فیک جیمین:عشق/پارت چهاردهم
بهش گفتم نگران نباش هر جوری هم که بشه من باهاتم.
دستامو گرفت و بهم نگاه کرد و صورتشو نزدیکم آورد و چشماشو بست و لباشو گذاشت رو لبام بعد چند ثانیه گفت نمیزارم تو رو ازم بگیرن بعد محکم بغلم کرد .
تصمیم گرفته بودم با جیمین حاضر شدیم و رفتیم به خونه خودم میخواستم بهشون بگم که من یه عشق دارم اونم پارک جیمینه.
رسیدیم خونه اول من وارد شدم مامانم گفت:بچه تو کجا...
یکدفعه با وارد شدن جیمین تو خونه حرفش قطع شد.
بابام گفت : شما کی هستین
دست جیمینو گرفتم و گفتم :من عاشقش شدم.
هردوشون شوکه شده بودن جیمین تعظیم کرد و گفت:پارک جیمین هستم.
هیچی به هم نگفتیم سفره شام رو آماده کردیم و نشستیم سر سفره داشتیم غذامونو میخوردیم یکدفعه سرم بدجوری درد گرفت و تیر می کشید بهش فکر نکردم .
مامانم:دخترم اونوقت بدون مشورت من میخوای باهاش ازدواج کنی
من:۲ ماهه که میشناسمش تو زندگیم هیچوقت تنهام نزاشت و منو در غم ها و ناخوشی هام کنارم بود ولی شما کجا بودین .
بابام:چیزی شده بود
جیمین:تو موتور سواری با یکی از موتور سوارا تصادف کرده بود و دوماه پاش تو گچ بود .
مامانم:چی تو...
من:حودم موتور سواری رو انتخاب کردم تقصیر اون نیست
بعد ادامه دادم:تنها کسی که بهم کمک کرد اون بود وگرنه الان اینجا جلو تو ننشسته بودم.
مامانم دیگه نمیتونست چیزی بگه و بلند شد و سفره رو جمع کرد دست جیمینو گرفتم و رفتیم از خونه بیرون و اونا مخالفتی نکردن .
نشستیم تو ماشین دوباره سرم بدجوری درد گرفت جیمین گفت :حالت خوبه؟؟؟؟
من:نه سرم درد میکنه
جیمین ماشینو روشن کرد و به طرف خونه رفت و قرص بهم داد و رفتم تو تخت خوابیدم.
سرمو برگردوندم دیدم نور داره میتابه به چشمم ساعت ۹ بود بلند شدم یکدفعه سرم گیج رفت و افتادم زمین.
چیمین ویو:داشتم گوشیمو نگاه میکردم با صدایی که از اتاق اومد سریع رفتم بالا ؛ افتاده بود زمین خیلی ترسیدم بلندش کردم هی صداش کردم تکون نخورد نبضشو گرفتم بعدش بلندش کردم و کیفمو برداشتم و رفتیم پایین گذاشتمش تو ماشین و رفتیم به سمت بیمارستان، رسیدیم و بردمش پیش دکتر نیم ساعت بعد دکتر اومد .
چیشده به هوش اومد.
دکتر:شما؟؟
من:نامزدشم تو رو خدا بگین حالش خوبه.......
لایک ها و کامنت ها رو بزارین
مرسی
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
دستامو گرفت و بهم نگاه کرد و صورتشو نزدیکم آورد و چشماشو بست و لباشو گذاشت رو لبام بعد چند ثانیه گفت نمیزارم تو رو ازم بگیرن بعد محکم بغلم کرد .
تصمیم گرفته بودم با جیمین حاضر شدیم و رفتیم به خونه خودم میخواستم بهشون بگم که من یه عشق دارم اونم پارک جیمینه.
رسیدیم خونه اول من وارد شدم مامانم گفت:بچه تو کجا...
یکدفعه با وارد شدن جیمین تو خونه حرفش قطع شد.
بابام گفت : شما کی هستین
دست جیمینو گرفتم و گفتم :من عاشقش شدم.
هردوشون شوکه شده بودن جیمین تعظیم کرد و گفت:پارک جیمین هستم.
هیچی به هم نگفتیم سفره شام رو آماده کردیم و نشستیم سر سفره داشتیم غذامونو میخوردیم یکدفعه سرم بدجوری درد گرفت و تیر می کشید بهش فکر نکردم .
مامانم:دخترم اونوقت بدون مشورت من میخوای باهاش ازدواج کنی
من:۲ ماهه که میشناسمش تو زندگیم هیچوقت تنهام نزاشت و منو در غم ها و ناخوشی هام کنارم بود ولی شما کجا بودین .
بابام:چیزی شده بود
جیمین:تو موتور سواری با یکی از موتور سوارا تصادف کرده بود و دوماه پاش تو گچ بود .
مامانم:چی تو...
من:حودم موتور سواری رو انتخاب کردم تقصیر اون نیست
بعد ادامه دادم:تنها کسی که بهم کمک کرد اون بود وگرنه الان اینجا جلو تو ننشسته بودم.
مامانم دیگه نمیتونست چیزی بگه و بلند شد و سفره رو جمع کرد دست جیمینو گرفتم و رفتیم از خونه بیرون و اونا مخالفتی نکردن .
نشستیم تو ماشین دوباره سرم بدجوری درد گرفت جیمین گفت :حالت خوبه؟؟؟؟
من:نه سرم درد میکنه
جیمین ماشینو روشن کرد و به طرف خونه رفت و قرص بهم داد و رفتم تو تخت خوابیدم.
سرمو برگردوندم دیدم نور داره میتابه به چشمم ساعت ۹ بود بلند شدم یکدفعه سرم گیج رفت و افتادم زمین.
چیمین ویو:داشتم گوشیمو نگاه میکردم با صدایی که از اتاق اومد سریع رفتم بالا ؛ افتاده بود زمین خیلی ترسیدم بلندش کردم هی صداش کردم تکون نخورد نبضشو گرفتم بعدش بلندش کردم و کیفمو برداشتم و رفتیم پایین گذاشتمش تو ماشین و رفتیم به سمت بیمارستان، رسیدیم و بردمش پیش دکتر نیم ساعت بعد دکتر اومد .
چیشده به هوش اومد.
دکتر:شما؟؟
من:نامزدشم تو رو خدا بگین حالش خوبه.......
لایک ها و کامنت ها رو بزارین
مرسی
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
۱۰.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.