پارت پنجم شاهزاده پاریس ☕🤎
ملکه : تهیونگ ا/ت و تو از این به بعد در کنار هم میخوابین اتاقتون جا به جا میشه و همینطور فردا جشن عروسیه بهتره برای شبش آماده باشین
ا/ت: ببخشید من زیر سن ازدواجم
تهیونگ : همسر پادشاه بهتره زیر سن ازدواج باشه فقط برای پادشاه
دستم به پام فشار دادم حالا من وارد یه سلطنت شده بودم همه اینها گرگ هایی بودن که دنبال قدرت بودن شاهزاده بعد از مرگ برادرش همه جا پخش شد که مادرش کشتش تا شاهزاده ولیعهد بشه شاهزاده هم حتی به خاطر عشق علاقه نمیخوادم بلکه فقط منو به خاطر جوان بودنم میخواد اشک توی چشمام جمع شد ولی خودمو نگرداشتم که گریه نکنم بعد از غذا رفتم سمت اتاقم روی تخت نشستم بعد از کلی گریه شروع کردم رمان عاشقانه خوندن عاشقش بودم باعث میشد عشقی که هیچ وقت قرار نبود با پادشاه تجربه کنم با این رمان ها تجربه کنم همه جا تاریک بود فقط شمع کوچکی کنار من روشن بود تا بتوانم کتاب بخونم
تهیونگ ویو : بعد از کلی بحث با ژنرال ها افسر ها پدرم برنامه ریزی نقشه کشیدن تنهایی قدم میزدم در راه رو که به اتاقم برم یه نفس راحت بکشم وقتی توی راه رو بودم متوجه نور کوچکی شدم که از زیر در اتاق مشخص شده است اتاق ا/ت بود هنوزم بیداره عجیبه باید تا الان خواب میبود گوشه در به آرومی باز کردم که دیدم دارم کتاب میخونه تعجب کرده بودم هر کتابی هم نمیخوند کتاب هایی که عاشقانه بود این کتابی که داشت میخوند میشناختیم این کتاب حتی رابطه جنسی اون فرد هارو نوشته بود در کامل باز کردم که با ترس از جاش پرید
ا/ت : ع ع ع عالیجناب
کتاب از دستش افتاد روی زمین کتاب برداشتم
تهیونگ :هوم پس همسر من به اینجور کتاب ها علاقه داره فکر نمیکنید الان باید خواب باشید ؟
ا/ت : من من فقط
ساکت شد میدونست که نمیتونه بهونه ایی بیاره
گوشه لبش گاز گرفت پوستش میکند این عادتاش خیلی بچه گانه بودن انگار داشتم با یه دختر بچه ازدواج میکردم هیچی از آداب بلد نبود حتی یه بارم لمسش نکرده بودم فقط واسه اینکه خنده روی لبام میاره سریع خواستم همسرم بشه
به چشمای مرواریدی بانمکش خیره شدم که داشت نگام میکرد نگام دادم با لباش که کمرش گرفتم چسبوندمش به خودم
اون یکی دستم کردم توی موهای بازش بوسیدمش لباش میک میزدم مزشون میکردم میخواستم این بوسه لعنتی ادامه بدم که صدای خدمتکار اومد
خدمتکار : هنوز نخوابیدید
ا/ت ویو : خدمتکار هنوز نیومده بود داخل که. دست شاهزاده گرفتم بردم زیر ملافه بزرگ تختم قایمش کردم اون کتابم گذاشتم زیر بالشتم خدمتکار اومد داخل
ا/ت: ببخشید من زیر سن ازدواجم
تهیونگ : همسر پادشاه بهتره زیر سن ازدواج باشه فقط برای پادشاه
دستم به پام فشار دادم حالا من وارد یه سلطنت شده بودم همه اینها گرگ هایی بودن که دنبال قدرت بودن شاهزاده بعد از مرگ برادرش همه جا پخش شد که مادرش کشتش تا شاهزاده ولیعهد بشه شاهزاده هم حتی به خاطر عشق علاقه نمیخوادم بلکه فقط منو به خاطر جوان بودنم میخواد اشک توی چشمام جمع شد ولی خودمو نگرداشتم که گریه نکنم بعد از غذا رفتم سمت اتاقم روی تخت نشستم بعد از کلی گریه شروع کردم رمان عاشقانه خوندن عاشقش بودم باعث میشد عشقی که هیچ وقت قرار نبود با پادشاه تجربه کنم با این رمان ها تجربه کنم همه جا تاریک بود فقط شمع کوچکی کنار من روشن بود تا بتوانم کتاب بخونم
تهیونگ ویو : بعد از کلی بحث با ژنرال ها افسر ها پدرم برنامه ریزی نقشه کشیدن تنهایی قدم میزدم در راه رو که به اتاقم برم یه نفس راحت بکشم وقتی توی راه رو بودم متوجه نور کوچکی شدم که از زیر در اتاق مشخص شده است اتاق ا/ت بود هنوزم بیداره عجیبه باید تا الان خواب میبود گوشه در به آرومی باز کردم که دیدم دارم کتاب میخونه تعجب کرده بودم هر کتابی هم نمیخوند کتاب هایی که عاشقانه بود این کتابی که داشت میخوند میشناختیم این کتاب حتی رابطه جنسی اون فرد هارو نوشته بود در کامل باز کردم که با ترس از جاش پرید
ا/ت : ع ع ع عالیجناب
کتاب از دستش افتاد روی زمین کتاب برداشتم
تهیونگ :هوم پس همسر من به اینجور کتاب ها علاقه داره فکر نمیکنید الان باید خواب باشید ؟
ا/ت : من من فقط
ساکت شد میدونست که نمیتونه بهونه ایی بیاره
گوشه لبش گاز گرفت پوستش میکند این عادتاش خیلی بچه گانه بودن انگار داشتم با یه دختر بچه ازدواج میکردم هیچی از آداب بلد نبود حتی یه بارم لمسش نکرده بودم فقط واسه اینکه خنده روی لبام میاره سریع خواستم همسرم بشه
به چشمای مرواریدی بانمکش خیره شدم که داشت نگام میکرد نگام دادم با لباش که کمرش گرفتم چسبوندمش به خودم
اون یکی دستم کردم توی موهای بازش بوسیدمش لباش میک میزدم مزشون میکردم میخواستم این بوسه لعنتی ادامه بدم که صدای خدمتکار اومد
خدمتکار : هنوز نخوابیدید
ا/ت ویو : خدمتکار هنوز نیومده بود داخل که. دست شاهزاده گرفتم بردم زیر ملافه بزرگ تختم قایمش کردم اون کتابم گذاشتم زیر بالشتم خدمتکار اومد داخل
۱۴.۷k
۲۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.