part 8
سر جاش تکونی خورد و دوباره سعی کرد خوابشو از سر بگیره اما با صداهایی که میشنید،آروم چشماشو باز کرد؛صدای فینفین آرومی میومد!
به سمت چپ چرخید و جونگکوک رو دید که روی تختش مچاله شده نشسته و مثل بچهها گریه میکنه.جونگکوک با دیدن چشمای مرد که بهش نگاه میکردن هولکرده با صدای آرومی گفت_ب..ببخشید،بیدارتون کردم؟
تهیونگ که روی تخت به واسطهی آرنجش نیمخیز شده بود،تنها سکوت کرد.
_معذرت میخوام
با صدای بغض آلودی لب زد و ناخواسته قطره اشکی از چشمش کشید.تهیونگ روی تخت نشست و با صدایی که بر اثر صبح،بم شده بود لب زد_چرا گریه میکنی؟ _هی..هیچی
تهیونگ برای مدت نسبتا طولانی بهش خیره شد که جونگکوک تسلیم شد_دلم برای یکی..تنگ شد
تهیونگ به اطراف نگاه کرد و دید که همه در عالم خوابن؛چون احتمالا ساعت نزدیکای پنج بود! از تختش پایین اومد و خطاب به کوک گفت_بیا اینجا
جونگکوک آروم بلند شد و به طرف مرد که روی یکی از صندلیهای میز غذاخوری نشسته بود رفت. _بشین
جونگکوک دقیقا روبهروی مرد نشست و تهیونگ دست به سینه روی صندلی لم داد_تعریف کن
جونگکوک تند تند پلک زد_چی رو؟ _زندگیتو
کوک بزاقشو قورت داد و به میز خیره شد.تهیونگ ادامه داد_برای چی اومدی زندان؟
کوک به چشمای تهیونگ نگاه کرد.
_مطمئنم تو زندگیت حتی یه گناه کوچیکم نکردی _ا..از کجا میدونی؟!
تهیونگ پوزخندی زد_قطعا کسی که وارد زندان میشه و اونطوری به همه سلام میده،انقدر ترسوعه،نمیتونه از خودش دفاع کنه و این موقع میشینه مثل بچهها گریه میکنه؛یه خلافکار نیست!
جونگکوک از یه طرف به خاطر ضعفها و ضایع بودنش خجالت میکشید و از طرفی تعجب کرده بود_اگه...جرم غیر عمدی کرده باشم چی؟
تهیونگ روی میز جلو اومد_چشمات که اینو نمیگه
جونگکوک برای بار دوم بزاقشو قورت داد_پس.. چی میگه؟
تهیونگ دوباره پوزخند زد_اینکه یه فرشتهای و از بهشت خدا به اینجا آوردنت
قلب جونگکوک تندتند زد.با اینکه تهیونگ اینو با پوزخند گفته بود و شاید داشته مسخرش میکرده،جونگکوک دست خودش نبود چون..لقب "فرشته" قلب هرکسی رو میلرزوند مگه نه؟!
ولی پس چرا وقتی اون مردک هیز بهش میگفت "جیگر" قلبش نمیلرزید؟
تهیونگ دوباره به پشتی صندلی تکیه داد_میشنوم
جونگکوک برای اینکه کسی رو بیدار نکنه با صدای آرومی شروع به صحبت کرد_خرید و فروش مواد مخدر...
به سمت چپ چرخید و جونگکوک رو دید که روی تختش مچاله شده نشسته و مثل بچهها گریه میکنه.جونگکوک با دیدن چشمای مرد که بهش نگاه میکردن هولکرده با صدای آرومی گفت_ب..ببخشید،بیدارتون کردم؟
تهیونگ که روی تخت به واسطهی آرنجش نیمخیز شده بود،تنها سکوت کرد.
_معذرت میخوام
با صدای بغض آلودی لب زد و ناخواسته قطره اشکی از چشمش کشید.تهیونگ روی تخت نشست و با صدایی که بر اثر صبح،بم شده بود لب زد_چرا گریه میکنی؟ _هی..هیچی
تهیونگ برای مدت نسبتا طولانی بهش خیره شد که جونگکوک تسلیم شد_دلم برای یکی..تنگ شد
تهیونگ به اطراف نگاه کرد و دید که همه در عالم خوابن؛چون احتمالا ساعت نزدیکای پنج بود! از تختش پایین اومد و خطاب به کوک گفت_بیا اینجا
جونگکوک آروم بلند شد و به طرف مرد که روی یکی از صندلیهای میز غذاخوری نشسته بود رفت. _بشین
جونگکوک دقیقا روبهروی مرد نشست و تهیونگ دست به سینه روی صندلی لم داد_تعریف کن
جونگکوک تند تند پلک زد_چی رو؟ _زندگیتو
کوک بزاقشو قورت داد و به میز خیره شد.تهیونگ ادامه داد_برای چی اومدی زندان؟
کوک به چشمای تهیونگ نگاه کرد.
_مطمئنم تو زندگیت حتی یه گناه کوچیکم نکردی _ا..از کجا میدونی؟!
تهیونگ پوزخندی زد_قطعا کسی که وارد زندان میشه و اونطوری به همه سلام میده،انقدر ترسوعه،نمیتونه از خودش دفاع کنه و این موقع میشینه مثل بچهها گریه میکنه؛یه خلافکار نیست!
جونگکوک از یه طرف به خاطر ضعفها و ضایع بودنش خجالت میکشید و از طرفی تعجب کرده بود_اگه...جرم غیر عمدی کرده باشم چی؟
تهیونگ روی میز جلو اومد_چشمات که اینو نمیگه
جونگکوک برای بار دوم بزاقشو قورت داد_پس.. چی میگه؟
تهیونگ دوباره پوزخند زد_اینکه یه فرشتهای و از بهشت خدا به اینجا آوردنت
قلب جونگکوک تندتند زد.با اینکه تهیونگ اینو با پوزخند گفته بود و شاید داشته مسخرش میکرده،جونگکوک دست خودش نبود چون..لقب "فرشته" قلب هرکسی رو میلرزوند مگه نه؟!
ولی پس چرا وقتی اون مردک هیز بهش میگفت "جیگر" قلبش نمیلرزید؟
تهیونگ دوباره به پشتی صندلی تکیه داد_میشنوم
جونگکوک برای اینکه کسی رو بیدار نکنه با صدای آرومی شروع به صحبت کرد_خرید و فروش مواد مخدر...
۲۱۹
۲۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.