پارت ۱۶
از زبان کوک:
دیدم گریه میکنه و بعد یهو بیهوش شد تا خواست بیفته گرفتمش هر چی صداش زدم به هوش نیومد رو تخت درازش دادم و به دکتر زنگ زدم و دکتر اومد معاینش کرد و گفت به خاطر شکی که بهش وارد شده ترسیده و بیهوش شده یعنی از چی اینقدر ترسیده آها گوشیش یه پیام براش اومد بعد اون پیام بیهوش شد مگه کی بوده رفتم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم میزارم خودش به هوش بیاد بعد همه چیز رو بهم بگه کشیدمش تو بغلم و سرشو ناز میکردم که دیدم پلکاش باز شد
+عشقم به هوش اومدی آخه چت شد یه دفعه
از زبان یونا
با یاد آوری یک ساعت پیش دوباره اشکام گونه هامو خیس کرد و دوباره شروع کردم به گریه کردن و محکم جونکوک رو بغل کردم
از زبان کوک
دوباره داشت گریه میکرد محکم بغلم کرد و منم بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم ولی نمیشد که نمیشد مث ابر بهار گریه میکرد یکم بعد دیگه دست از گریه کردن کشید و با بعضی که نمیزاشت درست حرف بزنه شروع به حرف زدن کرد
_جونکوک هق مامان بابام فهمیدن هق از تیمارستان فرار کردم هق برای همین دنبالمن هق اگه پیدام کنن دوباره منو میفرستن تیمارستان حالا چیکار کنم وایییی (گریه)
بغلش کردم
+عشقم گریه نکن من اجازه نمیدم کسی تو رو از من بگیره نگران نباش عزیزم هیچکس جرعت نداره حتی چپ بهت نگاه کنه چه برسه به اینکه بخواد بفرستت جایی
_نه جونکوک رفتن به پلیس گفتن اونا هم دنبالمن پیدام میکنن
+خب پیدا کنن گفتم که من نمیزارم پلیس میخواد چه غلطی بکنه هیچکس حتی پلیس هم جرعت نداره تو روی بزرگ ترین مافیای کره وایسه و گرنه کشته میشه
_(هنوز در حال گریس)
+گریه نکن دیگه دورت بگردم
بغلش کردم و گذاشتمش رو پاهام اونم سرشو رو شونم گذاشت موهاشو نوازش میکردم که دیدم نفساش منظم شد و فهمیدم خواب رفته همون جوری که بودم آروم دراز کشیدم تا بیدار نشه یعنی الان روم بود ولی اشکالی نداشت پتو رو کشیدم رو خودم و خودش و یه مک عمیق از لباش گرفتم به چهره معصوم و قشنگش که اشک رو گونه هاش خشک شده بود نگاه کردم و لبخند زدم
+خوب بخوابی فرشته کوچولوی من(آروم)
بوسه ی آرومی به پیشونیش زدم و کم کم خودمم خواب رفتم
دیدم گریه میکنه و بعد یهو بیهوش شد تا خواست بیفته گرفتمش هر چی صداش زدم به هوش نیومد رو تخت درازش دادم و به دکتر زنگ زدم و دکتر اومد معاینش کرد و گفت به خاطر شکی که بهش وارد شده ترسیده و بیهوش شده یعنی از چی اینقدر ترسیده آها گوشیش یه پیام براش اومد بعد اون پیام بیهوش شد مگه کی بوده رفتم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم میزارم خودش به هوش بیاد بعد همه چیز رو بهم بگه کشیدمش تو بغلم و سرشو ناز میکردم که دیدم پلکاش باز شد
+عشقم به هوش اومدی آخه چت شد یه دفعه
از زبان یونا
با یاد آوری یک ساعت پیش دوباره اشکام گونه هامو خیس کرد و دوباره شروع کردم به گریه کردن و محکم جونکوک رو بغل کردم
از زبان کوک
دوباره داشت گریه میکرد محکم بغلم کرد و منم بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم ولی نمیشد که نمیشد مث ابر بهار گریه میکرد یکم بعد دیگه دست از گریه کردن کشید و با بعضی که نمیزاشت درست حرف بزنه شروع به حرف زدن کرد
_جونکوک هق مامان بابام فهمیدن هق از تیمارستان فرار کردم هق برای همین دنبالمن هق اگه پیدام کنن دوباره منو میفرستن تیمارستان حالا چیکار کنم وایییی (گریه)
بغلش کردم
+عشقم گریه نکن من اجازه نمیدم کسی تو رو از من بگیره نگران نباش عزیزم هیچکس جرعت نداره حتی چپ بهت نگاه کنه چه برسه به اینکه بخواد بفرستت جایی
_نه جونکوک رفتن به پلیس گفتن اونا هم دنبالمن پیدام میکنن
+خب پیدا کنن گفتم که من نمیزارم پلیس میخواد چه غلطی بکنه هیچکس حتی پلیس هم جرعت نداره تو روی بزرگ ترین مافیای کره وایسه و گرنه کشته میشه
_(هنوز در حال گریس)
+گریه نکن دیگه دورت بگردم
بغلش کردم و گذاشتمش رو پاهام اونم سرشو رو شونم گذاشت موهاشو نوازش میکردم که دیدم نفساش منظم شد و فهمیدم خواب رفته همون جوری که بودم آروم دراز کشیدم تا بیدار نشه یعنی الان روم بود ولی اشکالی نداشت پتو رو کشیدم رو خودم و خودش و یه مک عمیق از لباش گرفتم به چهره معصوم و قشنگش که اشک رو گونه هاش خشک شده بود نگاه کردم و لبخند زدم
+خوب بخوابی فرشته کوچولوی من(آروم)
بوسه ی آرومی به پیشونیش زدم و کم کم خودمم خواب رفتم
۵۱.۴k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.