وقتی برای افتتاحیه .. p1
خیلی استرس داشتی .. قرار بود برای افتتاحیه المپیک اجرا داشته باشی و بخونی ..
شدیداً روش کار کرده بودی و آماده شده بودی اما دیدن اون همه آدم بهت استرس میداد
دقیقه های آخر بود .. داشتن میکاپت و برای آخرین بار درست میکردن
که با صدای آشنایی به خودت اومدی
چان : استرس داری ؟؟
عینی از ترس کشیدی اما با دیدنش با ذوق گفتی : چانن ... اینجا چیکار میکنی
چان با خنده ای خجالتی گفت : اومدم موفقیت دخترم و ببینم ..
خنده ای کردی و سرت و انداختی پایین و منیحرت اومد تو اتاق : بجنب وقتشه
چان آروم زد به شونت : من بهت اعتماد دارم
لبخندی زدی .. حالا استرست کمتر شده بود پس رفتی تا موفقیت دیگه ای رو کسب کنی
لینو : به .. قراره بترکونی
با دیدنش خنده ای کردی : لینو .. اومدی اینجا ؟
_ نه خونه موندم چند روز دیگه میام
پوکر شدی : بی مزه ..
لینو : با من بحث نکن بدو بدو برو .. نبینم خراب کنیا .
خنده ای کردی و از بغلش رد شدی و رفتی
چانگبین : هی وایسا تکون نخور ... یک .. دو .. سه
با نوری که مستقیم افتاد روت چشات و رو هم فشاری دادی
چانگبین : وایی .. عجب عکسی شد یادم باشه پستش کنم
با حرص پاشدی : بینییی
خنده ای کرد و از مکان فرار کرد تا دعوا راه نیافتاده .
هیونجین : آت ..
نگاهی انداختی بهش
هیونجین : چقدر جمعیت اینجاستت
+ اره .. میبینی ..
از نگاهت نگرانی میبارید که دستت و گرفت و گفت : ولی من مطمئنم میتونی از پیش بر بیایی
و آروم برای چند ثانیه بغلت کرد تا ترست تا حدودی بریزه
شدیداً روش کار کرده بودی و آماده شده بودی اما دیدن اون همه آدم بهت استرس میداد
دقیقه های آخر بود .. داشتن میکاپت و برای آخرین بار درست میکردن
که با صدای آشنایی به خودت اومدی
چان : استرس داری ؟؟
عینی از ترس کشیدی اما با دیدنش با ذوق گفتی : چانن ... اینجا چیکار میکنی
چان با خنده ای خجالتی گفت : اومدم موفقیت دخترم و ببینم ..
خنده ای کردی و سرت و انداختی پایین و منیحرت اومد تو اتاق : بجنب وقتشه
چان آروم زد به شونت : من بهت اعتماد دارم
لبخندی زدی .. حالا استرست کمتر شده بود پس رفتی تا موفقیت دیگه ای رو کسب کنی
لینو : به .. قراره بترکونی
با دیدنش خنده ای کردی : لینو .. اومدی اینجا ؟
_ نه خونه موندم چند روز دیگه میام
پوکر شدی : بی مزه ..
لینو : با من بحث نکن بدو بدو برو .. نبینم خراب کنیا .
خنده ای کردی و از بغلش رد شدی و رفتی
چانگبین : هی وایسا تکون نخور ... یک .. دو .. سه
با نوری که مستقیم افتاد روت چشات و رو هم فشاری دادی
چانگبین : وایی .. عجب عکسی شد یادم باشه پستش کنم
با حرص پاشدی : بینییی
خنده ای کرد و از مکان فرار کرد تا دعوا راه نیافتاده .
هیونجین : آت ..
نگاهی انداختی بهش
هیونجین : چقدر جمعیت اینجاستت
+ اره .. میبینی ..
از نگاهت نگرانی میبارید که دستت و گرفت و گفت : ولی من مطمئنم میتونی از پیش بر بیایی
و آروم برای چند ثانیه بغلت کرد تا ترست تا حدودی بریزه
۱۲.۷k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.