دفتر خاطرات پارت بیست و چهارم
قسمت بیست و چهارم
جیمین: من برای یکی از درس های شیمی یه برنامه ریزی میخواستم ،نه برای خودتون خانم جئون
چیزی نگفتم.
جیمین: این بار از کاری که کردی گذشت میکنم ولی دفعه بدی وجود نداره!.
خودمو مرتب کردم، نگاهمو به تخته دادم جیمین ماژیک رو برداشت و درحال سیاه کردن تخته شد.
جیمین: کاراتون رو ساعت آخر بیارین دفتر اونجا بهشون رسیدگی میکنم و خانم جئون شما هم بخاطر هدر دادن وقت کلاس نمره کامل شیمی نمیگیرین.
بی تفاوت فقط به تخته نگاه میکردم، شروع کرد به درس دادن یکی از مبحث ها، نگاهم رو از تخته گرفتم و به پنجره دادم با دیدن جونگکوک داخل مدرسمون جا خوردم، اینجا چیکار میکنه.
جیمین: خانم جئون!
برگشتم سمتش.
_ بله؟.
جیمین: من داشتم چی درس میدادم.
کمی فکر کردم ولی یادم نمیومد، تک خنده ای بلندی کردم و گفتم.
_ عام خب شیمی!.
خندید و دست به سینه تیکشو به دیوار داد این جذاب ترین حالتی بود که میشد از جیمین دید.
جیمین: شما خیلی زرنگی لطفا از کلاس برید بیرون!.
بدون توجه بهش کیفمو برداشتم و رفتم بیرون، حس کردم از این واکنشم تعجب کرده باشه, راهمو به سمت حیاط مدرسه کج کردم.....به جونگکوک رسیدم دستاش توی جیبش بود و داشت قدم میزد
_ اینجا چیکار میکنی؟
سرشو بلند کرد و لبخندی زد.
کوک: هیچی فقط اومدم ببینم مدرستون چجوریه.
چشمامو ریز کردم و مرموز پرسیدم.
_ اومدی مدرسه رو ببینی یا میا رو؟.
لباشو توهم جمع کرد.
کوک: خب میا هم بخشی از اومدن من به مدرسه شما بود.
فقط سرمو تکون داد.
کوک: تو بیرون چیکار میکنی نباید الان سر کلاس درس باشی؟.
_ جیمین از کلاس پرتم کرد بیرون.
خندید اونم بلند بلند.
کوک: یعنی اینقدر درست ضعیفه؟.
من همیشه نمره ای کامل رو میگرفتم ولی به خاطر شیطنت های گاه بی گاهم از کلاس پرت میشدم بیرون.
_ نه حواسم پیش تو بود که پرتم کرد بیرون.
خم شد تو صورتم، یک قدم رفتم عقب.
کوک: از من خوشت نیاد من فکرم پیش یکی دیگست الکی به دلت صابون نزن.
خدای من اعتماد به نفس اینو من داشتم با چنگال جنگ جهانی سوم رو راه مینداختم. چیزی بهش نگفتم....تو سکوت نشسته بودیم روی صندلی های پلاستیکی سبز رنگ، جونگکوک خیلی داشت سعی میکرد تا بحث یه چیزو باز کنه ولی استرس زیادی که داشت اونو مانع به گفتن حرفاش میکرد.
_ چیزی میخوای بگی.
همین یه جمله من باعث شد استرسش کمی کمتر بشه.
کوک: میا از چی بیشتر خوشش میاد؟.
نیم نگاهی بهش انداختم، سرش پایین بود و داشت با دستاش بازی میکرد.
_ چه هوای بهاریه خوبیه نه؟.
متعجب گفت.
کوک: من عاشق رنگ بنفشم شما چطور؟.
_ چی؟.
اخماش توهم رفت.
کوک: چرا به سوال من جواب سر بالا میدی؟.
چشمامو چرخوندم و لبامو بهم فشار دادم.
_ خب چی میگفتی؟.
کوک: میا از چه چیزی خوشش میاد؟.
نمیدونستم بیشتر وقت ها با میا بودم ولی نمیدونم از چی خوشش میاد وقتی که کنارش مینشینم یا تو هر حالتی که باهاش بودم بحث جیمین رو وسط میکشید.
_عاا فکر کنم از جیمین.
چشماشو گرد کرد و با داد گفت.
کوک: چی؟.
دستمو گرفتم سمت گوشم.
_ یااا چته گوشم کر شد!.
کوک: تو چی گفتی؟.
خدای من از این متنفر بودم تا یه چیزو دوبار بگم.
