پارت پنج:یه روز بعد: امروز روز اردوعه تمام وسایلمو جمع کر
پارت پنج:یه روز بعد: امروز روز اردوعه تمام وسایلمو جمع کرده بودم حموم هم رفته بودم فقط مونده بود لباسمو بپوشم شورتک لیم رو پوشیدم و نیم تنه صورتی رنگم رو هم پوشیدم چون هوا بهاری بود و احتمال سرد شدن رو هم داشت یه کت اسپرت لی رو روش پوشیدم وسایلمو برداشتم و از اتاقم زدم بیرون از مامان و بابا خداحافظی کردم زنگ زدم به جیمین چون قرار بود بیاد دنبالم دیدم تلفونو جواب نمیده برای چی جواب نمیده پنچر شدم نکنه فراموش کرده؟یهو دیدم یکی دستشو گذاشت پشت چشمم × نظرت من کیم با شنیدن صداش حس خوبی بهم تذریق شد لبخندی روی صورتم نقش بست + جیمینی تویی صدای خودشو شنیدم چقدر قشنگ بود...× درسته آفرین برگشتم و نگاش کردم چشماش برق خاصی رو داشت ×بریم؟ + اوهوم × بیا بریم سوار ماشین بشیم + ولی خونه ما که خیلی نزدیکه و تو گواهی نامه نداری×راننده شخصی دارمو وسایلت سنگینه خسته میشی بیا با ماشین بریم + باش جیمین خیلی جنتلمن بود خیلی... وسایلمو از دستم گرفت و گذاشت صندق عقب دستمو گرفت و رفتیم سوار ماشین شدیم راننده حرکت کرد سریع رسیدیم پیاده شدیم جیمین کمکم کرد وسایلمو از صندق عقب بیارم بیرون وسایل خودشو هم برداشت و آورد بیرون من خواستم وسایلمو بیارم که جیمین نذاشت × وقتی یه مرد هست تو نمیخواد چیزی بیاری با این حرفش لبخند عمیقی روی صورتم نقش بست سرمو تکون دادم وقتی که چرخیدم دیدم کوک داره با اخم نگاهمون میکنه اهمیت ندادم و با جیمین رفتیم و سوار اتوبوس شدیم کنار جیمین نشستم و پیش کوک یه پسر نشسته بود . راهمون طولانی بود خوابم گرفته بود یهو دیدم چیزی روی شونم افتاد دیدم جیمینه انقدر کیوت خوابش برده بود که دلم میخواست بگیرمش توی بغلم و فشارش بدم خودمم خوابم میومد سرمو گذاشتم روی سرش و خوابم برد .از زبون کوک: از وقتی که سوار اتوبوس شدیم حواسم به ا.ت بود وقتی دیدم که خودش و جیمین سرشونو روی شونه هم گذاشتن خون خونمو میخورد خیلی عصبی شده بودم آنقدر که میتونستم یکی رو بکشم اما هر چی سعی میکردم آروم باشم نمیشد نمیشد سعی کردم بهشون نگاه نکنم اما نمیشد نمیشد هوف هوف کوکا آرامشتو حفظ کن .منی که ا.ترو قبلا به عنوان دوست میدیدم الان عاشقش شدم الان دوسش دارم الان قلبم براش میزنه وقتی جیمین نزدیکش میشه میخوام بزنمش در حد مرگ . نکنه ا.ت الان عاشق جیمین شده باشه؟ با این فکر عصبانیتمو بیشتر شد از عصبانیت نفس نفس میزدم، نگاهی به ا.ت کردم چه آروم خوابیده بود وقتی دیدم انقدر آروم خوابیده حرصم گرفت .آهی کشیدم.ای کاش الان سرشو گذاشته بود روی سرم و دوتامون خوابیده بودیم اشک دور چشمام جمع شد بغض کردم، کوک خودتو کنترل کن تو مگه اون کوک مغرور نبودی ؟ اشک نریز اشک نریز ... از توی کیفم یه قرص برداشتم .قرص آرامبخش بود بطری ابمو در آوردم و خوردم اینجوری میتونم اعصابمو کنترل کنم و عصبانی نشم بعد که خوردمش خودمم خوابم گرفت و خوابیدم...
۳۲.۸k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.