part one
part one
جونگ کوک ویو
دلم برای هیونگ تنگ شده بود دلم میخواست برم پیشش بلاخره تازه سربازی تموم شده بود و خیلی وقت بود نرفته بودم خونش
پس زنگ زدم بهش
نامی: سلام کوکو
کوک: سلاممم
نامی: کاری داشتی با من؟
کوک: نامجونا تنهایی؟
نامی: آره کوکو خونه تنهام چطور
کوک: میشه بیا یه سر پیشت
نامی: ااا.. آره آره بیا *خنده
قطع کردم و راه افتادم ماشینو پارک کردم و رفتم بالا زنگ درو زدم
نامی با لبخند درو باز کرد و گفت
نام: سلاممممم کوکوووو
کوک: سلام هیونگ
نامجون تا هیونگ گفتن جونگکوکو شنید گرمش شد گر گرفت و بد جور حاش بد شد اما چرا ؟ اون فقط به خاطر یه هیونگ گفتن دوستش تحریک شده بود؟
و جونگ کوکو تو بغلش کشید
نام: عاحح کوکو خوش اومدی
کوک: مرسی نامی خوبی؟ انگار گرمته بزار لباسامو عوض کنم الان برات آب میارم
نامجون خنده ای کرد و به کوک کا تند تند از پله های بالا میرفت نگاه کرد
نام: دوباره لباسای من؟
کوک : ارههه *خنده
نامجون: اونا برات بزرگن جوجه
کوک: همنشو دوست دارم نام
نامجون خندید و روی مبل نشست
کوک لباسای نامی رو پوشید اون لیتل نبود نامجون زیادی هیکلی و ددی بود
کوک از پله ها اومد پایین و نامجون گفت
نام: داری تو لباسام غرق میشی بانی
کوک: بابا نگو بانی باشگاه رفتیمااا
نام: آره ولی کوچولویی
کوک همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت و ليوان رو از آب پر میکرد داد زد تا صداش به مرد برساه
کوک : تو هالکی
نامجون خندید و تلویزیون رو روشن کرد
نام : بانی فیلم ببینیم؟
کوک از آشپزخونه یرون اومد و روی دسته مبل که نامی روش نشسته بود نشسته
کوک: ببینیم
و ليوان آب رو دست مرد داد
نامجون ليوان آب رو از کوک گرفت و خورد
و روی میز گذاشت
ادامه دارد...
جونگ کوک ویو
دلم برای هیونگ تنگ شده بود دلم میخواست برم پیشش بلاخره تازه سربازی تموم شده بود و خیلی وقت بود نرفته بودم خونش
پس زنگ زدم بهش
نامی: سلام کوکو
کوک: سلاممم
نامی: کاری داشتی با من؟
کوک: نامجونا تنهایی؟
نامی: آره کوکو خونه تنهام چطور
کوک: میشه بیا یه سر پیشت
نامی: ااا.. آره آره بیا *خنده
قطع کردم و راه افتادم ماشینو پارک کردم و رفتم بالا زنگ درو زدم
نامی با لبخند درو باز کرد و گفت
نام: سلاممممم کوکوووو
کوک: سلام هیونگ
نامجون تا هیونگ گفتن جونگکوکو شنید گرمش شد گر گرفت و بد جور حاش بد شد اما چرا ؟ اون فقط به خاطر یه هیونگ گفتن دوستش تحریک شده بود؟
و جونگ کوکو تو بغلش کشید
نام: عاحح کوکو خوش اومدی
کوک: مرسی نامی خوبی؟ انگار گرمته بزار لباسامو عوض کنم الان برات آب میارم
نامجون خنده ای کرد و به کوک کا تند تند از پله های بالا میرفت نگاه کرد
نام: دوباره لباسای من؟
کوک : ارههه *خنده
نامجون: اونا برات بزرگن جوجه
کوک: همنشو دوست دارم نام
نامجون خندید و روی مبل نشست
کوک لباسای نامی رو پوشید اون لیتل نبود نامجون زیادی هیکلی و ددی بود
کوک از پله ها اومد پایین و نامجون گفت
نام: داری تو لباسام غرق میشی بانی
کوک: بابا نگو بانی باشگاه رفتیمااا
نام: آره ولی کوچولویی
کوک همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت و ليوان رو از آب پر میکرد داد زد تا صداش به مرد برساه
کوک : تو هالکی
نامجون خندید و تلویزیون رو روشن کرد
نام : بانی فیلم ببینیم؟
کوک از آشپزخونه یرون اومد و روی دسته مبل که نامی روش نشسته بود نشسته
کوک: ببینیم
و ليوان آب رو دست مرد داد
نامجون ليوان آب رو از کوک گرفت و خورد
و روی میز گذاشت
ادامه دارد...
۱.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.