پارت 112
هر جوری که شد رسوندمش خونه و در باز کردم، هوف مردم، ارسلان برو روی مبل بشین
ارسلان:عاممم
دیانا، یه نگاهی به دور ورم انداختم از چیزی که فکر میکردم قشنگ تر بود، حتی از خونه ای که توش زندگی میکنیم، رو به ارسلان کردم،
نگفته بودی!
ارسلان، چشامو بسته بودم و سرمو روی مبل گذاشته بودم، چیو
دیانا:که یه خونه به این عظمتی و بزرگ تر از خونه قبلیت داری
ارسلان، هه، اره خوب نمیخواستم کسی دیگ ای غیر از خودم بدونه
دیانا، اوههه،چه باحال😏😌
ارسلان، یه لیوان اب بده حالم داره بدتر میشه
دیانا، به سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان برداشتم و از شیر پر کردم، و همینجور هم حرف زدم، تقصیر خودته دیگ اون چیزای الکی رو میخورین عین..... هوف به سمتش رفتم بیا
ارسلان، بشین
دیانا، اوم، بیا بگیرش
ارسلان،بهم ب ب بده
دیانا، بهش نگاه کردم، انقدر حالت بده، دستمو گذاشتم رو پیشونیش خیلی داغ بود نه تنها صورتش دستمو به سمت دستاش هم بردم داشت عین اتیش میسوخت، ارسلان همیشه وقتی مست میکنی حالات انقدر بد میشه
ارسلان، یه جورایی اره ولی الان خیلی حالم بده
دیانا، عااا حالا بیا این اب بخور اروم دستمو گذاشتم زیر سرش و بلند کردم و لیوان به سمت دهنش برم،
ارسلان، بسه
دیانا، همین یه ذره خوردی بازم بخور
ارسلان، نهه بسه
دیانا، اوک لیوان گذاشتم رو میز، میگم لباسات میخوای عوض کنی
ارسلان، نح
دیانا، اخه اینجوری بهتر میخوابی نمیتونم تحمل کنم پاشو
ارسلان، مشکل همینه نمیتونم پاشم
دیانا، اع یه دقیقهه دیگ پاشو
ارسلان، چشامو باز کردم بهش نگاه کردم اگ راست میگی، یکم نزدیک تر شدم
دیانا:....
ارسلان، خودت عوض کن 😎
دیانا:جانممم؛! 😄
ارسلان:همین که شنیدی
دیانا، ارسلان من شوخی نمیکنم پاشو
ارسلان:منم شوخی نمیکنم
دیانا، هوف بلند شدم به سمت اتاق رفتم، تو راه گفتم، پسرا همینن دیگ
ارسلان، میشونم چی میگی
دیانا، باشه من لال ایش، وارد اتاق که شدم دهنم باز موند، عررر چقدر بزرگ و قشنگه هه اگ به این میگن اتاق پس مال من چی بود 😐سریع رفتم از کمد یه بلوز و شلوار برداشتم و به سمت ارسلان رفتم، عا بیا
ارسلان، خب
دیانا، بپوش اوردم برات دیگ
ارسلان، کمکم کن
دیانا، اوک اوک یادم رفته بود((نشستم کنارش بهش نگاه کردم چشاش بسته بود با زور نشسته بود
ارسلان، نمیخوای شروع کنی
دیانا، عامم چرا یعنی چیزه من دکمه لباستو باز کنم
ارسلان، یه پوزخند زد
دیانا، خب باشه شروع کردم به باز کردن لباسش دکمه ها داشتن بیشتر باز میشدن و دستام میلرزید رسیدم به دکمه اخر که مکث کردم
ارسلان... چیه ترسیدی
دیانا، هااا نخیرر دکمه رو باز کردم و لباس از تنش در اوردم، واو ترقوه هاش بدنش سیس پک های، اب گلومو قورت دادم، ت ت تو باشگاه میرفتی
ارسلان، اره اون موقع ها که حالم خوب بود
دیانا:اهاا معلومه خیلی رو بدنت کار کردی
