پارت ۴۴ *My alpha*
بهیون و جویا بعد از نگاهی به هم از اتاق بیرون رفتن و سولی و تهیونگ رو تنها گذاشتن.
تهیونگ به سولی که قرمز شده بود و اخمی میون ابروهاش بود خندید و دست انداخت تو موهای تازه رنگ شدش و بهمشون ریخت و گفت
"اخم نکن"
سولمین هوفی کشید و بعد از چند ثانیه وقتی اروم شد پرسید
"امروز چطور بود"
تهیونگ همونطور که به سمت کاناپه میرفت گفت
"خسته کننده.عمو پیغام فرستاده؛برای دیدنم میاد"
سولمین با تعجب پرسید
"الفا کیم؟"
تهیونگ هومی گفت و سرشو به پشتی کاناپه تکیه داد و چشماشو بست.سولی با تردید پرسید
"اگه سرت درد میکنه میتونم ماساژش بدم"
تهیونگ با تعجب سرشو بالا اورد و به دخترک که وسط اتاق ایستاده بود و معلوم بود به خاطر این حرفش که نه تنها تهیونگ بلکه خودش هم شوکه کرده بود خجالت کشیده:گونه هاش سرخ و حالا که تهیونگ بیشتر دقت میکرد گوش هاش هم به رنگ گونه های زیباش در اومده بودن.
بعد از اینکه باور کرد سولی واقعا این حرف رو زده لبخند محوی روی لباش شکل گرفت و اروم گفت
"البته"
سولمین به سمتش قدم برداشت و انتهای کاناپه نشست و بدون اینکه به الفاش نگاه کنه به پاهاش اشاره کرد و گفت
"سرتو بذار اینجا"
تهیونگ چشماشو بست و سرشو پایین برد تا روی پاهای نرم سولمین قرار بده و قبل از اون گفت
"چشم امگا کوچولو"
اما قبل از اینکه سرش روی پاهای سولی قرار بگیره سولی ایستاد و تهیونگ به جای حس کردن پای نرم سولی پارچهی کاناپه رو زیر سرش حس کرد.با تعجب چشماشو باز کرد و با سولمین که چند قدم با فاصله از اون دست به سینه ایستاده بود و اخمی میون ابروهاش بود مواجه شد.
"چی شد"
سولمین با حرص لب زد
"تموم تلاشم رو کردم درست رفتار کنم اونوقت تو بازم میگی امگا کوچولو"
تهیونگ تو کنترل کردن خندهاش موفق نبود و قهقه ای سر داد و عصبانیت رو سولمین رو بیشتر کرد..
بعد از اینکه از ته دلش خندید دست از خنده برداشت و لبشو به پایین خم کرد و گفت
"ببخشید"
تهیونگ به سولی که قرمز شده بود و اخمی میون ابروهاش بود خندید و دست انداخت تو موهای تازه رنگ شدش و بهمشون ریخت و گفت
"اخم نکن"
سولمین هوفی کشید و بعد از چند ثانیه وقتی اروم شد پرسید
"امروز چطور بود"
تهیونگ همونطور که به سمت کاناپه میرفت گفت
"خسته کننده.عمو پیغام فرستاده؛برای دیدنم میاد"
سولمین با تعجب پرسید
"الفا کیم؟"
تهیونگ هومی گفت و سرشو به پشتی کاناپه تکیه داد و چشماشو بست.سولی با تردید پرسید
"اگه سرت درد میکنه میتونم ماساژش بدم"
تهیونگ با تعجب سرشو بالا اورد و به دخترک که وسط اتاق ایستاده بود و معلوم بود به خاطر این حرفش که نه تنها تهیونگ بلکه خودش هم شوکه کرده بود خجالت کشیده:گونه هاش سرخ و حالا که تهیونگ بیشتر دقت میکرد گوش هاش هم به رنگ گونه های زیباش در اومده بودن.
بعد از اینکه باور کرد سولی واقعا این حرف رو زده لبخند محوی روی لباش شکل گرفت و اروم گفت
"البته"
سولمین به سمتش قدم برداشت و انتهای کاناپه نشست و بدون اینکه به الفاش نگاه کنه به پاهاش اشاره کرد و گفت
"سرتو بذار اینجا"
تهیونگ چشماشو بست و سرشو پایین برد تا روی پاهای نرم سولمین قرار بده و قبل از اون گفت
"چشم امگا کوچولو"
اما قبل از اینکه سرش روی پاهای سولی قرار بگیره سولی ایستاد و تهیونگ به جای حس کردن پای نرم سولی پارچهی کاناپه رو زیر سرش حس کرد.با تعجب چشماشو باز کرد و با سولمین که چند قدم با فاصله از اون دست به سینه ایستاده بود و اخمی میون ابروهاش بود مواجه شد.
"چی شد"
سولمین با حرص لب زد
"تموم تلاشم رو کردم درست رفتار کنم اونوقت تو بازم میگی امگا کوچولو"
تهیونگ تو کنترل کردن خندهاش موفق نبود و قهقه ای سر داد و عصبانیت رو سولمین رو بیشتر کرد..
بعد از اینکه از ته دلش خندید دست از خنده برداشت و لبشو به پایین خم کرد و گفت
"ببخشید"
۷۹.۸k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.