عشق مدرسه ای پارت بیست و چهار
ویو ا/ت
صبح از خواب بلند شدم جونگ کوک رو ندیدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون دیدم جونگ کوک داره صبحانه میپزه رفتم و پیشش
ا/ت: صبح بخیر
جونگ کوک: اوه بیدار شدی صبح تو هم بخیر
ا/ت: منم کمکت کنم
جونگ کوک: نهههههه تو بشین
ا/ت: نه بزار کمکت کنم
جونگ کوک: ا/ت تحرک واست خوب نیست تو رو خدا بشین
ا/ت: باشه میشینم
نشستم روی صندلی آشپزخونه و به جونگ کوک نگاه میکردم تا اینکه گفت
جونگ کوک: اگر زل زدنت تموم صبحونه آماده شده
ا/ت: آخ جون چون گشنمه بود میرم میز رو بچینم
جونگ کوک: ا/تتت مراقب باش
ا/ت: باشه جونگ کوک تیر نخوردم که
جونگ کوک: هوففف از دست تو
میز رو چیدیم و شروع به صبحونه خوردن کردیم بعد از اینکه تمام شد میز رو جمع کردیم من حوصلم سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم به جونگ کوک گفتم بریم بیرون اون هم مخالفتی نکرد رفتم لباس پوشیدم و موهام رو همینطوری باز گذاشتم آرایش زیاد نکردم و از در خونه بیرون رفتم جونگ کوک منتظرم بود سوار ماشین شدم کمربندم رو بستم و حرکت کردیم توی راه هر چی میدیدم میخواستم و هوس میکردم بعد اینکه از مغازه بستنی فروشی رد شدیم به جونگ کوک گفتم
ا/ت: جونگ کوک وایستا
جونگ کوک: چیشده
ا/ت: هوس بستنی کردم🥺
جونگ کوک: باشه الان میارم
جونگ کوک از ماشین پیاده شد رفت و واسم بستنی آورد منم از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم یکم تو شهر چرخیدیم و بعد رفتیم خونه وقتی رسیدیم من روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و شروع به نگاه کردن کردم ساعت ۱ بود دلم خواست برم پیش مایا رفتم پیش توی اتاق خواب جونگ کوک رو تخت بود تو گوشیش بود رفتم پیشش نشستم صداش زدم
ا/ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم
ا/ت: میشه برم بیرون
جونگ کوک: کجا میری
ا/ت: خونه دوستن مایا
جونگ کوک: باشه خودم میبرمت
ا/ت: آماده بشم
جونگ کوک: آره آماده شو
با خوشحالی زنگ زدم به مایا و گفتم میخوام بیام پیشش اونم گفت باشه و بعد بهش گفتم یه سوپرایز هم براش دارم بعد از اینکه باهاش حرف زدم رفتم حمام یه دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد لباس پوشیدم و یکم آرایش کردم و از اتاق زدم بیرون گوشیم و کیفم رو برداشتم از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادیم وقتی رسیدیم از جونگ کوک خداحافظی کردم در زدم و مایا در رو باز کرد
ا/ت: سلام
مایا: سلام خوبی
ا/ت: خوبم تو خوبی
مایا: من خوبم مرسی
مایا: ناهار خوردیم
ا/ت: انقدر درگیر این بودم که باید پیشت که هیچی نخوردم
مایا: بیا من سفره رو چیدم
رفتم داخل خونه ی مایا بعد روی میز نشستم بعد از غذا مایا گفت
مایا: سوپرایزت چیه؟
ا/ت: دوست داری خاله بشی
مایا: آره دوست دارم نکنه...
ا/ت: آره من حاملم
مایا: وای باورم نمیشه جدی
ا/ت: آره
مایا: ا/ت
ا/ت: بله
مایا: یکم زود نیست تازه یه هفته هست ازدواج کردی
ا/ت: خب اومد دیگه
مایا: تو میگفتی من تا ۳۰ سالگی میمونم بعد دوسال اول ازدواج بچه نمیارم
ا/ت: من میگفتم
مایا: پ نه پ عمم میگفت
ا/ت: شاید واقعا عمت میگفت
مایا: ا/تتتت
ا/ت: باشه باشه
ا/ت: حالا بیا رو مبل بشینیم
مایا: باشه
رفتیم رو مبل نشستیم و من کلی با مایا بگو بخند کردیم خیل یبهم خوش گذشت ساعت ۶ بود که به جونگ کوک زنگ زدم که بیاد دنبالم اونم گفت باشه بعد از ۱۰ دقیقه جونگ کوک اومد از مایا خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه من تو ماشین خوابم برد...