ارسلان:به چشام زل زدم:خوشت اومده
دیانا، هن!من غلط بکنم، بگیر بپوش ایش
ارسلان، لبخند بی جونی زدم و بلوز پوشیدم
دیانا:شلوار که دیگ خودت میپوشی
ارسلان:به سختی بلند شدم، تو بخوای درش بیاری هم من نمیزارم
دیانا: اره ارعع نه که خیلی مشتاقم،
ارسلان:با یه حر کت پوشیدمش
دیانا، زیر چشمی نگاش میکردم که با صدای زنگ تلفن سریع برگشتم، ارسلان نیکاعه
ارسلان، دوباره نشستم رو مبل دراز کشیدم، قطع کن گوشیمو
دیانا، چرا
ارسلان، حوصله ندارم فردا بهش توضیح میدم
دیانا، باشعه!؛ قطع کردم و برگشتم سمت ارسلان خب میخوای بخوابی
ارسلان، هوم
دیانا، خب پس شب بخیر
ارسلان، وایسا همین جا کنار مبل وایسا
دیانا:چی
ارسلان :دستتو بده
دیانا، دستمو بردم ستمش، خب
ارسلان، دستشو گرفتم خیلی سرد بود احساس کردم یه تیکه یخ روی دستم گذاشتن، اه
دیانا، داری چیکار میکنی
ارسلان، تا موقعی که خوابم نبرده نرو
دیانا، ب باشه ولی دستم.
ارسلان، بزار همینجوری باشه
دیانا:اومم
ارسلان:دستشو بیشتر فشار دادم که یهویی یه چیزی یادم اومد سریع از جام بلند شدم
دیانا، چیشدددد
ارسلان، ا اتاق یه چیزی اونا گذاشته بودم، سریع بلند شدم و فرار کردم سمت اتاق
دیانا، این مثلا حالش بد بود، حی، پشت سرش رفتم و کنار چارچوب در وایستادم، حالا
چی هست
ارسلان، همه جا اتاق داشتم زیر و رو میکردم
ارسلان:عاممم
دیانا، یه نگاهی به دور ورم انداختم از چیزی که فکر میکردم قشنگ تر بود، حتی از خونه ای که توش زندگی میکنیم، رو به ارسلان کردم،
نگفته بودی!
ارسلان، چشامو بسته بودم و سرمو روی مبل گذاشته بودم، چیو
دیانا:که یه خونه به این عظمتی و بزرگ تر از خونه قبلیت داری
ارسلان، هه، اره خوب نمیخواستم کسی دیگ ای غیر از خودم بدونه
دیانا، اوههه،چه باحال😏😌
ارسلان، یه لیوان اب بده حالم داره بدتر میشه
دیانا، به سمت اشپزخونه رفتم یه لیوان برداشتم و از شیر پر کردم، و همینجور هم حرف زدم، تقصیر خودته دیگ اون چیزای الکی رو میخورین عین..... هوف به سمتش رفتم بیا
ارسلان، بشین
دیانا، اوم، بیا بگیرش
ارسلان،بهم ب ب بده
دیانا، بهش نگاه کردم، انقدر حالت بده، دستمو گذاشتم رو پیشونیش خیلی داغ بود نه تنها صورتش دستمو به سمت دستاش هم بردم داشت عین اتیش میسوخت، ارسلان همیشه وقتی مست میکنی حالات انقدر بد میشه
ارسلان، یه جورایی اره ولی الان خیلی حالم بده
دیانا، عااا حالا بیا این اب بخور اروم دستمو گذاشتم زیر سرش و بلند کردم و لیوان به سمت دهنش برم،
ارسلان، بسه
دیانا، همین یه ذره خوردی بازم بخور
ارسلان، نهه بسه
دیانا، اوک لیوان گذاشتم رو میز، میگم لباسات میخوای عوض کنی
ارسلان، نح
دیانا، اخه اینجوری بهتر میخوابی نمیتونم تحمل کنم پاشو
ارسلان، مشکل همینه نمیتونم پاشم
دیانا، اع یه دقیقهه دیگ پاشو
ارسلان، چشامو باز کردم بهش نگاه کردم اگ راست میگی، یکم نزدیک تر شدم
دیانا:....
