زندگی راحله
#زندگی_راحله
که ناگهان دوتا پسر لات جلومونو گرفتن و ازمون شماره
میخاستن سعی کردیم در بریم اما نمیشد نمیزاشتن توی اون کوچه کسی نبود نمیدونستم چرا کسی رد نمیشد بهشون گفتیم که دست از سرمون بردارن اما بی فایده بود اونا اصلن گوش نمیدادن یهو یه مرد در حال رد شدن بود اشاره ای به اون مرد کردیمو در رفتیم خدارشکر از دستشون در رفتیم وقتی رسیدیم خونه دوستم توی راه همش تصویر میکردم اگه در نمیرفتیم چی میشد خلاصه درسامونو خونیدیم و ساعت ۸ شب بود از دوستم خداحافظی کردم و توی راه بودم که دوباره اون دوتا پسر رو دیدم قلبم تند تند میزد که نکنه بلایی
سرم بیارن همینجوری به راهم ادامه دادم و سعی کردم
نشون ندم ترسیدم که یهو...
اینم یه پارت دیگه🥲
اگه خوشتون اومد لایک کنید💗
و حتما نظرتونو کامنت کنید😌
که ناگهان دوتا پسر لات جلومونو گرفتن و ازمون شماره
میخاستن سعی کردیم در بریم اما نمیشد نمیزاشتن توی اون کوچه کسی نبود نمیدونستم چرا کسی رد نمیشد بهشون گفتیم که دست از سرمون بردارن اما بی فایده بود اونا اصلن گوش نمیدادن یهو یه مرد در حال رد شدن بود اشاره ای به اون مرد کردیمو در رفتیم خدارشکر از دستشون در رفتیم وقتی رسیدیم خونه دوستم توی راه همش تصویر میکردم اگه در نمیرفتیم چی میشد خلاصه درسامونو خونیدیم و ساعت ۸ شب بود از دوستم خداحافظی کردم و توی راه بودم که دوباره اون دوتا پسر رو دیدم قلبم تند تند میزد که نکنه بلایی
سرم بیارن همینجوری به راهم ادامه دادم و سعی کردم
نشون ندم ترسیدم که یهو...
اینم یه پارت دیگه🥲
اگه خوشتون اومد لایک کنید💗
و حتما نظرتونو کامنت کنید😌
۱.۳k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