم پیش روانشناس... خوبه؟
نابی: باشه.... باشه.... من فقط نگرانتم....
*********
جئون نایون این روزا حال خوشی نداشت... از رفتن نامو به بعد شب و روزهاش به تنهایی و دلتنگی سپری میشد.... رفت و آمدهای جونگکوک هم مرتب نبود و نمیشد هرروز دیدش...
گاهی اوقات پیش میومد که دو روز باهم روبرو نمیشدن...
حال جسمانیش هم مساعد نبود... میشد گفت اعصاب ضعیفش روی جسمش هم تاثیر بد گذاشته بود و کمی مریضش کرده بود...
به دکتر نیاز پیدا کرده بود و برای همین برای انجام یسری آزمایشات به دکتر مراجعه کرده بود...
نایون: خانوم شین... بنظر شما آزمایشای من مشکلی دارن؟
-راستش فک نمیکنم مشکل جدی ای داشته باشی... جواب همش نیومده... فقط یکی دوتاش آمادس... که اونا رو هم من نگاه کردم چیزی نبود... یکی دوتا ویتامین بدنت پایین اومده که خستگیت به این خاطره
نایون: باشه... ازت ممنونم...پس من میرم
-باشه... مراقب خودت باش خانوم جئون...
از آزمایشگاه بیرون اومد و رفت... از اینکه شنیده بود مشکل جدی ای نداره کمی روحیش بهتر شد... اما هنوز زندگیش تغییری نکرده بود... هنوز جونگکوک با سرکشی کارای خودشو پیش میبرد.... و نامو رفته بود و تمام تماسای نایون رو بی جواب میذاشت...
اگر این وضعیت خیلی ادامه پیدا میکرد شاید بازهم آسیب روحی بیشتری میدید... اما حقیقت این بود که اشتباهاتش از نامو بیشتر بود و باید تاوانشو پس میداد...
.
.
.
.
خانوم شین برای رفع خستگیش برای خودش آیس امریکنو آماده کرده بود و مشغول نوشیدنش بود که در اتاقش زده شد...
-بفرمایید...
دو نفری که خانوم شین منتظرشون بود وارد شدن....
با لبخند گرمی به استقبالشون رفت...
یکی رو میشناخت و دیگری رو نه....
-خانوم شین... ایشون همون دوستم هستن که دربارش صحبت کردیم... ایم بایول!
شین: خیلی خوشبختم از دیدنت... جی وو از شما برام گفته بود
بایول: ممنونم
شین: آماده هستین؟
بایول: البته...
روز بعد....
مسیجی که روی گوشیش بود رو چک کرد... با دیدن اون پیام سریعا سراغ شماره ی بایول رفت...
-الو؟ بایول کجایی؟
بایول: چی شده جی وو؟
-باید امروز بیای آزمایش بدی... دوستم میگه امروز مناسبه... میتونه جواب بارداریتو منفی کنه....
قبل از اینکه بایول جوابی بده نابی وارد اتاق شد....
نابی: دخترم آماده شو....
بدون اینکه گوشی رو قطع کنه از گوشش فاصلش داد...
بایول: کجا؟
نابی: امروز باید بری پیش روانشناس!...
جی وو که پشت خط سکوت کرده بود و حرفای نابی و بایول رو گوش میکرد... از اینکه شنید بایول باید پیش روانشناس بره نگران شد که مبادا توی فرصت مناسب به آزمایشگاه نرسه....
بایول که نگران بود و نمیدونست باید چیکار کنه سکوت کرد...
بایول: ولی کار مهمی دارم... باید الان برم بیرون
نابی: باشه... با هم بیرون میریم کارتو انجام میدی و بعدشم میریم پیش روانشناس...
حرفشو زد و برگشت و از اتاق بیرون رفت... .
گوشیشو با نگرانی دم گوشش گذاشت...
بایول: شنیدی؟
جی وو: آره... ولی اول باید بری آزمایشگاه... الان وقتشه... بعدش معلوم نیست کی بتونیم فرصت دیگه بدست بیاریم
بایول: باشه... خودمو میرسونم هرطور شده....
.
.
.
خودشو آماده کرد و از اتاق بیرون اومد... از پله ها که پایین اومد نابی نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: یک ساعت فرصت داریم... جایی که تو میخوای میریم بعدش میریم پیش روانشناس
بایول: من باید تنها برم
نابی: تنها؟ میخوای کجا بری که حتی منم نباید باشم؟
بایول: باید برم پیش جی وو
نابی: بایول تو داری چیکار میکنی دقیقا؟ توی این وضعیت حساس با جی وو چه کار مهمی داری؟
بایول: میرم پیش جی وو... بعد از اونم باهاش میرم پیش روانشناس... خوبه؟
نابی: باشه.... باشه.... من فقط نگرانتم....
*********
جئون نایون این روزا حال خوشی نداشت... از رفتن نامو به بعد شب و روزهاش به تنهایی و دلتنگی سپری میشد.... رفت و آمدهای جونگکوک هم مرتب نبود و نمیشد هرروز دیدش...
گاهی اوقات پیش میومد که دو روز باهم روبرو نمیشدن...
حال جسمانیش هم مساعد نبود... میشد گفت اعصاب ضعیفش روی جسمش هم تاثیر بد گذاشته بود و کمی مریضش کرده بود...
به دکتر نیاز پیدا کرده بود و برای همین برای انجام یسری آزمایشات به دکتر مراجعه کرده بود...
نایون: خانوم شین... بنظر شما آزمایشای من مشکلی دارن؟
-راستش فک نمیکنم مشکل جدی ای داشته باشی... جواب همش نیومده... فقط یکی دوتاش آمادس... که اونا رو هم من نگاه کردم چیزی نبود... یکی دوتا ویتامین بدنت پایین اومده که خستگیت به این خاطره
نایون: باشه... ازت ممنونم...پس من میرم
-باشه... مراقب خودت باش خانوم جئون...
از آزمایشگاه بیرون اومد و رفت... از اینکه شنیده بود مشکل جدی ای نداره کمی روحیش بهتر شد... اما هنوز زندگیش تغییری نکرده بود... هنوز جونگکوک با سرکشی کارای خودشو پیش میبرد.... و نامو رفته بود و تمام تماسای نایون رو بی جواب میذاشت...
اگر این وضعیت خیلی ادامه پیدا میکرد شاید بازهم آسیب روحی بیشتری میدید... اما حقیقت این بود که اشتباهاتش از نامو بیشتر بود و باید تاوانشو پس میداد...
.
.
.
.
خانوم شین برای رفع خستگیش برای خودش آیس امریکنو آماده کرده بود و مشغول نوشیدنش بود که در اتاقش زده شد...
-بفرمایید...
دو نفری که خانوم شین منتظرشون بود وارد شدن....
با لبخند گرمی به استقبالشون رفت...
یکی رو میشناخت و دیگری رو نه....
-خانوم شین... ایشون همون دوستم هستن که دربارش صحبت کردیم... ایم بایول!
شین: خیلی خوشبختم از دیدنت... جی وو از شما برام گفته بود
بایول: ممنونم
شین: آماده هستین؟
بایول: البته...
۷.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.