_ گفتم که میا از جیمین خوشش میاد این جواب سوالتون دیگه چی میخوای بدونی!؟
نفسشو فرستاد بیرون و سرشو تیکه داد به صندلی.
کوک: شوخی بی مزه ای بود.
_ شوخی نبود واقعا رو جیمین کراش داره، نمیدونی کَرَم کرد کلمه جیمین شده ورد زبونش.
چشمای غمگینشو به آسمون داد هوا مثل هروز آفتابی و روشن بود. فک کنم گند زدم به احساساتش نباید حرف جیمین رو وسط میکشیدم الان چطوری جمعش کنم.
_ خب میا روش کراش داره عاشقش نیست، خودتم میدونی کراش با عشق فرق میکنه هوم؟.
کوک: راست میگی پس یه فرصت دیگه هم دارم.
با خوردن زنگ، خواستم از جام بلند شم که جونگکوک مچ دستمو گرفت.
کوک: لطفا نرو.
صدای شکمم دراومده بود، ولی نمیخواستم متوجه بشه،نشیتم سر جام، سوجین با پوزخند اومد سمتم و نیم نگاهی به جونگکوک انداخت.
سوجین: به به خانم هیزل کلاس رو میپیچونی و با دوست پسرت قرار میزاری اونم توی مدرسه؟.
منم متقابلش پوزخندی زدم.
_ چیه الان میخوای چیکار کنی؟.
سوجین: میرم به آقای پارک میگم.
با رفتن سوجین جونگکوک گفت.
کوک: واقعا کلاس رو میپیچونی با دوست پسرت قرار میزاری؟.
این بشر کلا نفهمید منظور سوجین چی بود، خندیدم چیزی نگفتم،،،،میا رو از دور دیدم که کتابی توی دستش بود و داشت اونو میخوند از جام بلند شدم و آروم رفتم پشت سرش.
_ سلام خانومی.
با وحشت برگشت سمتم.
میا: کوفت چته تو ترسیدم.
_ اگه فهمیدی کی اومده تورو ببینه؟.
ابروهاشو توهم گره داد
میا: کی؟
_ جونگکوک.
میا: چی.
کوفتو چی لنگه همین جونگکوکه خودش میدونه خوشم نمیاد دوبار جواب یه سوال رو بدم.
_ اوناهاش روی صندلی پلاستیکی نشسته برو پیشش.
با یه چشمک و خداحافظی از میا جدا شدم.
پایان پارت
جیمین: من برای یکی از درس های شیمی یه برنامه ریزی میخواستم ،نه برای خودتون خانم جئون
چیزی نگفتم.
جیمین: این بار از کاری که کردی گذشت میکنم ولی دفعه بدی وجود نداره!.
خودمو مرتب کردم، نگاهمو به تخته دادم جیمین ماژیک رو برداشت و درحال سیاه کردن تخته شد.
جیمین: کاراتون رو ساعت آخر بیارین دفتر اونجا بهشون رسیدگی میکنم و خانم جئون شما هم بخاطر هدر دادن وقت کلاس نمره کامل شیمی نمیگیرین.
بی تفاوت فقط به تخته نگاه میکردم، شروع کرد به درس دادن یکی از مبحث ها، نگاهم رو از تخته گرفتم و به پنجره دادم با دیدن جونگکوک داخل مدرسمون جا خوردم، اینجا چیکار میکنه.
جیمین: خانم جئون!
برگشتم سمتش.
_ بله؟.
جیمین: من داشتم چی درس میدادم.
کمی فکر کردم ولی یادم نمیومد، تک خنده ای بلندی کردم و گفتم.
_ عام خب شیمی!.
خندید و دست به سینه تیکشو به دیوار داد این جذاب ترین حالتی بود که میشد از جیمین دید.
جیمین: شما خیلی زرنگی لطفا از کلاس برید بیرون!.
بدون توجه بهش کیفمو برداشتم و رفتم بیرون، حس کردم از این واکنشم تعجب کرده باشه, راهمو به سمت حیاط مدرسه کج کردم.....به جونگکوک رسیدم دستاش توی جیبش بود و داشت قدم میزد
_ اینجا چیکار میکنی؟
سرشو بلند کرد و لبخندی زد.
کوک: هیچی فقط اومدم ببینم مدرستون چجوریه.
چشمامو ریز کردم و مرموز پرسیدم.
_ اومدی مدرسه رو ببینی یا میا رو؟.
لباشو توهم جمع کرد.
کوک: خب میا هم بخشی از اومدن من به مدرسه شما بود.
فقط سرمو تکون داد.
کوک: تو بیرون چیکار میکنی نباید الان سر کلاس درس باشی؟.
_ جیمین از کلاس پرتم کرد بیرون.
