اسکل های بانگو
اسکل های بانگو
<<>>
*پارت6*
ایستگاه پلیس:
پلیسا درحالی که ماکس اکسیژنشونو زده بودن دستای دازای رو به جرم به خطر انداختن جان خیلی از مردم نه بلکه همه ی مردم بسته بودن و به زندان منتقل میکردن.
دازای با جیغ و داد گفت:یاااا ایها الناسسسسسسسس ایی مردمم
منو بی گناه گرفتنن ایا شما بی هوش بودید؟نمیدیدید یکی از بنده هایییی خدا در یکی از دسشوری های خدا در ظلمت و تاریکی در سختی در عجز و ناتوانی و جایی قهوه ای به سر میبرد؟ایا شرم نمیکنید ایا ؟
ایا حس گناه به دستتان نمی اید؟بترسید !بترسید ای مردم جاهل!خدا شمارا به سزای اعمالتان میرساند. بگرخید ای..
با زدن چوب به سر دازای دازای خفه شد و بیهوش در بغل یک پولیس افتاد.
اتشوشی: یا خدا زدی کشتیش عررررررررررررررر.
پلیس: نمرده بیهوش شده.
دازای باصدای لرزون: من سالمم. اتسوش(بیهوش بشد)
اتسوشی: من میگرخم کونیکیدا سنپای دازای سان بمرد کند.عرررررررررر
کونیکیدا: بزا سَقَت شه از شرش خلاص شم.
یوسانو: الکی خیالتو راحت میکنی کونیکیدا دازای به همین راحتیا نوموموره.
پولیسی که دازای در اغوش او غش کرده بود ،دازای
رو محکم به زمین انداخت که صدای تالاپی داد و گفت:اههه اههه اهه چندششششش!!ایششش.
دازای ارام چشمانش را بازید و با صدای عجزی گفت:ا..اتسو..شی ...میخوام در اخرین لحظه مرگم باهات صحبت کنم..
اتسوشی مثل پرنسسای فلج سمت دازای دوید و دستانش را در دستان خودش گرفت.
دازای یکی از دستاشو بزور از دستای اتسو بیرون کشید و روی گونه ی اتسو گذاشت و گفت :میدونی که ..معنی اسمت چیه؟
اشک از دیدمان اتسو بر روی گونه های قیرمیزش سور خورد.
با لبخند تلخی گفت:نه دازای سان .نمد.
دازای خنده ی نخودی ای کرد که باعث شد به سرفه بیوفته.
اتسو با نگرانی به دازای نگاه کرد که دازای لبخندي زد و گفت:در لغت نامه ی ترکی آت یعنی اسب. و سوشی یعنی غذا که یعنی اسب سوشی.
اتسو پوکر نگاش کرد و با شاپالاقی که به دازای زد صد متر پرت شد.****************************************************************************************
****************************************************************************************
ادامه دارد.........
از ۰تا۱۰به این پارت نظر بدید.
#دازای_چویا_سگ_های_ولگرد_بانگو_
********************************************
<<>>
*پارت6*
ایستگاه پلیس:
پلیسا درحالی که ماکس اکسیژنشونو زده بودن دستای دازای رو به جرم به خطر انداختن جان خیلی از مردم نه بلکه همه ی مردم بسته بودن و به زندان منتقل میکردن.
دازای با جیغ و داد گفت:یاااا ایها الناسسسسسسسس ایی مردمم
منو بی گناه گرفتنن ایا شما بی هوش بودید؟نمیدیدید یکی از بنده هایییی خدا در یکی از دسشوری های خدا در ظلمت و تاریکی در سختی در عجز و ناتوانی و جایی قهوه ای به سر میبرد؟ایا شرم نمیکنید ایا ؟
ایا حس گناه به دستتان نمی اید؟بترسید !بترسید ای مردم جاهل!خدا شمارا به سزای اعمالتان میرساند. بگرخید ای..
با زدن چوب به سر دازای دازای خفه شد و بیهوش در بغل یک پولیس افتاد.
اتشوشی: یا خدا زدی کشتیش عررررررررررررررر.
پلیس: نمرده بیهوش شده.
دازای باصدای لرزون: من سالمم. اتسوش(بیهوش بشد)
اتسوشی: من میگرخم کونیکیدا سنپای دازای سان بمرد کند.عرررررررررر
کونیکیدا: بزا سَقَت شه از شرش خلاص شم.
یوسانو: الکی خیالتو راحت میکنی کونیکیدا دازای به همین راحتیا نوموموره.
پولیسی که دازای در اغوش او غش کرده بود ،دازای
رو محکم به زمین انداخت که صدای تالاپی داد و گفت:اههه اههه اهه چندششششش!!ایششش.
دازای ارام چشمانش را بازید و با صدای عجزی گفت:ا..اتسو..شی ...میخوام در اخرین لحظه مرگم باهات صحبت کنم..
اتسوشی مثل پرنسسای فلج سمت دازای دوید و دستانش را در دستان خودش گرفت.
دازای یکی از دستاشو بزور از دستای اتسو بیرون کشید و روی گونه ی اتسو گذاشت و گفت :میدونی که ..معنی اسمت چیه؟
اشک از دیدمان اتسو بر روی گونه های قیرمیزش سور خورد.
با لبخند تلخی گفت:نه دازای سان .نمد.
دازای خنده ی نخودی ای کرد که باعث شد به سرفه بیوفته.
اتسو با نگرانی به دازای نگاه کرد که دازای لبخندي زد و گفت:در لغت نامه ی ترکی آت یعنی اسب. و سوشی یعنی غذا که یعنی اسب سوشی.
اتسو پوکر نگاش کرد و با شاپالاقی که به دازای زد صد متر پرت شد.****************************************************************************************
****************************************************************************************
ادامه دارد.........
از ۰تا۱۰به این پارت نظر بدید.
#دازای_چویا_سگ_های_ولگرد_بانگو_
********************************************
۱.۷k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.