قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت: ۱۰»
منم که دیدم رئیس خوابه بیدارش نکردم و خیلی آروم در و بستم که بیدار نشه و اومدم بیرون.
کارامو کردم تا یکی دو ساعت گذشت.
رفتم تو اتاق رئیس ، نزدیکش شدم و خیلی آروم گفتم...
سوآه: رئیس بیدارشین!
انگار نه انگار....😑
دوباره گفتم...
سوآه: رئیس الان همه میان بیدارشین!
دیدم بیدار نمیشه.
متوجه شدم صورتش قرمز شده، دستمو گذاشتم روی پیشونیش و دیدم خیلی داغه! فهمیدم تب داره.
سریع رفتم و یه دستمال خیس کردم و آوردم و گذاشتم روی سرش.
داشتم دنبال داروی تب بر میگشتم که دیدم زیر میزش چند تا شیشه مشروب بود.
فهمیدم مست کرده بوده پس نمیتونم بهش تب بر بدم .
زنگ زدم به تسا..
تسا: الو چیه سر صبحی ؟
سوآه: الو تسا چرا نمیای سر کار؟
تسا: نه چرا بیام؟ امروز تعطیله! یادت رفت خنگ خدا؟
یکی زدم تو سرم و گوشیو قطع کردم و یه نگاه به بدن بی جون تهیونگ انداختم که داشت تو تب میسوخت.
دستشو انداختم دور گردنم و به سختی بلندش کردم . از شرکت آوردمش بیرون.
گذاشتمش تو ماشینم و سریع رفتم سمت خونم.
رسیدم به خونه از ماشین پیاده شدم ، بلندش کردم و دستشو انداختم دور گردنم و به سختی بردمش توی خونه.
آروم گذاشتمش روی تختم و رفتم و لباسامو سریع عوض کردم.
یه سطل آب و یه دستمال بردم تو اتاق.
دستمال و خیس کردم و گذاشتم روی سرش.
کتشو از تنش درآوردم و کراواتشو باز کردم.
از شدت گرمای زیاد تنش عرق کرده بود.
دو دکمه لباسشو از بالا باز کردمو دستمال و گذاشتم روی بدنش.
بالاخره بعد یک ساعت تبش پایین اومد.
هوفففففف....
غروب شده بود.
رفتم و یه سوپ خوش مزه براش درست کردم.
کنار تخت نشستم روی زمین و نگاهش میکردم که سرخی صورتش از بین رفته بود.
رفتم و تب سنج و تو دهنش گذاشتم، خب خوبه پایین بود.
یه نفس راحتی کشیدم و سرمو به لبه ی تخت گذاشتمو چشامو بستم....
اندازه ی بیست دقیقه خوابم برد که با تکون خوردن بدنش از خواب پریدم....
(نظر بدید مرسی💜)
منم که دیدم رئیس خوابه بیدارش نکردم و خیلی آروم در و بستم که بیدار نشه و اومدم بیرون.
کارامو کردم تا یکی دو ساعت گذشت.
رفتم تو اتاق رئیس ، نزدیکش شدم و خیلی آروم گفتم...
سوآه: رئیس بیدارشین!
انگار نه انگار....😑
دوباره گفتم...
سوآه: رئیس الان همه میان بیدارشین!
دیدم بیدار نمیشه.
متوجه شدم صورتش قرمز شده، دستمو گذاشتم روی پیشونیش و دیدم خیلی داغه! فهمیدم تب داره.
سریع رفتم و یه دستمال خیس کردم و آوردم و گذاشتم روی سرش.
داشتم دنبال داروی تب بر میگشتم که دیدم زیر میزش چند تا شیشه مشروب بود.
فهمیدم مست کرده بوده پس نمیتونم بهش تب بر بدم .
زنگ زدم به تسا..
تسا: الو چیه سر صبحی ؟
سوآه: الو تسا چرا نمیای سر کار؟
تسا: نه چرا بیام؟ امروز تعطیله! یادت رفت خنگ خدا؟
یکی زدم تو سرم و گوشیو قطع کردم و یه نگاه به بدن بی جون تهیونگ انداختم که داشت تو تب میسوخت.
دستشو انداختم دور گردنم و به سختی بلندش کردم . از شرکت آوردمش بیرون.
گذاشتمش تو ماشینم و سریع رفتم سمت خونم.
رسیدم به خونه از ماشین پیاده شدم ، بلندش کردم و دستشو انداختم دور گردنم و به سختی بردمش توی خونه.
آروم گذاشتمش روی تختم و رفتم و لباسامو سریع عوض کردم.
یه سطل آب و یه دستمال بردم تو اتاق.
دستمال و خیس کردم و گذاشتم روی سرش.
کتشو از تنش درآوردم و کراواتشو باز کردم.
از شدت گرمای زیاد تنش عرق کرده بود.
دو دکمه لباسشو از بالا باز کردمو دستمال و گذاشتم روی بدنش.
بالاخره بعد یک ساعت تبش پایین اومد.
هوفففففف....
غروب شده بود.
رفتم و یه سوپ خوش مزه براش درست کردم.
کنار تخت نشستم روی زمین و نگاهش میکردم که سرخی صورتش از بین رفته بود.
رفتم و تب سنج و تو دهنش گذاشتم، خب خوبه پایین بود.
یه نفس راحتی کشیدم و سرمو به لبه ی تخت گذاشتمو چشامو بستم....
اندازه ی بیست دقیقه خوابم برد که با تکون خوردن بدنش از خواب پریدم....
(نظر بدید مرسی💜)
۸.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.