خندید اونم بلند بلند.
کوک: یعنی اینقدر درست ضعیفه؟.
من همیشه نمره ای کامل رو میگرفتم ولی به خاطر شیطنت های گاه بی گاهم از کلاس پرت میشدم بیرون.
_ نه حواسم پیش تو بود که پرتم کرد بیرون.
خم شد تو صورتم، یک قدم رفتم عقب.
کوک: از من خوشت نیاد من فکرم پیش یکی دیگست الکی به دلت صابون نزن.
خدای من اعتماد به نفس اینو من داشتم با چنگال جنگ جهانی سوم رو راه مینداختم. چیزی بهش نگفتم....تو سکوت نشسته بودیم روی صندلی های پلاستیکی سبز رنگ، جونگکوک خیلی داشت سعی میکرد تا بحث یه چیزو باز کنه ولی استرس زیادی که داشت اونو مانع به گفتن حرفاش میکرد.
_ چیزی میخوای بگی.
همین یه جمله من باعث شد استرسش کمی کمتر بشه.
کوک: میا از چی بیشتر خوشش میاد؟.
نیم نگاهی بهش انداختم، سرش پایین بود و داشت با دستاش بازی میکرد.
_ چه هوای بهاریه خوبیه نه؟.
متعجب گفت.
کوک: من عاشق رنگ بنفشم شما چطور؟.
_ چی؟.
اخماش توهم رفت.
کوک: چرا به سوال من جواب سر بالا میدی؟.
چشمامو چرخوندم و لبامو بهم فشار دادم.
_ خب چی میگفتی؟.
کوک: میا از چه چیزی خوشش میاد؟.
نمیدونستم بیشتر وقت ها با میا بودم ولی نمیدونم از چی خوشش میاد وقتی که کنارش مینشینم یا تو هر حالتی که باهاش بودم بحث جیمین رو وسط میکشید.
_عاا فکر کنم از جیمین.
چشماشو گرد کرد و با داد گفت.
کوک: چی؟.
دستمو گرفتم سمت گوشم.
_ یااا چته گوشم کر شد!.
کوک: تو چی گفتی؟.
خدای من از این متنفر بودم تا یه چیزو دوبار بگم.
_ گفتم که میا از جیمین خوشش میاد این جواب سوالتون دیگه چی میخوای بدونی!؟
نفسشو فرستاد بیرون و سرشو تیکه داد به صندلی.
کوک: شوخی بی مزه ای بود.
_ شوخی نبود واقعا رو جیمین کراش داره، نمیدونی کَرَم کرد کلمه جیمین شده ورد زبونش.
چشمای غمگینشو به آسمون داد هوا مثل هروز آفتابی و روشن بود. فک کنم گند زدم به احساساتش نباید حرف جیمین رو وسط میکشیدم الان چطوری جمعش کنم.
_ خب میا روش کراش داره عاشقش نیست، خودتم میدونی کراش با عشق فرق میکنه هوم؟.
کوک: راست میگی پس یه فرصت دیگه هم دارم.
با خوردن زنگ، خواستم از جام بلند شم که جونگکوک مچ دستمو گرفت.
کوک: لطفا نرو.
صدای شکمم دراومده بود، ولی نمیخواستم متوجه بشه،نشیتم سر جام، سوجین با پوزخند اومد سمتم و نیم نگاهی به جونگکوک انداخت.
سوجین: به به خانم هیزل کلاس رو میپیچونی و با دوست پسرت قرار میزاری اونم توی مدرسه؟.
منم متقابلش پوزخندی زدم.
_ چیه الان میخوای چیکار کنی؟.
سوجین: میرم به آقای پارک میگم.
با رفتن سوجین جونگکوک گفت.
کوک: واقعا کلاس رو میپیچونی با دوست پسرت قرار میزاری؟.
این بشر کلا نفهمید منظور سوجین چی بود، خندیدم چیزی نگفتم،،،،میا رو از دور دیدم که کتابی توی دستش بود و داشت اونو میخوند از جام بلند شدم و آروم رفتم پشت سرش.
_ سلام خانومی.
با وحشت برگشت سمتم.
میا: کوفت چته تو ترسیدم.
_ اگه فهمیدی کی اومده تورو ببینه؟.
ابروهاشو توهم گره داد
میا: کی؟
_ جونگکوک.
میا: چی.
کوفتو چی لنگه همین جونگکوکه خودش میدونه خوشم نمیاد دوبار جواب یه سوال رو بدم.
_ اوناهاش روی صندلی پلاستیکی نشسته برو پیشش.
با یه چشمک و خداحافظی از میا جدا شدم.
پایان پارت
۲۳.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