شکست خورده❣🍂"last part"
&:کوک حالت خوبه؟؟
$:چشماتو باز کن لعنتی!
#:میتونه بشنوه؟
@:بزودی بهوش میان نگران چیزی نباشین
#:کوکی میتونی بشنوی؟؟
کوک ویو
نمیتونستم صداهارو تشخیص بدم
چشمامو اروم باز کردم......روی تخت بیمارستان بودم....سرم درد میکرد و چند قسمت از بدنم سوخته بود مچ پام هم که پیچ خورده بود و بانپیچی شده بود
تهیونگ:بهوش اومد چشماشو باز کرد!
مامان کوک:کوک نگاه کن چه بلایی سر خودت اوردی؟پسر دیوونه چرا برگشتی توی مدرسه؟؟(گریه)(عصبی)
هیجین:خانم اروم باش زیاد اسیب ندیده
کوک ویو
این سوالو که پرسید یاد ا/ت افتادم....یهو به خودم اومدم
کوک:ا/ت کجاست
تهیونگ:چیکارش داری مثلا
کوک:من بخاطر اون برگشتم مدرسه
تهیونگ:چی؟بخاطر اون پوفیوز جون خودتو به خطر انداختی؟(یکم داد)
کوک:عوضی بهش نگو پوفیوز(یکم داد)
هیجین:کوکی بنظر من اونجا یچی تو سرت خورده دیونه شدی
مامان کوک:اععععع بسه دیگه بجا اینکارا بمن بگین ا/ت کیه😐
تهیونگ:یه تازه وارد
کوک:خببب نگفتین ا/ت کجاست(عصبی)
هیجین:اون تخت کناریت بی اعصاب
کوک نفس راحتی کشید
کوک:خب حالا گمشین بیرون میخوام بخوابم(پتو رو میکشه رو سرش)
هیجین:امر دیگری؟؟؟
کوک:برام پنجتا شیرموز بخرین
همه:😑باش
"رفتن"
کوک ویو
وقتی که اینجارو ترک کردن از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت تخت ا/ت و روی صندلی کناریش نشستم
نصف صورتش که سوخته بود رو باندپیچی کرده بودن اگه زودتر میرسیدم این اتفاق براش نمیوفتاد
کوک:ا/ت؟
ا/ت:...
کوک:بیداری؟(لبخند)
ا/ت:چه عجب بالاخره لبخندتو دیدیم(خوابالود)
کوک:(خنده)
ا/ت یهو به خودش اومد
ا/ت:صب کن بینم ما الان تو بهشتیم؟(ترس)
کوک:(میخنده و موهای ا/ت رو نوازش میکنه)نه ما زنده ایم
ا/ت:وای خداروشکر...
ا/ت:جئون...
کوک:دیگه جئون صدام نکن بهم بگو کوکی
ا/ت:اها...کوکی اونموقع که... اممم بهم گفتی دوستم داری راست میگفتی؟
کوک:(لبای ا/ت رو میبوسه)اگه عاشقت نبودم برنمیگشتم توی مدرسه
ا/ت:(خجالت)(ذوق)
کوک:راستی الان به مامانم گفتم که برامون پنجتا شیرموز بخرههاااااا
ا/ت:واقعا که شکمویی
کوک:سه تا برا من دوتا برا تو(خنده خرگوشی)
ا/ت:(خنده)باشه
-------------------
۳ سال بعد...
------------------
ا/ت:سریع ترررررر سریع ترررررر(خنده)
کوک:دوچرخه دیگه سریع تر از این نمیره تازه من الان دارم یه خرس سنگین رو پشتم حمل میکنم(خنده)
ا/ت:(اروم میزنه تو سر کوک)خفه شو عوضی!
کوک متوقف شد
ا/ت:چرا وایسادی؟ خسته شدی؟
کوک زانو زد و جعبه حلقه رو جلوی ا/ت گرفت
ا/ت:(شُک)
کوک:ا/ت ما ۳ساله که باهم دوستیم...نمیخوام کس دیگه ای بهت نگاه کنه...مال من میشی؟
ا/ت:ام..ولی زیاد زود نیست؟
کوک:اونموقع فقط ۱۷سالمون بود الان دیگه ۲۰ سالته پیر شدیاااا
ا/ت:(خنده)معلومه که ارههههه
"و همدیگه رو محکم بغل میکنن و میبوسن"
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالو
کمبود کامنت داریم🥲
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه تا فیک بعد باییییی*-*
$:چشماتو باز کن لعنتی!
