p:3
سریع بی توجه به اینکه همه دارن بهم نگاه میکنن با اشکای مزاحمی که دوباره بعد ۵ سال از قبل شدید تر شده بودن از پله های مارپیچ عمارتش بالا رفتم و طبق حرفای اون دختره اتاق آخری سمت راست الان دقیقا روبه روش وایساده بودم و فقط یه دستگیره رو میکشیدم تموم دلتنگیمو برطرف میشد البته امید وارم که خود جیهوپ باشه وگرنه دیگه قطع امید میکنم به اومدنش سریع مث برق زده ها در اتاق رو باز کردم و رفتم داخل سرمو بالا آوردم که اره ....اره اون خودش بود بلاخره بعد ۵ سال دلم میخواست جیغ بزنم وقتی دیدمش واووو چقدر جذاب تر از قبل شده مخصوصا تو اون لباس مافیایی خفنش هر دو محو هم شده بودیم معلوم بود که بغض کرده چیزی نمیگفتیم مث اینکه هیچکدوم دوس نداشت این نگاه عاشقانه رو تموم کنه اشکام صورتمو خیس کرده بود و بی توجه به اینکه آرایشم خراب میشه همش گریه میکردم که بلاخره اون یه حرکتی زد و اومد سمتم و محکم بغلم کرد و در اتاقو بستید و منم محکم بغلش کردم خیلی محکم همو بغل کرده بودیم جوری که اگه همینجوری ادامه میدادیم با هم یکی میشدیم بلاخره از هم جدا شدیم بدون هیچ حرفی صورتشو نزدیکم کرد و لبامو خیلی محکم بوسید و مک زد منم دستمو دور گردنش انداختم و همراهیش کردم از هم با کمبود نفس جدا شدیم دستای لرزونمو بین صورتش قاب کردم حالا اونم داشت گریه میکرد بلافاصله دستامو گرفت و روشو بوسید با صدای لرزونم آروم لب زدم»ج...جیهوپ
خیلی سریع گفت»جانم بیب
گفتم»برگشتی بلاخره (گریه)
گفت»اره بهت گفته بودم میام بیب یادته مرسی که منتظرم موندی و بعد من با هیچکس نبودی بیب ازت ممنونم خیلی دوستت دارم
دوباره همو بغل کردیم و گفتم»منم دوستت دارم عشقم
از هم جدا شدیم و گفت»اومدم ولی نه با دست خالی بیب فک کنم خبرارو شنیده باشی راجب من که...
گفتم»همه رو شنیدم همه اینا رو که چه مردی شدی رو شنیدم (لبخند)
گفت»هوم خوبه پس میدونی که دیگه اون جیهوپ اسکل و احمق ولگرد قبل نیستم
گفتم»هیچوقت نبودی حتی اون موقع
گفت»مث همیشه با حرفات بهم آرامش میدی بیب بهتره بریم پایین بیب قراره مال من بشی واسه همیشه حتی اگه مامان بابات نخوان
بعد دستمو گرفت و رفتیم پایین همه با اومدن ما بلند شدن و دست زدن و بعضی ها هم با حسرت نکام میکردن و مامان بابام و عموم و مامان بابای جیهوپ رو دیدم که خیلی با تعجب و چشایی که تا ته باز کرده بودن ما رو میدیدن اون دختر عموی حسود و چندشم هم همینطور دیگه اخرای مهمونی بود و همه داشتن میرفتن بعد اینکه همه رفتن جیهوپ دستمو ول کرد و رفت رو مبل بزرگ و سلطنتی که وسط سالن بزرگ عمارت بود نشست و شیشه مشروبشو دستش گرفت و روبه مامان باباش گفت.....
خیلی سریع گفت»جانم بیب
گفتم»برگشتی بلاخره (گریه)
گفت»اره بهت گفته بودم میام بیب یادته مرسی که منتظرم موندی و بعد من با هیچکس نبودی بیب ازت ممنونم خیلی دوستت دارم
دوباره همو بغل کردیم و گفتم»منم دوستت دارم عشقم
از هم جدا شدیم و گفت»اومدم ولی نه با دست خالی بیب فک کنم خبرارو شنیده باشی راجب من که...
گفتم»همه رو شنیدم همه اینا رو که چه مردی شدی رو شنیدم (لبخند)
گفت»هوم خوبه پس میدونی که دیگه اون جیهوپ اسکل و احمق ولگرد قبل نیستم
گفتم»هیچوقت نبودی حتی اون موقع
گفت»مث همیشه با حرفات بهم آرامش میدی بیب بهتره بریم پایین بیب قراره مال من بشی واسه همیشه حتی اگه مامان بابات نخوان
بعد دستمو گرفت و رفتیم پایین همه با اومدن ما بلند شدن و دست زدن و بعضی ها هم با حسرت نکام میکردن و مامان بابام و عموم و مامان بابای جیهوپ رو دیدم که خیلی با تعجب و چشایی که تا ته باز کرده بودن ما رو میدیدن اون دختر عموی حسود و چندشم هم همینطور دیگه اخرای مهمونی بود و همه داشتن میرفتن بعد اینکه همه رفتن جیهوپ دستمو ول کرد و رفت رو مبل بزرگ و سلطنتی که وسط سالن بزرگ عمارت بود نشست و شیشه مشروبشو دستش گرفت و روبه مامان باباش گفت.....
۴۰.۸k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.