عشقی در سئول
عشقی در سئول
ادامه پارت 40
*جونگکوک:ا/ت دیگه حالت تهوع نداری؟
ا/ت:نه عزیزم خوبم...مرسی:)
...
از زبان جونگکوک~
اولین باری بود که بهم گفت عزیزم... خب... خیلی خوشحالم کرد...
جونگکوک:تهیونگاا...
تهیونگ:بله
جونگکوک:این اولین باری بود که ا/ت بهم گفت عزیزم...
تهیونگ:خب... الان یعنی بدت اومد یا...
جونگکوک:چرا بدم بیاد؟ ذوق کردمم!!!
تهیونگ: :))
از زبان ا/ت~
ا/ت:جیمینا
جیمین:بله
ا/ت:کنسرتمون ساعت چنده؟
جیمین:دو ساعت دیگه یعنی ساعت 7
ا/ت:اا دقیقا عدد بی تی اس:))
جیمین:ولی ما که هشت نفریم!...
ا/ت:...ولی این منم که بی موقع بهتون اضافه شدم... هیچوقت خودمو جزو شماها حساب نمیکنم
جیمین:خب اشتباه میکنی:/...
ا/ت:.. باش
پرش زمانی به ساعت 8~
وسط کنسرت بودیم...
خب از اونجایی که اولین کنسرتی بود که شرکت کرده بودم و اجرا میکردم، خیلیا تشویقم میکردن و برام جای تعجب بود...
اهنگ i need you رو تازه تموم کرده بودیم...
نامجون میخواست با آرمیا حرف بزنه که من دیدم جونگکوک صدام میکنه... رفتم پیشش.نشسته بود رو زمین
ا/ت:بله بانی؟
جونگکوک:بشین پیشم
ا/ت:(نشستم کنارش و گفتم) ...جونگکوک لططفا بخاطر آرمیایی که تو بایسشونی... لطفا زیاد نزدیکم نیا خب؟
جونگکوک:بالاخره که چی؟
ا/ت:خب میدونی دیگه... همین الانشم زیادی درموردم حرف در میارن... کافیه این قضیه رو بفهمن فقط...
جونگکوک:باش...فقط بخاطر تو:)
ا/ت:(بهش نگاه کردم و خندیدم).. خیلی خوبی جونگکوکا😂
حدودا ده دقیقه ای میشد که نشسته بودیم و میخواستیم اجرای بعدی رو بریم..
جونگکوک بلند شد و دستشو به سمتم دراز کرد
جونگکوک:ا/ت پاشو...
20 لایک
ادامه پارت 40
*جونگکوک:ا/ت دیگه حالت تهوع نداری؟
ا/ت:نه عزیزم خوبم...مرسی:)
...
از زبان جونگکوک~
اولین باری بود که بهم گفت عزیزم... خب... خیلی خوشحالم کرد...
جونگکوک:تهیونگاا...
تهیونگ:بله
جونگکوک:این اولین باری بود که ا/ت بهم گفت عزیزم...
تهیونگ:خب... الان یعنی بدت اومد یا...
جونگکوک:چرا بدم بیاد؟ ذوق کردمم!!!
تهیونگ: :))
از زبان ا/ت~
ا/ت:جیمینا
جیمین:بله
ا/ت:کنسرتمون ساعت چنده؟
جیمین:دو ساعت دیگه یعنی ساعت 7
ا/ت:اا دقیقا عدد بی تی اس:))
جیمین:ولی ما که هشت نفریم!...
ا/ت:...ولی این منم که بی موقع بهتون اضافه شدم... هیچوقت خودمو جزو شماها حساب نمیکنم
جیمین:خب اشتباه میکنی:/...
ا/ت:.. باش
پرش زمانی به ساعت 8~
وسط کنسرت بودیم...
خب از اونجایی که اولین کنسرتی بود که شرکت کرده بودم و اجرا میکردم، خیلیا تشویقم میکردن و برام جای تعجب بود...
اهنگ i need you رو تازه تموم کرده بودیم...
نامجون میخواست با آرمیا حرف بزنه که من دیدم جونگکوک صدام میکنه... رفتم پیشش.نشسته بود رو زمین
ا/ت:بله بانی؟
جونگکوک:بشین پیشم
ا/ت:(نشستم کنارش و گفتم) ...جونگکوک لططفا بخاطر آرمیایی که تو بایسشونی... لطفا زیاد نزدیکم نیا خب؟
جونگکوک:بالاخره که چی؟
ا/ت:خب میدونی دیگه... همین الانشم زیادی درموردم حرف در میارن... کافیه این قضیه رو بفهمن فقط...
جونگکوک:باش...فقط بخاطر تو:)
ا/ت:(بهش نگاه کردم و خندیدم).. خیلی خوبی جونگکوکا😂
حدودا ده دقیقه ای میشد که نشسته بودیم و میخواستیم اجرای بعدی رو بریم..
جونگکوک بلند شد و دستشو به سمتم دراز کرد
جونگکوک:ا/ت پاشو...
20 لایک
۶.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.