ویوا.ت
ویوا.ت
ازخواب پاشدم رفتم یه دوش ۱۰مینی گرفتم یونیفورم مدرسه رو پوشیدم(عکسشو براتون میزارم )یه آرايش لایت کردمو رفتم تا صبحونه بخورم بعد از تموم شدن صبحونم پاشدم راهی مدرسه شدم خیلی خوشحال بودم چون میخواستم برم مدرسه ای که دوست صمیمیم یوناداخلش هست منو یونا از بچگی باهم بزرگ شدیم حتی توی یه مدرسه درس میخوندیم اما پارسال چون تو مدرسه دعوا کردیم و همینطور معلمارو اذیت کرده بودیم پرتمون کردن از مدرسه بیرون ولی امثال مخ مامان و بابام رو خوردم تا منم برم مدرسه ای که دوست صمیمیم یوناداخلش هست و موفقم شدم(اولین روز مدرسه هست )
ویو یونا
خیلی خوشحال بودم چون گاوم(ا.ت) امثال میخواست بیاد مدرسه ی(..............)(خودتون یه اسم براش انتخاب کنید ) و خوبیش اینکه منم تو همین مدرسه درس میخونم پس سریع آماده شدمو راه افتادم رسیدم مدرسه منتظر گاوم (ا.ت) بودم داشتم به این فکر میکردم که چه کارهایی میخوایم تو این مدرسه انجام بدیم امیدوارم از این مدرسه پرتمون نکنن همینطور تو فکر بودم که یهو یکی یه ضربه ی محکمی بهم زد اولش فکر کردم جونگ کوکه چون اون قلدر مدرسست و پسر صاحب مدرسست و بخاطر همین کسی نمیتونه بهش چیزی بگه و همینطور به اون لیای احمق (دوست دختر کوک) ولی نه او نبود
که یهو با قیافه ی گوه ا.ت مواجه شدم .
یونا:گااااااااااااااو(یدونه میزنه به باسنش )
ا.ت:خرررررررررررررررررر(میوفته دنبالش)
یونا:(میدوئه)
ا.ت: کص.کش اگه من گیرت بیارم
یونا:گگگگگگگ(اداشو در میاره)
ویو کوک
اومدم حیاط مدرسه که دیدم دو تا شتر مرغ افتادن دنبال هم (🗿🗿) یکیش که یونا همکلاسیم بود اون یکی رو تا حالا ندیدمش فکر کنم تازه اومده به این مدرسه آخه من کل بچه های مدرسه رو میشناسم که یهو یونا خورد بهم خوب شد آخه از دست بابام اعصبانی بودم چون بخاطر شرکت میخاست من با دختر عموی نچسبم یوری که اصلا ازش خوشم نمیاد ازدواج کنم پس اعصبانیتم رو سر یونا خالی کنم (بیچاره یونای بدبخت)
کوک :حواست کجاست دختره ی هرزه (دادو اعصبانیت)
یونا :بب.ببخشید (ترس و لکنت )
ویو کوک
دستمو بلند کردم میخواستم بزنمش که یهو یکی دستمو گرفت و پیچوند نگاه کردم همون دختر جدیده بود میخواستم بزنم که یهو لیا دستمو گرفتو گفت
لیا:اون هرزه رو ولش کن
کوک:(به حرف لیا گوش کردمو بیخیال شدم )
ا.ت:(روبه لیا ) هرزه خودتیو هفت جد آبادت
کوک :مراقب حرف زدنت باش
ا.ت:اگه نباشم
کوک:هه بابد کسی در افتادی (زیر لب)
ا.ت:چیزی گفتی
کوک :نه گفتم مراقب خودت باش
ا.ت: باش
(وبعدش کوک و لیا رفتن )
به محض اینکه کوک و لیا رفتن یونا حمله ور شد سمتم
ا.ت:چته وحشی
یونا:خودتو تو دردسر بزرگی انداختی ا.ت من از جونگ کوک میترسم
ادامه دارد
خب اینم از پارت اول 🤗
ببخشید اگه بد بود😶
