فیک(??Why you)پارت(69)
زمان حال*
ا/ت:باز کردن چشما*
هنوز چیزی برای ا/ت روشن نشده بود با هر سختی بلند شد از روی کف کتابخونه و نشست سرش خیلی درد میکرد چشماش تار میدید ولی بعداز چند دقیقه تاری چشماش ازبین رفت،به دورو برش نگاه کرد ،موجیو رو که دراز کشیده پیش خودش دید*
ا/ت: اینجا کجاست؟این کیه؟.حالت بیحال *
ا/ت بلند شد میخواست بره ،سعی کرد تا بفهمه تو چه وضعیتیه بعداز چند قدمی که برداشت تازه فهمیده بود چی شده ،سریع سمت موجیو رفت و سرشو با دست گرفت *
ا/ت:موجیو موجیو هی موجیو!
موجیو:....
ا/ت:موجیو منو ببخش تو دردسر انداختمت من نمیخواستم اینطوری بشه لطفا بلند شو موجیو! حق
ا/ت بغضش گرفته بود کم مونده بود اشکاش جاری بشه چشماش و بست و سرشو خم کرد پیشونیشو چسبود به پیشونیه موجیو*
ا/ت:موجیو.....
موجیو:آم......آ...ی .کمی باز کردن چشما*
ا/ت:سریع چشماشو باز و سرشو بلند کرد*
ا/ت موجیو! حالت خوبه
موجیو:الباب ...جونم ....ت...وخوبی؟
ا/ت گریه طاقت نیاورد زد زیر گریه و موجیو رو بغل کرد*
ا/ت:موجیوخیلی ترسیدم ! فکر کردم واسه همیشه هق از پیشم رفتی !.گریه*
موجیو:الباب....
ا/ت:دیگه اینقدر منو نترسون!.گریه*
موجیو:اشک از چشم راستش اومد و لبخند زد*
موجیو:الباب
ا/ت:حق!.گریه*
۲ مین بعد*
ا/ت:یعنی بخاطره اینکه از قرص ماه گذشت ما برگشتیم؟؟
موجیو:اهوم البته،بعضی چیزا مثله فشار عصبی یا حتی آسیب دیدگی موجب میشن تا این اتفاق بیوفته،به احتمال خیلی زیاد بخاطره اون اود بود.
ا/ت:اینو که فهمیدم ولی کی بود که اینکارو کرد؟؟
موجیو:ممکنه یکی از خواهراتون اینکارو کرده باشه
ا/ت:شاید ،ولی هو و هیول....حتما اونارم..
موجیو:اهوم،ممکنه اونارو بیهوش کرده باشن یا حتی چیزی فراتر از اون تا بتونن بهتون آسیب بزنن الباب.
ات:یا منو نترسون خدانکنه بلایی سرشون بیاد !
موجیو:الباب نمیگم که حتما این اتفاق افتاده فقط دارم میگم شاید....
ا/ت:نه نگو!
موجیو:آییشششش
ا/ت:یااااا
موجیو:الباب اول بریم داخل عمارت ممکنه اون هفتا اسکول بیان دنبالتون
ا/ت:اهوم ولی این مدتی که نبودیم...
