04
بعد از غذا خوردنشون
ب جیونگ گفت:من امشب نیستم
جیونگ میتونه بیاد پیش تو
جئون:آ…آره چرا ک ن
دختر لبخندی زد
۹:۴۰
(ب جیونگ رفت)
دختر خودش رو به مرد چسبوند:فکر کنم بتونیم کارمون رو ادامه بدیم نه؟
مرد دستش رو دور کمر دختر سفت کرد:حتی بیشتر از اون!
مرد دختر رو بلند کرد و به سمت بالا برد
دختر رو انداخت روی تخت و شروع کرد به بوسیدن دختر
و درهمون حال…لباس های دختر رو درمیاورد
تن دختر رو میبوسید
جئون:همیشه منو دیوونه میکنی دختر!
دستش رو روی گردن مرد گذاشت و به خودش نزدیکتر کرد:اگه من نکنم کی بکنه؟(استغفرالله من به این پاکییییی اینا چیهههه مینویسممممم)
ا.ت ویو
روی تختم دراز کشیده بودم ک در باز شد
نامجون:چی شده دختر؟چرا امروز انقد گرفته ای؟
ا.ت:چیزی نیست
مرد دختر رو توی بغلش کشید:پرنسس کوچولو نمیخوای بهم بگی؟
ا.ت:چیزی نشدهههه
نامجون:باشه باشه من تسلیم
دوست داری بریم بیرون؟بستنی بخوریم؟
ا.ت:نمیدونم
نامجون:آماده شو پرنسس کوچولو
ا.ت: باشه(خنده)
۵ دقیقه بعد
نامجون:بریم پرنسس کوچولو؟
ا.ت:بریم
مرد در ماشین رو برای دختر باز کرد و خم شد:
بفرمایید
دختر خندید
جئون ویو
نفس نفس زنان روی تخت پرت شدیم
سرش رو روی سینم گذاشت
چرا؟چرا تموم مدت اون دختر از جلوی چشمام رد میشه؟
جیونگ:به چی فکر میکنی
جئون:اینکه تو چجوری میتونی انقد خوب باشی
جیونگ:عشقممممم(جنننننند…..من بچه خوبیم پاااک)
جیونگ:میشه بریم بیرون؟
جئون:حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
جیونگ:نه!من با تو همه جا میام
جئون:پس آماده شو
(آماده شدن سوار ماشین شدن رفتن بستنی بعد از نماز بخورن)
ا.ت ویو
نامجون:اون معلم بهداشتت نیست؟
دختر با شنیدن حرف برادرش چشماش چهارتا شد
ا.ت:کجا؟
مرد اشاره کرد:اونجا همراه یک خانمه
دختر سریعا برگشت و نگاه کرد
دستش رو دور کمر دختر حلقه کرده بود و داشتن بستنی میخوردن(بعد استغفرلله بازی)
مرد نیم نگاهش به دختر افتاد
خندش محو شد
ب جیونگ گفت:من امشب نیستم
جیونگ میتونه بیاد پیش تو
جئون:آ…آره چرا ک ن
دختر لبخندی زد
۹:۴۰
(ب جیونگ رفت)
دختر خودش رو به مرد چسبوند:فکر کنم بتونیم کارمون رو ادامه بدیم نه؟
مرد دستش رو دور کمر دختر سفت کرد:حتی بیشتر از اون!
مرد دختر رو بلند کرد و به سمت بالا برد
دختر رو انداخت روی تخت و شروع کرد به بوسیدن دختر
و درهمون حال…لباس های دختر رو درمیاورد
تن دختر رو میبوسید
جئون:همیشه منو دیوونه میکنی دختر!
دستش رو روی گردن مرد گذاشت و به خودش نزدیکتر کرد:اگه من نکنم کی بکنه؟(استغفرالله من به این پاکییییی اینا چیهههه مینویسممممم)
ا.ت ویو
روی تختم دراز کشیده بودم ک در باز شد
نامجون:چی شده دختر؟چرا امروز انقد گرفته ای؟
ا.ت:چیزی نیست
مرد دختر رو توی بغلش کشید:پرنسس کوچولو نمیخوای بهم بگی؟
ا.ت:چیزی نشدهههه
نامجون:باشه باشه من تسلیم
دوست داری بریم بیرون؟بستنی بخوریم؟
ا.ت:نمیدونم
نامجون:آماده شو پرنسس کوچولو
ا.ت: باشه(خنده)
۵ دقیقه بعد
نامجون:بریم پرنسس کوچولو؟
ا.ت:بریم
مرد در ماشین رو برای دختر باز کرد و خم شد:
بفرمایید
دختر خندید
جئون ویو
نفس نفس زنان روی تخت پرت شدیم
سرش رو روی سینم گذاشت
چرا؟چرا تموم مدت اون دختر از جلوی چشمام رد میشه؟
جیونگ:به چی فکر میکنی
جئون:اینکه تو چجوری میتونی انقد خوب باشی
جیونگ:عشقممممم(جنننننند…..من بچه خوبیم پاااک)
جیونگ:میشه بریم بیرون؟
جئون:حالت خوبه؟جاییت درد نمیکنه؟
جیونگ:نه!من با تو همه جا میام
جئون:پس آماده شو
(آماده شدن سوار ماشین شدن رفتن بستنی بعد از نماز بخورن)
ا.ت ویو
نامجون:اون معلم بهداشتت نیست؟
دختر با شنیدن حرف برادرش چشماش چهارتا شد
ا.ت:کجا؟
مرد اشاره کرد:اونجا همراه یک خانمه
دختر سریعا برگشت و نگاه کرد
دستش رو دور کمر دختر حلقه کرده بود و داشتن بستنی میخوردن(بعد استغفرلله بازی)
مرد نیم نگاهش به دختر افتاد
خندش محو شد
۲.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.