ازخواب پاشدم رفتم یه دوش ۱۰مینی گرفتم یونیفورم مدرسه رو پوشیدم(عکسشو براتون میزارم )یه آرايش لایت کردمو رفتم تا صبحونه بخورم بعد از تموم شدن صبحونم پاشدم راهی مدرسه شدم خیلی خوشحال بودم چون میخواستم برم مدرسه ای که دوست صمیمیم یوناداخلش هست منو یونا از بچگی باهم بزرگ شدیم حتی توی یه مدرسه درس میخوندیم اما پارسال چون تو مدرسه دعوا کردیم و همینطور معلمارو اذیت کرده بودیم پرتمون کردن از مدرسه بیرون ولی امثال مخ مامان و بابام رو خوردم تا منم برم مدرسه ای که دوست صمیمیم یوناداخلش هست و موفقم شدم(اولین روز مدرسه هست )
ویو یونا
خیلی خوشحال بودم چون گاوم(ا.ت) امثال میخواست بیاد مدرسه ی(..............)(خودتون یه اسم براش انتخاب کنید ) و خوبیش اینکه منم تو همین مدرسه درس میخونم پس سریع آماده شدمو راه افتادم رسیدم مدرسه منتظر گاوم (ا.ت) بودم داشتم به این فکر میکردم که چه کارهایی میخوایم تو این مدرسه انجام بدیم امیدوارم از این مدرسه پرتمون نکنن همینطور تو فکر بودم که یهو یکی یه ضربه ی محکمی بهم زد اولش فکر کردم جونگ کوکه چون اون قلدر مدرسست و پسر صاحب مدرسست و بخاطر همین کسی نمیتونه بهش چیزی بگه و همینطور به اون لیای احمق (دوست دختر کوک) ولی نه او نبود
که یهو با قیافه ی گوه ا.ت مواجه شدم .
یونا:گااااااااااااااو(یدونه میزنه به باسنش )
ا.ت:خرررررررررررررررررر(میوفته دنبالش)
یونا:(میدوئه)
ا.ت: کص.کش اگه من گیرت بیارم
یونا:گگگگگگگ(اداشو در میاره)
ویو کوک
اومدم حیاط مدرسه که دیدم دو تا شتر مرغ افتادن دنبال هم (🗿🗿) یکیش که یونا همکلاسیم بود اون یکی رو تا حالا ندیدمش فکر کنم تازه اومده به این مدرسه آخه من کل بچه های مدرسه رو میشناسم که یهو یونا خورد بهم خوب شد آخه از دست بابام اعصبانی بودم چون بخاطر شرکت میخاست من با دختر عموی نچسبم یوری که اصلا ازش خوشم نمیاد ازدواج کنم پس اعصبانیتم رو سر یونا خالی کنم (بیچاره یونای بدبخت)
کوک :حواست کجاست دختره ی هرزه (دادو اعصبانیت)
یونا :بب.ببخشید (ترس و لکنت )
ویو کوک
دستمو بلند کردم میخواستم بزنمش که یهو یکی دستمو گرفت و پیچوند نگاه کردم همون دختر جدیده بود میخواستم بزنم که یهو لیا دستمو گرفتو گفت
لیا:اون هرزه رو ولش کن
کوک:(به حرف لیا گوش کردمو بیخیال شدم )
ا.ت:(روبه لیا ) هرزه خودتیو هفت جد آبادت
کوک :مراقب حرف زدنت باش
ا.ت:اگه نباشم
کوک:هه بابد کسی در افتادی (زیر لب)
ا.ت:چیزی گفتی
کوک :نه گفتم مراقب خودت باش
ا.ت: باش
(وبعدش کوک و لیا رفتن )
به محض اینکه کوک و لیا رفتن یونا حمله ور شد سمتم
ا.ت:چته وحشی
یونا:خودتو تو دردسر بزرگی انداختی ا.ت من از جونگ کوک میترسم
ادامه دارد
خب اینم از پارت اول 🤗
ببخشید اگه بد بود😶
۶.۶k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.