بزار یک چیزی بگم تو دلم مونده نمدونم گفتم یا نه
بزار یک چیزی بگم تو دلم مونده نمدونم گفتم یا نه
من قبلا تو روبیکا بودم یک کانال داشتم ۲۰۰ تایی رفیق هایی مجازیم بودن ک حالا نمیشه به اون لاشی ها گفت رفیق بعد من امدم یک رمان نوشتم به نام دلبر موفرفری درمورد دختری بود ک یک روز باباش اونو از خونه پرت میکنه بیرون اونم نه پولی داره اینا حالا یکجا پیدا میکنه میره میخوابه یک خیریه بعد صبح بیدار میشه ک همنجور تو خیریه راه میرفته یک زنه میاد با پسرش اون زنه مثلا خیره بوده اینا بعد حالا سرپرست خیریه میگه تو دنبال پرستاری این دختره هست دیشب امده اینا اون خانومه هم قبول میکنه پسره هم از خدا خواسته اخه دنبال پرستار بودن این دخترو میبردن خونشون اینا بعد دختره با خواهر این پسره ک سلیطه بوده دعواش میشه از خونه میزنه بیرون اینا بعد اسم دختره گیسو بود گیسو ک تو خیابون اونم شب راه میرفته یک پسره به نام صدرابا ماشین میاد و میگه میایی خونمون یک شب اینا مثلا برای اون کار گیسو هم ک نه پول داره نه جای خواب قبول میکنه و اینکه بار اولش بوده صبح پسره اینو از خونه بیرون میندازه ک گیسو همنجور میرفته میبینه اون خانومه ک رفته بود پرستاری نوه اش میاد اینا بعد میفهمه صدرا پسر همین خانومه بعدشم این پسره یعنی صدرا اینا از گیسو فیلم گرفته و کلا تهدیدش میکنه اینا بعد این وسط پسر بزرگه یعنی امیرعلی ازخارج میاد و یک مثلت عشقی ایجاد میشه حالا بعد ها به حقیقت تلخی مثل اینک کلا این کارا زیر سر امیرعلی بوده و اینکه صدرا از نقشه امیرعلی خبر داشته و از حرص اون فیلم گرفته از گیسو
خب الان اول بگید این رمان چطور بود؟تا من برم سر اصل مطلب
اصل مطلب اینه ک من رمان مینوشتم و خب کلی هیت میگرفتم همه مسخرم میکردن اخه رمان من وسط رمان هایی روبیکا دیده نمشد از همین دوستایی مجازیم کلی هیت میگرفتیم و دیگ کم کم انگیزه ای برای ادامه دادن رمان نداشتم من تو یک گروه بودم ک همون ۲۰۰ نفر بود ک تو کانالم بودن بعدش یک دختره بود ک رمان مینوشت محشره یعنی عالی بعد اینم تو همون گروه بود همه اعضا این گروه اونو دوست داشتن اخه جذاب بود بلاگر بود(بلاگر روبیکا)یک کانال ۱کایی رمان داشت رمانش هاش تا حدودی معروف بودن یک روز باهاش درد دل کردم گفتش ک بیا رمان بنویس بده به من به اسم خودم از رمانت هات خوشم امده اینا منم خر گفتم باشه بعد یک اکانت دیگ زدم اسمم عوض کردم کلا تو اکانت جدیدم شدم یک ادم جدید تو همون کانال پارت میذاشتم اون دختره هم میگفت مال منه رمان ها همون رمان دلبر موفرفری میذاشتم یک روز این دختر یک گروه زد مال کسی هایی ک رمانشو میخونن منم ک مثلا یک شخص دیگ بودم رفتم داخل گروه دیدم ع همون دوستایی مجازی ک گفتم بهم هیت میدادن حالا امدن تو همون گروه از دختره تعریف میکنن
من قبلا تو روبیکا بودم یک کانال داشتم ۲۰۰ تایی رفیق هایی مجازیم بودن ک حالا نمیشه به اون لاشی ها گفت رفیق بعد من امدم یک رمان نوشتم به نام دلبر موفرفری درمورد دختری بود ک یک روز باباش اونو از خونه پرت میکنه بیرون اونم نه پولی داره اینا حالا یکجا پیدا میکنه میره میخوابه یک خیریه بعد صبح بیدار میشه ک همنجور تو خیریه راه میرفته یک زنه میاد با پسرش اون زنه مثلا خیره بوده اینا بعد حالا سرپرست خیریه میگه تو دنبال پرستاری این دختره هست دیشب امده اینا اون خانومه هم قبول میکنه پسره هم از خدا خواسته اخه دنبال پرستار بودن این دخترو میبردن خونشون اینا بعد دختره با خواهر این پسره ک سلیطه بوده دعواش میشه از خونه میزنه بیرون اینا بعد اسم دختره گیسو بود گیسو ک تو خیابون اونم شب راه میرفته یک پسره به نام صدرابا ماشین میاد و میگه میایی خونمون یک شب اینا مثلا برای اون کار گیسو هم ک نه پول داره نه جای خواب قبول میکنه و اینکه بار اولش بوده صبح پسره اینو از خونه بیرون میندازه ک گیسو همنجور میرفته میبینه اون خانومه ک رفته بود پرستاری نوه اش میاد اینا بعد میفهمه صدرا پسر همین خانومه بعدشم این پسره یعنی صدرا اینا از گیسو فیلم گرفته و کلا تهدیدش میکنه اینا بعد این وسط پسر بزرگه یعنی امیرعلی ازخارج میاد و یک مثلت عشقی ایجاد میشه حالا بعد ها به حقیقت تلخی مثل اینک کلا این کارا زیر سر امیرعلی بوده و اینکه صدرا از نقشه امیرعلی خبر داشته و از حرص اون فیلم گرفته از گیسو
خب الان اول بگید این رمان چطور بود؟تا من برم سر اصل مطلب
اصل مطلب اینه ک من رمان مینوشتم و خب کلی هیت میگرفتم همه مسخرم میکردن اخه رمان من وسط رمان هایی روبیکا دیده نمشد از همین دوستایی مجازیم کلی هیت میگرفتیم و دیگ کم کم انگیزه ای برای ادامه دادن رمان نداشتم من تو یک گروه بودم ک همون ۲۰۰ نفر بود ک تو کانالم بودن بعدش یک دختره بود ک رمان مینوشت محشره یعنی عالی بعد اینم تو همون گروه بود همه اعضا این گروه اونو دوست داشتن اخه جذاب بود بلاگر بود(بلاگر روبیکا)یک کانال ۱کایی رمان داشت رمانش هاش تا حدودی معروف بودن یک روز باهاش درد دل کردم گفتش ک بیا رمان بنویس بده به من به اسم خودم از رمانت هات خوشم امده اینا منم خر گفتم باشه بعد یک اکانت دیگ زدم اسمم عوض کردم کلا تو اکانت جدیدم شدم یک ادم جدید تو همون کانال پارت میذاشتم اون دختره هم میگفت مال منه رمان ها همون رمان دلبر موفرفری میذاشتم یک روز این دختر یک گروه زد مال کسی هایی ک رمانشو میخونن منم ک مثلا یک شخص دیگ بودم رفتم داخل گروه دیدم ع همون دوستایی مجازی ک گفتم بهم هیت میدادن حالا امدن تو همون گروه از دختره تعریف میکنن
۴۶۵
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.