.
.
.
[موهای صورتیت] پارت۱۶
.
.
راحت تر سر جام نشستمو نگاش کردم
من: من که تورو با تاپم دیدم راحت باش
اخم بزرگی رو پیشونیش نشست و اومد سمتم
انیا:برو بیرون
از جام بلند شدمو به ساعتم نگا کردم
من: الان ساعت نه شبه سرویست هم که رفته
با چشمای ریز شده گفت
انیا:واقعا؟
من:اره خودت میتونی بیای و ببینی
وبعد از سالن زدم بیرون
.
.
انیا
.
باورم نمیشه شب شده بود و من هنوز اینجا بودم حالا با چی برم خونه همین جور که تند تند لباسامو میپوشیدم سالن زدم بیرون و کیف و گوشیمو برداشتم گوشیمو روشن کردم که شارژ نداشت و تنها امیدم هم پر کشید هوفف با قیافه وا رفته داشتم از سالن بیرون میومدم که دامیانو دیدم که جلوم وایساده بود
دامیان:نمیخاد ناراحت باشی خودم میبرمت
امروز چقد با عجایبات خدا اشنا شدم
همینجور که داشتیم میرفتیم به یه موتور که معلوم بود از صد تا ماشینم گرون تره رسیدیم که ایستاد
من:این مال توعه؟
دامیان: اره
سوار شدو گفت
دامیان:بپر بالا
از حق نگذریم واقعا دوست داشتم یه بار سوار اینا بشم منم با فاصله ازش نشستم که راه افتاد و با سرعت رفت که از پشت چسبیده بودم بهش
دامیان: محکم بگیر میخام تند تر برم
با تردید دستمو دور کمرش حلقه کردم که اینقد تند میرفت که دور مو نمیدیدم ولی کیف میداد یه لحظه یادم اومد اون که ادرس خونمو بلد نیس پس...
من:دامیان من که ادرسو نگفتم داری منو کجا میبری؟
.
[موهای صورتیت] پارت۱۶
.
.
راحت تر سر جام نشستمو نگاش کردم
من: من که تورو با تاپم دیدم راحت باش
اخم بزرگی رو پیشونیش نشست و اومد سمتم
انیا:برو بیرون
از جام بلند شدمو به ساعتم نگا کردم
من: الان ساعت نه شبه سرویست هم که رفته
با چشمای ریز شده گفت
انیا:واقعا؟
من:اره خودت میتونی بیای و ببینی
وبعد از سالن زدم بیرون
.
.
انیا
.
باورم نمیشه شب شده بود و من هنوز اینجا بودم حالا با چی برم خونه همین جور که تند تند لباسامو میپوشیدم سالن زدم بیرون و کیف و گوشیمو برداشتم گوشیمو روشن کردم که شارژ نداشت و تنها امیدم هم پر کشید هوفف با قیافه وا رفته داشتم از سالن بیرون میومدم که دامیانو دیدم که جلوم وایساده بود
دامیان:نمیخاد ناراحت باشی خودم میبرمت
امروز چقد با عجایبات خدا اشنا شدم
همینجور که داشتیم میرفتیم به یه موتور که معلوم بود از صد تا ماشینم گرون تره رسیدیم که ایستاد
من:این مال توعه؟
دامیان: اره
سوار شدو گفت
دامیان:بپر بالا
از حق نگذریم واقعا دوست داشتم یه بار سوار اینا بشم منم با فاصله ازش نشستم که راه افتاد و با سرعت رفت که از پشت چسبیده بودم بهش
دامیان: محکم بگیر میخام تند تر برم
با تردید دستمو دور کمرش حلقه کردم که اینقد تند میرفت که دور مو نمیدیدم ولی کیف میداد یه لحظه یادم اومد اون که ادرس خونمو بلد نیس پس...
من:دامیان من که ادرسو نگفتم داری منو کجا میبری؟
۵.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.