𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝕻𝖆𝖗𝖙_۲۹
ا/ت: چرا من باید عضو باند شما بشم؟
شوگا: بنظر میرسه هوش زیادی داری.
ا/ت: خوب که چی؟
شوگا: هک کردنم بلدی؟
ا/ت: چطور؟
شوگا: بلدی یا نه؟
ا/ت: اره بلدم.
شوگا: چقدر بلدی؟
ا/ت: اونش به شما مربوط نمیشه.
شوگا: خوشم امد. ادم باید با بدبختی ازت حرف بکشه.
ا/ت: خوب؟
شوگا: ببین من ی دشمن دارم. که به احتمال زیاد اون دوست دختر منم کشته. من به کمکت نیاز دارم که بتونم به خونه اون نفوذ کنم و اطلاعاتم رو از چنگش در بیارم وبکشمش.
ا/ت: متاسفم که نا امیدتون میکنم. ولی من قبول نمی کنم.
شوگا: که قبول نمی کنی؟
ا/ت: گفتم که نه.
شوگا: خیلیه خوب.
لطفا از شرکتم برو بیرون.
ا/ت: هه. منتظر بودم تو بگی.
(ا/ت رفت بیرون اتاق)
ا/ت: بچه های شرکت خوب توجه کنید. من دیگه رئیس این شرکت نیستم. و از این به بعد اقای شوگا رئیس این شرکت هستن. و اینکه نگران نباشید این شرکت به روال عادی خودش پیش میره. از همتون ممنونم که تا اینجا همراه من بودید. دلم برای همتون تنگ میشه. و اینکه خداحافظ.
(یهو الکسا پرید بغل ا/ت)
الکسا: خانم...هق دلم... هق براتون تنگ میشه.
ا/ت: منم همینطور.
ا/ت: وا جنگکوک تو چرا گریه میکینی؟
جنگکوک: خانم متاسفم.
ا/ت: وا چرا؟
جنگکوک: شما بخاطر من شرط رو قبول کردید.
ا/ت: جنگکوک تقصیر تو نیست. الانم گریه نکن. نمردم که. فقط رئیس شرکت عوض شده.
شوگا: دوست ندارم ی غریبه تو شرکتم برای خودش یار یار بخونه ها.
(جنگکوک تا خواست به شوگا حرف بزنه جلوش رو گرفت)
ا/ت: هیسس اروم باش(اروم)
جنگکوک: اخه(اروم)
ا/ت: بسه.
خوب بچه ها برای همتون ارزوی موفقیت دارم. خداخافظ.
𝕻𝖆𝖗𝖙_۲۹
ا/ت: چرا من باید عضو باند شما بشم؟
شوگا: بنظر میرسه هوش زیادی داری.
ا/ت: خوب که چی؟
شوگا: هک کردنم بلدی؟
ا/ت: چطور؟
شوگا: بلدی یا نه؟
ا/ت: اره بلدم.
شوگا: چقدر بلدی؟
ا/ت: اونش به شما مربوط نمیشه.
شوگا: خوشم امد. ادم باید با بدبختی ازت حرف بکشه.
ا/ت: خوب؟
شوگا: ببین من ی دشمن دارم. که به احتمال زیاد اون دوست دختر منم کشته. من به کمکت نیاز دارم که بتونم به خونه اون نفوذ کنم و اطلاعاتم رو از چنگش در بیارم وبکشمش.
ا/ت: متاسفم که نا امیدتون میکنم. ولی من قبول نمی کنم.
شوگا: که قبول نمی کنی؟
ا/ت: گفتم که نه.
شوگا: خیلیه خوب.
لطفا از شرکتم برو بیرون.
ا/ت: هه. منتظر بودم تو بگی.
(ا/ت رفت بیرون اتاق)
ا/ت: بچه های شرکت خوب توجه کنید. من دیگه رئیس این شرکت نیستم. و از این به بعد اقای شوگا رئیس این شرکت هستن. و اینکه نگران نباشید این شرکت به روال عادی خودش پیش میره. از همتون ممنونم که تا اینجا همراه من بودید. دلم برای همتون تنگ میشه. و اینکه خداحافظ.
(یهو الکسا پرید بغل ا/ت)
الکسا: خانم...هق دلم... هق براتون تنگ میشه.
ا/ت: منم همینطور.
ا/ت: وا جنگکوک تو چرا گریه میکینی؟
جنگکوک: خانم متاسفم.
ا/ت: وا چرا؟
جنگکوک: شما بخاطر من شرط رو قبول کردید.
ا/ت: جنگکوک تقصیر تو نیست. الانم گریه نکن. نمردم که. فقط رئیس شرکت عوض شده.
شوگا: دوست ندارم ی غریبه تو شرکتم برای خودش یار یار بخونه ها.
(جنگکوک تا خواست به شوگا حرف بزنه جلوش رو گرفت)
ا/ت: هیسس اروم باش(اروم)
جنگکوک: اخه(اروم)
ا/ت: بسه.
خوب بچه ها برای همتون ارزوی موفقیت دارم. خداخافظ.
۴.۹k
۰۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.