دنیا سلطنت )
دنیا سلطنت )
پارت ۶۹
جونکوک: هر جوری دلت میخواد همسرم باشه از این یکی در بریم اتاق ما
آلیس بلند و چشم هایش سیاهی رفت شاهزاده زود دست اش را رو ک*مر آلیس گذاشت تا رو زمین نیافته و به صورت اش نگاه کرد
جونکوک: بخاطر این همه زجری که کشیدی خدا کنه دیگه هیچ وقت زجر بکشی من همچین اجازه ای نمیدم
براید استایل در اغوش اش گرفت و از دره دیگی سمته اتاق خودش رفت
رو تخت گذاشت اش و پتو را رو اش کشید
از اتاق خارج شد و زود سمته سالون اصلی رفت
یکی را فردستاد تا تهیونگ بیاد بعد از چند مین بلاخره تهیونگ آمد
تهیونگ : چی شده
شاهزاده جونکوک نگران گفت
جونکوک: زود برو باید بفهمی که ویلیامز ارکیده ویلیامز آتنه مهمون ها کی هستن و از کجا اومدن
تهیونگ : چی شده بگو دیگه
جونکوک: تو کاری که گفتم رو انجام بده
تهیونگ : باشه
تهیونگ رفت و شاهزاده در انتظار عالیجناب تهیونگ ماند چند دقیقه ای گذشت بلاخره تهیونگ را دید که سمت اش آمد
جونکوک: خب ...
تهیونگ : ویلیامز ارکیده همسر یکی پسر ها مقام ها این قصر هست و ویلیامز آتنه هم همسر پسر دوم همان مقام دار هست
جونکوک در فکر فروع رفت
جونکوک: پس دو برادر با دو خواهر ازدواج کردن
تهیونگ: درسته راستی این ها کی هست که این همه برات مهمه
جونکوک: چیزی نیست کسه مهمی هم نیست
شاهزاده جونکوک دوباره سمته اتاق اش رفت و وارد اتاق شد آلیس غرق در خواب اش بود شاهزاده بعد از عوض کردن لباس هایش سمته تخت رفت و رو تخت نشست دست اش را رو موهای آلیس نواز بار گذاشت همان جوری موهایش را ناز میکرد و لحظه های میگذشت دیر وقت شد ولی باز هم فقد به صورت آلیس خیره شده بود ناگهان چیزی یاد اش آمد
سمته کمد اش رفت و کشی زیر کمد را باز کرد و جعبه کوچیکی را برداشت و سرش را باز کرد عکس ها و جواهرات مادرش نمایان شد انگشتری را برداشت و در انگشت آلیس تصور اش کرد تا میخواست جعبه را بزاره مانع ای نظر اش را جلو کرد و نامه را برداشت
جعبه را کنجکاو گذاشت رو میز و نامه را باز کرد کاغذ را برداشت و بازش کرد ...
پارت ۶۹
جونکوک: هر جوری دلت میخواد همسرم باشه از این یکی در بریم اتاق ما
آلیس بلند و چشم هایش سیاهی رفت شاهزاده زود دست اش را رو ک*مر آلیس گذاشت تا رو زمین نیافته و به صورت اش نگاه کرد
جونکوک: بخاطر این همه زجری که کشیدی خدا کنه دیگه هیچ وقت زجر بکشی من همچین اجازه ای نمیدم
براید استایل در اغوش اش گرفت و از دره دیگی سمته اتاق خودش رفت
رو تخت گذاشت اش و پتو را رو اش کشید
از اتاق خارج شد و زود سمته سالون اصلی رفت
یکی را فردستاد تا تهیونگ بیاد بعد از چند مین بلاخره تهیونگ آمد
تهیونگ : چی شده
شاهزاده جونکوک نگران گفت
جونکوک: زود برو باید بفهمی که ویلیامز ارکیده ویلیامز آتنه مهمون ها کی هستن و از کجا اومدن
تهیونگ : چی شده بگو دیگه
جونکوک: تو کاری که گفتم رو انجام بده
تهیونگ : باشه
تهیونگ رفت و شاهزاده در انتظار عالیجناب تهیونگ ماند چند دقیقه ای گذشت بلاخره تهیونگ را دید که سمت اش آمد
جونکوک: خب ...
تهیونگ : ویلیامز ارکیده همسر یکی پسر ها مقام ها این قصر هست و ویلیامز آتنه هم همسر پسر دوم همان مقام دار هست
جونکوک در فکر فروع رفت
جونکوک: پس دو برادر با دو خواهر ازدواج کردن
تهیونگ: درسته راستی این ها کی هست که این همه برات مهمه
جونکوک: چیزی نیست کسه مهمی هم نیست
شاهزاده جونکوک دوباره سمته اتاق اش رفت و وارد اتاق شد آلیس غرق در خواب اش بود شاهزاده بعد از عوض کردن لباس هایش سمته تخت رفت و رو تخت نشست دست اش را رو موهای آلیس نواز بار گذاشت همان جوری موهایش را ناز میکرد و لحظه های میگذشت دیر وقت شد ولی باز هم فقد به صورت آلیس خیره شده بود ناگهان چیزی یاد اش آمد
سمته کمد اش رفت و کشی زیر کمد را باز کرد و جعبه کوچیکی را برداشت و سرش را باز کرد عکس ها و جواهرات مادرش نمایان شد انگشتری را برداشت و در انگشت آلیس تصور اش کرد تا میخواست جعبه را بزاره مانع ای نظر اش را جلو کرد و نامه را برداشت
جعبه را کنجکاو گذاشت رو میز و نامه را باز کرد کاغذ را برداشت و بازش کرد ...
۶.۱k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.