موجیو:نمیدونن
ا/ت:یعنی چی؟؟
موجیو:زمان تو اون دوره گذشته تو زمان حال زمان به اون اندازه که تو گذشته تلف شده نمیشه
ا/ت:که اینطور.....واو
موجیو:خنده*
موجیو:بریم الباب.لبخند*
ا/ت:اهوم.لبخند*
ویو داخل عمارت*
ا/ت و موجیو وارد عمارت شدن وقتی که ا/ت میخواست بره اتاقش اعضا رو توی حال دید*
جیهوپ:آ....ا/ته شیییییی نمیای پیش ما بشینی؟؟.لبخند*
ا/ت:خنده* رفت به سمت اعضا اما یکمی سرش گیج میرفت با دیدن جونگ کوک صورتش درهم شد و روشو ازش گرفت و نشست روی یکی از صندلیا *
جونگ کوک هم پوزخندی زد و جرئی از چایش تست کرد*
ا/ت:چرا که نه جیهوپ شییییی.خنده*
اعضا بجز جونگ کوک و تهیونگو شوگا جر خوردن*
جیهوپ:یا چقدر شما ۳ تا بی مزه این ؟؟چرا نمی خندین؟؟
هر ۳ :چون بی مزست
جیهوپ:آیگو.چپ چپ نگاه کردن*
ا/ت روبه اون ۳ نفر*
ا/ت: یعنی من بی مزم؟؟؟.حالت سوال*
تهیونگ:خیلی.حالت پوکر*
ا/ت:......نگاه کردن*
تهیونگ:.......نگاه کردن*
ا/ت:نگاه کردن*
تهیونگ که دید ا/ت یجوری شده ازش پرسید*
تهیونگ:ا/ت چیزی شده؟؟
جونگ کوک: نگاه کردن*
ا/ت:از فکر اومد بیرون*
ا/ت:نه.لبخند*
موجیو:الباب .اومد نزدیک ا/ت و پای ا/ت رو بغل کرد*
موجیو:الباب جونم شما برین استراحت کنین مگه سرتون درد نمیکرد؟؟؟
اعضا نگاه کردن*
جین:ا/ت سرت درد میکنه؟
ا/ت:آره یکمی ولی حالم خوبه..اومد که بلند شه دیدش خیلی تار شد و سرش گیج رفت کم مونده بود بیوفته*
نامجون که نزدیک صندلی ا/ت نشسته بود سریع ببند شد و ا/ت رو گرفت *
همه اعضا بجز جونگ کوک:ا/ت!
موجیو:الباب!
جونگ کوک تعجب*چایش رو فوری گذاشت روی میز*
ا/ت:بچه ها خوبم چیزیم نیست
ا/ت:باز کردن چشما*
هنوز چیزی برای ا/ت روشن نشده بود با هر سختی بلند شد از روی کف کتابخونه و نشست سرش خیلی درد میکرد چشماش تار میدید ولی بعداز چند دقیقه تاری چشماش ازبین رفت،به دورو برش نگاه کرد ،موجیو رو که دراز کشیده پیش خودش دید*
ا/ت: اینجا کجاست؟این کیه؟.حالت بیحال *
ا/ت بلند شد میخواست بره ،سعی کرد تا بفهمه تو چه وضعیتیه بعداز چند قدمی که برداشت تازه فهمیده بود چی شده ،سریع سمت موجیو رفت و سرشو با دست گرفت *
ا/ت:موجیو موجیو هی موجیو!
موجیو:....
ا/ت:موجیو منو ببخش تو دردسر انداختمت من نمیخواستم اینطوری بشه لطفا بلند شو موجیو! حق
ا/ت بغضش گرفته بود کم مونده بود اشکاش جاری بشه چشماش و بست و سرشو خم کرد پیشونیشو چسبود به پیشونیه موجیو*
ا/ت:موجیو.....
موجیو:آم......آ...ی .کمی باز کردن چشما*
ا/ت:سریع چشماشو باز و سرشو بلند کرد*
ا/ت موجیو! حالت خوبه
موجیو:الباب ...جونم ....ت...وخوبی؟
ا/ت گریه طاقت نیاورد زد زیر گریه و موجیو رو بغل کرد*
ا/ت:موجیوخیلی ترسیدم ! فکر کردم واسه همیشه هق از پیشم رفتی !.گریه*
موجیو:الباب....
