فیک کوک p²
توی راه :
کوک : میدونستی آخر حدودا ۵ ماه دیگه ی مسابقه برای بچه های مجسمه سازی برگزار میکنن؟ همه باید با یکی هم گروهی شن و با هم پروژه شون رو تکمیل کنن؟
نه سا : آره ... اتفاقا امروز فکرم درگیرش بود نمیدونم باید با کی انجامش بدم ... حس میکنم یکم گیج شدم ...
کوک دستش رو گذاشت روی درخت کنارش و نه سا رو بین دستش و و درخت قفل کرد
کوک : واقعا نمیدونی باید با کی همکار شی ؟
نه سا : داری چیکار میکنی ؟
کوک : این جواب سوالم نبود ...
نه سا : بیخیال ... ولی ... کوک
کوک : چیزه ام ... شوخی کردم بابا ....*تو دلش : دلم میخواد ببوسمت لعنتی *
نه سا : "خنده" آهان...
وقتی رسیدن خونه :
نه سا : اونیییی لیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
خواهرش : باز چته ؟ چیشده ؟ باز چه گوهی خوردی؟
نه سا : نه بابا گوه چی ... موقعیت زردههه
خواهرش : آها آره ..... صب کن چی ؟ موقعیت زرد ؟ نههههههههههههههههههههههه
واقعاااااااااا؟؟؟پشماممممم
نه سا : یااا اونی کامل گوش کننننن اهههه
داشتم میگفتم ... ببین ی پسره هست که ... خب حس میکنم ی کم فقط فقط فقط ی کم ازش خوشم اومده خب ... ول نمیدونم چطوری اعتراف کنم
(نان بربری هعیییی ،گونده پورتاغال هعیی)
خواهرش: میتونی تو کلاس کنارش بشینی و سعی کنی توجهشو جلب کنی یا میتونی
نه سا : ممنون من رفتم
خواهرش : هیییی با توعم دارم حرف میزنمااا از دست این اسکل
*پرش زمانی فردا*
نه سا : هییی کوک ، سلام چطوری
کوک : اوه سلام خوبی ؟
نه سا : میشه ازت بخوام که ...
کوک : صب کن من اول کارت دارم ، میشه بخوام که تو مسابقه با من همگروه باشی ؟
نه سا : چی ؟ "تو دلش : منم اومدم همینو بگم"
کوک : اومم ... درک میکنم اگه نمیخوای... اوکی عب نداره
نه سا : نه نه نه صب کن ... معلومه که میخوام ، به نظرم ایده خیلی خوبیه *ذوق*
کوک : *ذوق* واقعا؟
نه سا: اوهوم ... بیا بریم سر کلاس تا دیر نشده ...
*پرش زمانی زنگ تفریح *
کوک : خیلی دلم میخواد برنده شیم ولی میدونی برای برنده شدن باید بعد مدرسه تو کارگاه بمونیم و تمرین کنیم ، میتونی بمونی ؟
نه سا: آره معلومه ، مجسمه سازی شغل مورد علاقه منه و در کنارش همکاری با ی پسر جذاب هم به نظرم باحاله
کوک تو دلش : بهم گفت جذابببببب من غششششششششششش
کوک : اوکی پس از شب بعد برای تمرین میبینمت ...
کوک : میدونستی آخر حدودا ۵ ماه دیگه ی مسابقه برای بچه های مجسمه سازی برگزار میکنن؟ همه باید با یکی هم گروهی شن و با هم پروژه شون رو تکمیل کنن؟
نه سا : آره ... اتفاقا امروز فکرم درگیرش بود نمیدونم باید با کی انجامش بدم ... حس میکنم یکم گیج شدم ...
کوک دستش رو گذاشت روی درخت کنارش و نه سا رو بین دستش و و درخت قفل کرد
کوک : واقعا نمیدونی باید با کی همکار شی ؟
نه سا : داری چیکار میکنی ؟
کوک : این جواب سوالم نبود ...
نه سا : بیخیال ... ولی ... کوک
کوک : چیزه ام ... شوخی کردم بابا ....*تو دلش : دلم میخواد ببوسمت لعنتی *
نه سا : "خنده" آهان...
وقتی رسیدن خونه :
نه سا : اونیییی لیا اینجا میخوام باهات حرف بزنم
خواهرش : باز چته ؟ چیشده ؟ باز چه گوهی خوردی؟
نه سا : نه بابا گوه چی ... موقعیت زردههه
خواهرش : آها آره ..... صب کن چی ؟ موقعیت زرد ؟ نههههههههههههههههههههههه
واقعاااااااااا؟؟؟پشماممممم
نه سا : یااا اونی کامل گوش کننننن اهههه
داشتم میگفتم ... ببین ی پسره هست که ... خب حس میکنم ی کم فقط فقط فقط ی کم ازش خوشم اومده خب ... ول نمیدونم چطوری اعتراف کنم
(نان بربری هعیییی ،گونده پورتاغال هعیی)
خواهرش: میتونی تو کلاس کنارش بشینی و سعی کنی توجهشو جلب کنی یا میتونی
نه سا : ممنون من رفتم
خواهرش : هیییی با توعم دارم حرف میزنمااا از دست این اسکل
*پرش زمانی فردا*
نه سا : هییی کوک ، سلام چطوری
کوک : اوه سلام خوبی ؟
نه سا : میشه ازت بخوام که ...
کوک : صب کن من اول کارت دارم ، میشه بخوام که تو مسابقه با من همگروه باشی ؟
نه سا : چی ؟ "تو دلش : منم اومدم همینو بگم"
کوک : اومم ... درک میکنم اگه نمیخوای... اوکی عب نداره
نه سا : نه نه نه صب کن ... معلومه که میخوام ، به نظرم ایده خیلی خوبیه *ذوق*
کوک : *ذوق* واقعا؟
نه سا: اوهوم ... بیا بریم سر کلاس تا دیر نشده ...
*پرش زمانی زنگ تفریح *
کوک : خیلی دلم میخواد برنده شیم ولی میدونی برای برنده شدن باید بعد مدرسه تو کارگاه بمونیم و تمرین کنیم ، میتونی بمونی ؟
نه سا: آره معلومه ، مجسمه سازی شغل مورد علاقه منه و در کنارش همکاری با ی پسر جذاب هم به نظرم باحاله
کوک تو دلش : بهم گفت جذابببببب من غششششششششششش
کوک : اوکی پس از شب بعد برای تمرین میبینمت ...
۱۰.۳k
۱۹ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.