fake kook
fake kook
part*¹³
از دید ا.ت
رفتم خونه
تهیونگ:ا.ت اومدی
ا.ت: اره
تهیونگ: رفتی خونه پیش جونگکوک
ا.ت: اره
تهیونگ: چیشد باهاش حرف زدی
ا.ت: نبودش ولی خوبیش اینه که توی همین شهره ولی نمیدونم کجا
پ: ا.ت
ا.ت: بله پدر
پ: کجا بودی
ا.ت: بیرون
پ: میدونم کجا
ا.ت: خونه کانگ سا را
پ: اها خب بیا شام
ا.ت: میل ندارم
پ: ا.ت من عذر خواهی میکنم برای اینکه امروز زدم تو گوشت
ا.ت: مهم نبود عادی بود
پ: دخترم اتفاقی افتاده
ا.ت: نه
تهیونگ: ا.ت بیا اتاقمو نشونت بدم
ا.ت: باشه
رفتیم اتاقشو نشونم داد
تهیونگ: باورم نمیشه این اتاق منه چون قبلا من توی نصف این اتاق زندگی میکردم واقعا ا.ت من هیچی هنوز باور نمیکنم ولی ببخشیدا با اجازه این گلدون از اتاقت برداشتم
ا.ت: اشکالی نداره
تهیونگ: این فقط نیست یکی دیگه هم هست این زرده
ا.ت: این نه کی بهت گفته بهش دست بزنی
تهیونگ: مامانت گفت!
ا.ت:خب تو نباید بهش دست بزنی بده به من
تهیونگ: ببخشید بیا
ا.ت: اون یکی برای خودت اینو جونگکوک برام گرفته بود
تهیونگ: ببخشیدا
ا.ت: نه اشکالی نداره
تهیونگ: چیشده داری گریه میکنی
ا.ت: گفتم که دلم خیلی برای جونگکوک تنگ شده تو تاحالا عاشق شدی؟ که بفهمی من چی میکشم
تهیونگ: اره شدم
ا.ت: خب الان چه حسی داری هیچی شما پسرا هیچ حسی نسبت به دخترا ندارید ولی با زندگی اونا بازی میکنین همتون مثل همین
تهیونگ:چرا شما دخترا فک میکنید ما احساس نداریم ها چرا فک میکنید دلم میخواد بدونم
ا.ت: خب ازتون معلومه
تهیونگ: ما هیچوقت حسموم رو نشون نمیدیم ولی بیشتر از دخترا احساس داریم اینو بدون ا.ت خانم
ا.ت: حالا تو عاشق شدی یا نه؟
تهیونگ: اره اونم دوسم داره ولی پدرش اجازه نمیده با یه پسری که تو کافه کار میکنه قرار بزاره
ا.ت: دیگه نری کافه کار کنیا
تهیونگ: چرا
ا.ت: نپرس دیگه بگیر بخواب
تهیونگ: باشه میخوابم ولی تو گریه نکنیا
ا.ت: نمیتونم گریه نکنم
تهیونگ: خب برو بخواب
#کوک
#فیک
#سناریو
part*¹³
از دید ا.ت
رفتم خونه
تهیونگ:ا.ت اومدی
ا.ت: اره
تهیونگ: رفتی خونه پیش جونگکوک
ا.ت: اره
تهیونگ: چیشد باهاش حرف زدی
ا.ت: نبودش ولی خوبیش اینه که توی همین شهره ولی نمیدونم کجا
پ: ا.ت
ا.ت: بله پدر
پ: کجا بودی
ا.ت: بیرون
پ: میدونم کجا
ا.ت: خونه کانگ سا را
پ: اها خب بیا شام
ا.ت: میل ندارم
پ: ا.ت من عذر خواهی میکنم برای اینکه امروز زدم تو گوشت
ا.ت: مهم نبود عادی بود
پ: دخترم اتفاقی افتاده
ا.ت: نه
تهیونگ: ا.ت بیا اتاقمو نشونت بدم
ا.ت: باشه
رفتیم اتاقشو نشونم داد
تهیونگ: باورم نمیشه این اتاق منه چون قبلا من توی نصف این اتاق زندگی میکردم واقعا ا.ت من هیچی هنوز باور نمیکنم ولی ببخشیدا با اجازه این گلدون از اتاقت برداشتم
ا.ت: اشکالی نداره
تهیونگ: این فقط نیست یکی دیگه هم هست این زرده
ا.ت: این نه کی بهت گفته بهش دست بزنی
تهیونگ: مامانت گفت!
ا.ت:خب تو نباید بهش دست بزنی بده به من
تهیونگ: ببخشید بیا
ا.ت: اون یکی برای خودت اینو جونگکوک برام گرفته بود
تهیونگ: ببخشیدا
ا.ت: نه اشکالی نداره
تهیونگ: چیشده داری گریه میکنی
ا.ت: گفتم که دلم خیلی برای جونگکوک تنگ شده تو تاحالا عاشق شدی؟ که بفهمی من چی میکشم
تهیونگ: اره شدم
ا.ت: خب الان چه حسی داری هیچی شما پسرا هیچ حسی نسبت به دخترا ندارید ولی با زندگی اونا بازی میکنین همتون مثل همین
تهیونگ:چرا شما دخترا فک میکنید ما احساس نداریم ها چرا فک میکنید دلم میخواد بدونم
ا.ت: خب ازتون معلومه
تهیونگ: ما هیچوقت حسموم رو نشون نمیدیم ولی بیشتر از دخترا احساس داریم اینو بدون ا.ت خانم
ا.ت: حالا تو عاشق شدی یا نه؟
تهیونگ: اره اونم دوسم داره ولی پدرش اجازه نمیده با یه پسری که تو کافه کار میکنه قرار بزاره
ا.ت: دیگه نری کافه کار کنیا
تهیونگ: چرا
ا.ت: نپرس دیگه بگیر بخواب
تهیونگ: باشه میخوابم ولی تو گریه نکنیا
ا.ت: نمیتونم گریه نکنم
تهیونگ: خب برو بخواب
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۴.۵k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.