ا/ت:دیگه اینقدر منو نترسون!.گریه*
موجیو:اشک از چشم راستش اومد و لبخند زد*
موجیو:الباب
ا/ت:حق!.گریه*
۲ مین بعد*
ا/ت:یعنی بخاطره اینکه از قرص ماه گذشت ما برگشتیم؟؟
موجیو:اهوم البته،بعضی چیزا مثله فشار عصبی یا حتی آسیب دیدگی موجب میشن تا این اتفاق بیوفته،به احتمال خیلی زیاد بخاطره اون اود بود.
ا/ت:اینو که فهمیدم ولی کی بود که اینکارو کرد؟؟
موجیو:ممکنه یکی از خواهراتون اینکارو کرده باشه
ا/ت:شاید ،ولی هو و هیول....حتما اونارم..
موجیو:اهوم،ممکنه اونارو بیهوش کرده باشن یا حتی چیزی فراتر از اون تا بتونن بهتون آسیب بزنن الباب.
ات:یا منو نترسون خدانکنه بلایی سرشون بیاد !
موجیو:الباب نمیگم که حتما این اتفاق افتاده فقط دارم میگم شاید....
ا/ت:نه نگو!
موجیو:آییشششش
ا/ت:یااااا
موجیو:الباب اول بریم داخل عمارت ممکنه اون هفتا اسکول بیان دنبالتون
ا/ت:اهوم ولی این مدتی که نبودیم...
موجیو:نمیدونن
ا/ت:یعنی چی؟؟
موجیو:زمان تو اون دوره گذشته تو زمان حال زمان به اون اندازه که تو گذشته تلف شده نمیشه
ا/ت:که اینطور.....واو
موجیو:خنده*
موجیو:بریم الباب.لبخند*
ا/ت:اهوم.لبخند*
ویو داخل عمارت*
ا/ت و موجیو وارد عمارت شدن وقتی که ا/ت میخواست بره اتاقش اعضا رو توی حال دید*
جیهوپ:آ....ا/ته شیییییی نمیای پیش ما بشینی؟؟.لبخند*
ا/ت:خنده* رفت به سمت اعضا اما یکمی سرش گیج میرفت با دیدن جونگ کوک صورتش درهم شد و روشو ازش گرفت و نشست روی یکی از صندلیا *
جونگ کوک هم پوزخندی زد و جرئی از چایش تست کرد*
ا/ت:چرا که نه جیهوپ شییییی.خنده*
اعضا بجز جونگ کوک و تهیونگو شوگا جر خوردن*
جیهوپ:یا چقدر شما ۳ تا بی مزه این ؟؟چرا نمی خندین؟؟
هر ۳ :چون بی مزست
جیهوپ:آیگو.چپ چپ نگاه کردن*
ا/ت روبه اون ۳ نفر*
ا/ت: یعنی من بی مزم؟؟؟.حالت سوال*
تهیونگ:خیلی.حالت پوکر*
ا/ت:......نگاه کردن*
تهیونگ:.......نگاه کردن*
ا/ت:نگاه کردن*
تهیونگ که دید ا/ت یجوری شده ازش پرسید*
تهیونگ:ا/ت چیزی شده؟؟
جونگ کوک: نگاه کردن*
ا/ت:از فکر اومد بیرون*
ا/ت:نه.لبخند*
موجیو:الباب .اومد نزدیک ا/ت و پای ا/ت رو بغل کرد*
موجیو:الباب جونم شما برین استراحت کنین مگه سرتون درد نمیکرد؟؟؟
اعضا نگاه کردن*
جین:ا/ت سرت درد میکنه؟
ا/ت:آره یکمی ولی حالم خوبه..اومد که بلند شه دیدش خیلی تار شد و سرش گیج رفت کم مونده بود بیوفته*
نامجون که نزدیک صندلی ا/ت نشسته بود سریع ببند شد و ا/ت رو گرفت *
همه اعضا بجز جونگ کوک:ا/ت!
موجیو:الباب!
جونگ کوک تعجب*چایش رو فوری گذاشت روی میز*
ا/ت:بچه ها خوبم چیزیم نیست
۹.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.