آهنگ قلب من 🎼 ●Part 17●
(شوگا)
وا این چش بود دیگه چجوری تنها میخواد دختره خل شده
سانی: وای عشقم خیلی دلم برات تنگ شده بود
سانی اومد نشست روی پام و به عضوم خودش رو چسبوند و شروع به بوسیدن لبام کرد و منم به شدت تحریک شده بودم
شوگا: نظرت چیه بریم خونه به ادامه کارمون برسیم بیب؟
سانی: موافقم ددی
وسایلم رو برداشتم و با سانی رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه ، داشتیم از جلوی ساختمون رد میشدیم که دیدم نابی به دیوار ساختمون تکیه داده و هنوز نرفته هوففف دختره ی خل میخواستم نگه دارم که دیدم ون مشکی جلوی پاش نگه داشت و منیجرش ازش پیاده شد و نابی رو صدا کرد پس منم به راهم ادامه دادم ولی اون چش شده بود چرا چهرش انقدر گرفته و ناراحت بود اونکه حالش خوب بود یکدفعه ای برای چی مودش عوض شد
(نابی)
بالاخره منیجرم اومد دنبالم و با هم رفتیم سوار ماشین شدیم
منیجر: نابی حالت خوبه؟
نابی: اوهوم
منیجر: مطمئنی؟ آخه قیافت اینو نشون نمیده
نابی: نه خوبم فقط یکم خستم همین
منیجر: اکی
دیگه تا خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم خونه و من خداحافظی کردم و رفتم بالا ، رفتم حموم لباسمو عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم تا بخوابم ولی نمیتونستم هنوز میترسیدم حالا چیکار کنم ، دیگه داشت گریم در میومد نمیدونستم چیکار کنم آخه چرا من انقدر تنهام چرا باید تو پنج سالگی مادرم رو از دست میدادم ، دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه
(شوگا)
صبح شده بود ولی من بخاطر دیشب خیلی خسته بودم ولی خب باید میرفتم سرکار ، سانی لخت کنارم خوابیده بود بدون اینکه بیدارش کنم آروم بلند شدم رفتم حموم و بعدش هم لباسمو پوشیدم و آماده شدم رفتم پایین میز صبحونرو چیندم برای سانی و راه افتادم سمت استادیو و رفتم داخل
شوگا: سلام
منشی: سلام آقای مین
رفتم داخل اتاقم و منتظر نابی نشستم ، یک ساعتی گذشت ولی هنوز نابی نیومده بود نگران شدم و میخواستم زنگ بزنم به منیجرش که صدای باز شدن و وقتی برگشتم دیدم ....
کپی ممنوع ❌
وا این چش بود دیگه چجوری تنها میخواد دختره خل شده
سانی: وای عشقم خیلی دلم برات تنگ شده بود
سانی اومد نشست روی پام و به عضوم خودش رو چسبوند و شروع به بوسیدن لبام کرد و منم به شدت تحریک شده بودم
شوگا: نظرت چیه بریم خونه به ادامه کارمون برسیم بیب؟
سانی: موافقم ددی
وسایلم رو برداشتم و با سانی رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه ، داشتیم از جلوی ساختمون رد میشدیم که دیدم نابی به دیوار ساختمون تکیه داده و هنوز نرفته هوففف دختره ی خل میخواستم نگه دارم که دیدم ون مشکی جلوی پاش نگه داشت و منیجرش ازش پیاده شد و نابی رو صدا کرد پس منم به راهم ادامه دادم ولی اون چش شده بود چرا چهرش انقدر گرفته و ناراحت بود اونکه حالش خوب بود یکدفعه ای برای چی مودش عوض شد
(نابی)
بالاخره منیجرم اومد دنبالم و با هم رفتیم سوار ماشین شدیم
منیجر: نابی حالت خوبه؟
نابی: اوهوم
منیجر: مطمئنی؟ آخه قیافت اینو نشون نمیده
نابی: نه خوبم فقط یکم خستم همین
منیجر: اکی
دیگه تا خونه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه رسیدیم خونه و من خداحافظی کردم و رفتم بالا ، رفتم حموم لباسمو عوض کردم و روی تختم دراز کشیدم تا بخوابم ولی نمیتونستم هنوز میترسیدم حالا چیکار کنم ، دیگه داشت گریم در میومد نمیدونستم چیکار کنم آخه چرا من انقدر تنهام چرا باید تو پنج سالگی مادرم رو از دست میدادم ، دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه
(شوگا)
صبح شده بود ولی من بخاطر دیشب خیلی خسته بودم ولی خب باید میرفتم سرکار ، سانی لخت کنارم خوابیده بود بدون اینکه بیدارش کنم آروم بلند شدم رفتم حموم و بعدش هم لباسمو پوشیدم و آماده شدم رفتم پایین میز صبحونرو چیندم برای سانی و راه افتادم سمت استادیو و رفتم داخل
شوگا: سلام
منشی: سلام آقای مین
رفتم داخل اتاقم و منتظر نابی نشستم ، یک ساعتی گذشت ولی هنوز نابی نیومده بود نگران شدم و میخواستم زنگ بزنم به منیجرش که صدای باز شدن و وقتی برگشتم دیدم ....
کپی ممنوع ❌
۶۲.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.