ارسلان، خودت عوض کن 😎
دیانا:جانممم؛! 😄
ارسلان:همین که شنیدی
دیانا، ارسلان من شوخی نمیکنم پاشو
ارسلان:منم شوخی نمیکنم
دیانا، هوف بلند شدم به سمت اتاق رفتم، تو راه گفتم، پسرا همینن دیگ
ارسلان، میشونم چی میگی
دیانا، باشه من لال ایش، وارد اتاق که شدم دهنم باز موند، عررر چقدر بزرگ و قشنگه هه اگ به این میگن اتاق پس مال من چی بود 😐سریع رفتم از کمد یه بلوز و شلوار برداشتم و به سمت ارسلان رفتم، عا بیا
ارسلان، خب
دیانا، بپوش اوردم برات دیگ
ارسلان، کمکم کن
دیانا، اوک اوک یادم رفته بود((نشستم کنارش بهش نگاه کردم چشاش بسته بود با زور نشسته بود
ارسلان، نمیخوای شروع کنی
دیانا، عامم چرا یعنی چیزه من دکمه لباستو باز کنم
ارسلان، یه پوزخند زد
دیانا، خب باشه شروع کردم به باز کردن لباسش دکمه ها داشتن بیشتر باز میشدن و دستام میلرزید رسیدم به دکمه اخر که مکث کردم
ارسلان... چیه ترسیدی
دیانا، هااا نخیرر دکمه رو باز کردم و لباس از تنش در اوردم، واو ترقوه هاش بدنش سیس پک های، اب گلومو قورت دادم، ت ت تو باشگاه میرفتی
ارسلان، اره اون موقع ها که حالم خوب بود
دیانا:اهاا معلومه خیلی رو بدنت کار کردی
ارسلان:به چشام زل زدم:خوشت اومده
دیانا، هن!من غلط بکنم، بگیر بپوش ایش
ارسلان، لبخند بی جونی زدم و بلوز پوشیدم
دیانا:شلوار که دیگ خودت میپوشی
ارسلان:به سختی بلند شدم، تو بخوای درش بیاری هم من نمیزارم
دیانا: اره ارعع نه که خیلی مشتاقم،
ارسلان:با یه حر کت پوشیدمش
دیانا، زیر چشمی نگاش میکردم که با صدای زنگ تلفن سریع برگشتم، ارسلان نیکاعه
ارسلان، دوباره نشستم رو مبل دراز کشیدم، قطع کن گوشیمو
دیانا، چرا
ارسلان، حوصله ندارم فردا بهش توضیح میدم
دیانا، باشعه!؛ قطع کردم و برگشتم سمت ارسلان خب میخوای بخوابی
ارسلان، هوم
دیانا، خب پس شب بخیر
ارسلان، وایسا همین جا کنار مبل وایسا
دیانا:چی
ارسلان :دستتو بده
دیانا، دستمو بردم ستمش، خب
ارسلان، دستشو گرفتم خیلی سرد بود احساس کردم یه تیکه یخ روی دستم گذاشتن، اه
دیانا، داری چیکار میکنی
ارسلان، تا موقعی که خوابم نبرده نرو
دیانا، ب باشه ولی دستم.
ارسلان، بزار همینجوری باشه
دیانا:اومم
ارسلان:دستشو بیشتر فشار دادم که یهویی یه چیزی یادم اومد سریع از جام بلند شدم
دیانا، چیشدددد
ارسلان، ا اتاق یه چیزی اونا گذاشته بودم، سریع بلند شدم و فرار کردم سمت اتاق
دیانا، این مثلا حالش بد بود، حی، پشت سرش رفتم و کنار چارچوب در وایستادم، حالا
چی هست
ارسلان، همه جا اتاق داشتم زیر و رو میکردم
۲۷.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.