#:میتونه بشنوه؟
@:بزودی بهوش میان نگران چیزی نباشین
#:کوکی میتونی بشنوی؟؟
کوک ویو
نمیتونستم صداهارو تشخیص بدم
چشمامو اروم باز کردم......روی تخت بیمارستان بودم....سرم درد میکرد و چند قسمت از بدنم سوخته بود مچ پام هم که پیچ خورده بود و بانپیچی شده بود
تهیونگ:بهوش اومد چشماشو باز کرد!
مامان کوک:کوک نگاه کن چه بلایی سر خودت اوردی؟پسر دیوونه چرا برگشتی توی مدرسه؟؟(گریه)(عصبی)
هیجین:خانم اروم باش زیاد اسیب ندیده
کوک ویو
این سوالو که پرسید یاد ا/ت افتادم....یهو به خودم اومدم
کوک:ا/ت کجاست
تهیونگ:چیکارش داری مثلا
کوک:من بخاطر اون برگشتم مدرسه
تهیونگ:چی؟بخاطر اون پوفیوز جون خودتو به خطر انداختی؟(یکم داد)
کوک:عوضی بهش نگو پوفیوز(یکم داد)
هیجین:کوکی بنظر من اونجا یچی تو سرت خورده دیونه شدی
مامان کوک:اععععع بسه دیگه بجا اینکارا بمن بگین ا/ت کیه😐
تهیونگ:یه تازه وارد
کوک:خببب نگفتین ا/ت کجاست(عصبی)
هیجین:اون تخت کناریت بی اعصاب
کوک نفس راحتی کشید
کوک:خب حالا گمشین بیرون میخوام بخوابم(پتو رو میکشه رو سرش)
هیجین:امر دیگری؟؟؟
کوک:برام پنجتا شیرموز بخرین
همه:😑باش
"رفتن"
کوک ویو
وقتی که اینجارو ترک کردن از روی تخت بلند شدم و رفتم سمت تخت ا/ت و روی صندلی کناریش نشستم
نصف صورتش که سوخته بود رو باندپیچی کرده بودن اگه زودتر میرسیدم این اتفاق براش نمیوفتاد
کوک:ا/ت؟
ا/ت:...
کوک:بیداری؟(لبخند)
ا/ت:چه عجب بالاخره لبخندتو دیدیم(خوابالود)
کوک:(خنده)
ا/ت یهو به خودش اومد
ا/ت:صب کن بینم ما الان تو بهشتیم؟(ترس)
کوک:(میخنده و موهای ا/ت رو نوازش میکنه)نه ما زنده ایم
ا/ت:وای خداروشکر...
ا/ت:جئون...
کوک:دیگه جئون صدام نکن بهم بگو کوکی
ا/ت:اها...کوکی اونموقع که... اممم بهم گفتی دوستم داری راست میگفتی؟
کوک:(لبای ا/ت رو میبوسه)اگه عاشقت نبودم برنمیگشتم توی مدرسه
ا/ت:(خجالت)(ذوق)
کوک:راستی الان به مامانم گفتم که برامون پنجتا شیرموز بخرههاااااا
ا/ت:واقعا که شکمویی
کوک:سه تا برا من دوتا برا تو(خنده خرگوشی)
ا/ت:(خنده)باشه
-------------------
۳ سال بعد...
------------------
ا/ت:سریع ترررررر سریع ترررررر(خنده)
کوک:دوچرخه دیگه سریع تر از این نمیره تازه من الان دارم یه خرس سنگین رو پشتم حمل میکنم(خنده)
ا/ت:(اروم میزنه تو سر کوک)خفه شو عوضی!
کوک متوقف شد
ا/ت:چرا وایسادی؟ خسته شدی؟
کوک زانو زد و جعبه حلقه رو جلوی ا/ت گرفت
ا/ت:(شُک)
کوک:ا/ت ما ۳ساله که باهم دوستیم...نمیخوام کس دیگه ای بهت نگاه کنه...مال من میشی؟
ا/ت:ام..ولی زیاد زود نیست؟
کوک:اونموقع فقط ۱۷سالمون بود الان دیگه ۲۰ سالته پیر شدیاااا
ا/ت:(خنده)معلومه که ارههههه
"و همدیگه رو محکم بغل میکنن و میبوسن"
_____________________________________________________
لایک-کامنت-فالو
کمبود کامنت داریم🥲
امیدوارم از این فیک خوشتون اومده باشه تا فیک بعد باییییی*-*
۸.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.