رویای اشنا part 39
ویو شوگا
با یونجی توی اتاق بودیم، یونجی داشت انیمه میدید و منم داشتم وسایلمو جمع میکردم. تهیونگ و کیونگ وسایلشون جمع بود، فقط مونده بود هوان و جونگ کوک، وسایلمو جمع کردم و رفتم کنار یونجی نشستم.
*بیا باهم انیمه ببینیم
☆باشه
چند مین بعد
داشتم فیلم رو نگاه میکردم که دیدم یه چیزی افتاد روی شونم یونجی بود. یه لبخند زدم و تلویزیون رو خاموش کردم(*تلویزیون توی اتاق بود*) و یونجی رو روی تخت گزاشتم و پتو رو کشیدم روش تا بخوابه خودمم رفتم تا وسایل رو بزارم جلوی در.
ویو جونگ کوک
داشتیم با هوان برمیگشتیم خونه، وقتی هوان ازم پرسید که عاشق شدم یا نه و من گفتم اره حس کردم ناراحت شد. باید بهش میگفتم که دوسش دارم، ولی چجوری؟ بهتره
اول با شوگا و تهیونگ مشورت کنم.
رسیدیم خونه، همه جا ساکت بود و وسایل هم دم در.
_خب پس فقط من و توییم که وسایلمون جمع نیست.
+اره (یکم ناراحت)
ذهن جونگ کوک:(واییی چرا من همش گند میزنم. اول هوان با من راحت نبود الانم که یونجی کمکم کرد دوباره خودم گند زدم توش)
رفتیم توی اتاق تا وسایلمون رو جمع کنیم. یکم بعد وسایلمون جمع شده بود.
_خب من میرم وسایل رو بزارم دم در
+باشه
_توهم بخواب تا فردا زود بلند بشی
+اوهوم
رفتم بیرون از اتاق و وسایل رو گزاشتم دم در بعد هم رفتم در اتاق شوگا رو زدم.
☆کیه(اروم)
_منم(اروم)
☆خب یعنی چی منم؟(اروم)
_بابا منم جونگ کوک
☆خب همون اول بگو، بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو، یونجی خواب بود.
☆چرا این وقت شب اومدی. من میخوام بخوابم
_یه کار مهم دارم.
☆بگو
روی تخت کنار شوگا نشستم.
_راستش... من.... حس میکنم عاشق هوان شدم.
☆اها باشه(خوابالود)......... چی الان چی گفتی(😧)
_گفتم عاشـــ...
☆نه نه فهمیدم چی گفتی ولی اخه عاشقش شدی؟
_اره دیگه
☆این از تهیونگ اینم از تو .
_خب ببین امروز من یه گندی زدم
☆یه چیز جدید بگو
😐_
☆😁خب بگو
_(قضیه رو تعریف کردم)
☆امم خب بنظرم بهتره زودتر اعتراف کنی
_خب کی؟ چجوری؟
☆خب من که تاحالا اعتراف نکردم بهتره از ته بپرسی
_اوکی خب شب بخیر
☆شب بخیر
از اتاق شوگا اومدم بیرون که یه دفعه تهیونگ رو دیدم.
... ٪
ادامه پارت بعد❤❤
با یونجی توی اتاق بودیم، یونجی داشت انیمه میدید و منم داشتم وسایلمو جمع میکردم. تهیونگ و کیونگ وسایلشون جمع بود، فقط مونده بود هوان و جونگ کوک، وسایلمو جمع کردم و رفتم کنار یونجی نشستم.
*بیا باهم انیمه ببینیم
☆باشه
چند مین بعد
داشتم فیلم رو نگاه میکردم که دیدم یه چیزی افتاد روی شونم یونجی بود. یه لبخند زدم و تلویزیون رو خاموش کردم(*تلویزیون توی اتاق بود*) و یونجی رو روی تخت گزاشتم و پتو رو کشیدم روش تا بخوابه خودمم رفتم تا وسایل رو بزارم جلوی در.
ویو جونگ کوک
داشتیم با هوان برمیگشتیم خونه، وقتی هوان ازم پرسید که عاشق شدم یا نه و من گفتم اره حس کردم ناراحت شد. باید بهش میگفتم که دوسش دارم، ولی چجوری؟ بهتره
اول با شوگا و تهیونگ مشورت کنم.
رسیدیم خونه، همه جا ساکت بود و وسایل هم دم در.
_خب پس فقط من و توییم که وسایلمون جمع نیست.
+اره (یکم ناراحت)
ذهن جونگ کوک:(واییی چرا من همش گند میزنم. اول هوان با من راحت نبود الانم که یونجی کمکم کرد دوباره خودم گند زدم توش)
رفتیم توی اتاق تا وسایلمون رو جمع کنیم. یکم بعد وسایلمون جمع شده بود.
_خب من میرم وسایل رو بزارم دم در
+باشه
_توهم بخواب تا فردا زود بلند بشی
+اوهوم
رفتم بیرون از اتاق و وسایل رو گزاشتم دم در بعد هم رفتم در اتاق شوگا رو زدم.
☆کیه(اروم)
_منم(اروم)
☆خب یعنی چی منم؟(اروم)
_بابا منم جونگ کوک
☆خب همون اول بگو، بیا تو
درو باز کردم و رفتم تو، یونجی خواب بود.
☆چرا این وقت شب اومدی. من میخوام بخوابم
_یه کار مهم دارم.
☆بگو
روی تخت کنار شوگا نشستم.
_راستش... من.... حس میکنم عاشق هوان شدم.
☆اها باشه(خوابالود)......... چی الان چی گفتی(😧)
_گفتم عاشـــ...
☆نه نه فهمیدم چی گفتی ولی اخه عاشقش شدی؟
_اره دیگه
☆این از تهیونگ اینم از تو .
_خب ببین امروز من یه گندی زدم
☆یه چیز جدید بگو
😐_
☆😁خب بگو
_(قضیه رو تعریف کردم)
☆امم خب بنظرم بهتره زودتر اعتراف کنی
_خب کی؟ چجوری؟
☆خب من که تاحالا اعتراف نکردم بهتره از ته بپرسی
_اوکی خب شب بخیر
☆شب بخیر
از اتاق شوگا اومدم بیرون که یه دفعه تهیونگ رو دیدم.
... ٪
ادامه پارت بعد❤❤
۶.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.