ویو جونگ کوک
وقتی رسیدیم یه نگاه به ا/ت کردم دیدم خوابه دلم نیومد بیدارش کنم برای همین از ماشین آروم پیاده شدم و رفتم اون طرف ماشین آروم در روز باز کردم ا/ت رو بغل کردم و بردم تو خونه گذاشتم رو تخت و بعد کنارش خوابیدم چند دقیقه بعد چیزی نفهمیدم و سیاهی
خب خب هفتاد تایی مون مبارک به مناسبت هفتاد تایی شدنمون یه پارت گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد دوستون دارم بوس به تک تک تون همینطوری شاد و پر انرژی و سرحال بمونید🥰🥰😍😍😘😘🤩🤩🥳🥳🥳🥳🥳🤧🤧🤧🤧🤧💝💝💝💝💖💖💖💞💞💞💞
صبح از خواب بلند شدم جونگ کوک رو ندیدم رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و اومدم بیرون دیدم جونگ کوک داره صبحانه میپزه رفتم و پیشش
ا/ت: صبح بخیر
جونگ کوک: اوه بیدار شدی صبح تو هم بخیر
ا/ت: منم کمکت کنم
جونگ کوک: نهههههه تو بشین
ا/ت: نه بزار کمکت کنم
جونگ کوک: ا/ت تحرک واست خوب نیست تو رو خدا بشین
ا/ت: باشه میشینم
نشستم روی صندلی آشپزخونه و به جونگ کوک نگاه میکردم تا اینکه گفت
جونگ کوک: اگر زل زدنت تموم صبحونه آماده شده
ا/ت: آخ جون چون گشنمه بود میرم میز رو بچینم
جونگ کوک: ا/تتت مراقب باش
ا/ت: باشه جونگ کوک تیر نخوردم که
جونگ کوک: هوففف از دست تو
میز رو چیدیم و شروع به صبحونه خوردن کردیم بعد از اینکه تمام شد میز رو جمع کردیم من حوصلم سر رفته بود نمیدونستم چیکار کنم به جونگ کوک گفتم بریم بیرون اون هم مخالفتی نکرد رفتم لباس پوشیدم و موهام رو همینطوری باز گذاشتم آرایش زیاد نکردم و از در خونه بیرون رفتم جونگ کوک منتظرم بود سوار ماشین شدم کمربندم رو بستم و حرکت کردیم توی راه هر چی میدیدم میخواستم و هوس میکردم بعد اینکه از مغازه بستنی فروشی رد شدیم به جونگ کوک گفتم
ا/ت: جونگ کوک وایستا
جونگ کوک: چیشده
ا/ت: هوس بستنی کردم🥺
جونگ کوک: باشه الان میارم
جونگ کوک از ماشین پیاده شد رفت و واسم بستنی آورد منم از دستش گرفتم و شروع به خوردن کردم یکم تو شهر چرخیدیم و بعد رفتیم خونه وقتی رسیدیم من روی مبل نشستم و تلویزیون رو روشن کردم و شروع به نگاه کردن کردم ساعت ۱ بود دلم خواست برم پیش مایا رفتم پیش توی اتاق خواب جونگ کوک رو تخت بود تو گوشیش بود رفتم پیشش نشستم صداش زدم
ا/ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم
ا/ت: میشه برم بیرون
جونگ کوک: کجا میری
ا/ت: خونه دوستن مایا
جونگ کوک: باشه خودم میبرمت
ا/ت: آماده بشم
جونگ کوک: آره آماده شو
با خوشحالی زنگ زدم به مایا و گفتم میخوام بیام پیشش اونم گفت باشه و بعد بهش گفتم یه سوپرایز هم براش دارم بعد از اینکه باهاش حرف زدم رفتم حمام یه دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد لباس پوشیدم و یکم آرایش کردم و از اتاق زدم بیرون گوشیم و کیفم رو برداشتم از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و راه افتادیم وقتی رسیدیم از جونگ کوک خداحافظی کردم در زدم و مایا در رو باز کرد
ا/ت: سلام
مایا: سلام خوبی
ا/ت: خوبم تو خوبی
مایا: من خوبم مرسی
مایا: ناهار خوردیم
ا/ت: انقدر درگیر این بودم که باید پیشت که هیچی نخوردم
مایا: بیا من سفره رو چیدم
رفتم داخل خونه ی مایا بعد روی میز نشستم بعد از غذا مایا گفت
مایا: سوپرایزت چیه؟
ا/ت: دوست داری خاله بشی
مایا: آره دوست دارم نکنه...
ا/ت: آره من حاملم
مایا: وای باورم نمیشه جدی
ا/ت: آره
مایا: ا/ت
ا/ت: بله
مایا: یکم زود نیست تازه یه هفته هست ازدواج کردی
ا/ت: خب اومد دیگه
مایا: تو میگفتی من تا ۳۰ سالگی میمونم بعد دوسال اول ازدواج بچه نمیارم
ا/ت: من میگفتم
مایا: پ نه پ عمم میگفت
ا/ت: شاید واقعا عمت میگفت
مایا: ا/تتتت
ا/ت: باشه باشه
ا/ت: حالا بیا رو مبل بشینیم
مایا: باشه
رفتیم رو مبل نشستیم و من کلی با مایا بگو بخند کردیم خیل یبهم خوش گذشت ساعت ۶ بود که به جونگ کوک زنگ زدم که بیاد دنبالم اونم گفت باشه بعد از ۱۰ دقیقه جونگ کوک اومد از مایا خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم توی راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه من تو ماشین خوابم برد...
ویو جونگ کوک
وقتی رسیدیم یه نگاه به ا/ت کردم دیدم خوابه دلم نیومد بیدارش کنم برای همین از ماشین آروم پیاده شدم و رفتم اون طرف ماشین آروم در روز باز کردم ا/ت رو بغل کردم و بردم تو خونه گذاشتم رو تخت و بعد کنارش خوابیدم چند دقیقه بعد چیزی نفهمیدم و سیاهی
خب خب هفتاد تایی مون مبارک به مناسبت هفتاد تایی شدنمون یه پارت گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد دوستون دارم بوس به تک تک تون همینطوری شاد و پر انرژی و سرحال بمونید🥰🥰😍😍😘😘🤩🤩🥳🥳🥳🥳🥳🤧🤧🤧🤧🤧💝💝💝💝💖💖💖💞💞💞💞
۲۴.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.