Ma veine : شاهرَگ من
Ma veine : شاهرَگمن
(برهان)
خوابیدم ک بیدار شدم و فهمیدم چی غلطی کردم حالا من بدون مائده نمتونم زنده بمونم
برهان:چرا گذاشتیییی برههه (باداد)
ثریا:چون تو خیلی اذیتش کردی فرستادمش پیش باباش ناصر
برهان:تو چی گوه خوردیی بی پدر مادر ناصر یک تار مو مائده رو دیگ به من نمیده تو چی غلطی کردی
ثریا:اونم حق داره بدونه مادرپدرش کی این همه شما اذیتش کردین
برهان:به تو ربطی نداشت حالا هم ادرس خونه ناصربده
(مائده)
بیهوش امدم ک دیدم تو اتاقیم
ناصر:دکتر بیدارشد
دکتر امد ک یک معاینه کرد
دکتر:حالشون خوبه ولی باید خیلی مواظب خودشون و بچشون باشن نباید هیچ استرسی یا ترس بهشون وارد بشه
مائده:ممنون
دکتر رفت ک ناصر امد کنار تخت نشست
ناصر:از کجا فهمیدی من باباتم؟
مائده:من رفته بودم روستا سپیده اونجا فهمیدم پدر مادرم زهرا امیر نیستند داشتیم برمیگشتیم ک تصادف کردیم تو کما بودم ک شما سپیده ثریا و نگین ک نمدونم کی بود دیدم وقتی بیهوش امدم فکر کردم گروگان گرفته شدم اخه اونایی ک دیدم خیلی واقعی بودن،ولی فهمیدم ۲ماه تو کما
ناصر:شوهرت کجاست؟
مائده:بابام بابایی یک پسر رو کشته بود یکی دیگ کشته بود گردن بابام انداخته بودن بعد پسره گفت ک ۶ماه صیغش بشم ۳ماه ک بودم فهمیدم باردارم بعدشم ک ۲ماه تو کما بودم امروز ک از بیمارستان مرخص شدم از پرت کرد ازخونه
ناصر:اگه چشات صورت شبیه سپیده نبود هیچ وقت فکر نمکردم ک دخترمی
مائده:اگر باور ندارید میتونم خون بدم
ناصر:خواب ک بودی ازت گرفتیم، ببخشید ک بدون اجازه گرفتیم
به دستم نگاه کردم دیدم بله خون گرفتن
مائده:چیشده دخترتون هستم یانه؟
ناصر:اره
یکمی بینمون سکوت بود
ناصر:اسم اون پسره چی؟
مائده:برهان رحیمی
ناصر:نمزارم دیگ کسی دستش بهت بخوره اگر میخوای بچتو بندازی بهم بگو میبرمت بهترین دکتر هایی کشور اگرهم میخوای بچت باشه مشکلی ندارم تا هروقت ک میخوای اینجا بمون قدمت رو دوتا چشم هام هروقت هم خسته شدی میخواستی مستقل زندگی کنی بهترین خونه ای شهر برات میخرم،هرچی خواستی از شیر مرغ تا جون ادمیزاد فقط لب تر کن برات فراهم میکنم
مائده:ممنون
ناصر:برات یک خدمتکار یک بادیگارد میگیرم
مائده:نه نیازی نیست
ناصر:روحرف من حرف نزن
اینو گفت از اتاق زد بیرون منم بعد نیم ساعت از اتاق امدم بیرون خونشون اینقدر هام بزرگ نبود رفتم پایین دیدم ۳ تا خدمتکار دارن رفتم بهشون سلام کردم
مائده:سلام
خانم:سلام خانوم چیزی لازم دارید؟
مائده:چیزی ک نه من ک قرصی میخوردم مال عصاب بود میگم شما ندارید؟
خانم:فکر کنم داریم
دیدم تو کشو رو گشت و بهم یکی داد خوردم نشستیم رو مبل ک یکدفعه دیدم یک دختریی با سرصدا وارد خونه شد
غلط املایی داشت ببخشید
(برهان)
خوابیدم ک بیدار شدم و فهمیدم چی غلطی کردم حالا من بدون مائده نمتونم زنده بمونم
برهان:چرا گذاشتیییی برههه (باداد)
ثریا:چون تو خیلی اذیتش کردی فرستادمش پیش باباش ناصر
برهان:تو چی گوه خوردیی بی پدر مادر ناصر یک تار مو مائده رو دیگ به من نمیده تو چی غلطی کردی
ثریا:اونم حق داره بدونه مادرپدرش کی این همه شما اذیتش کردین
برهان:به تو ربطی نداشت حالا هم ادرس خونه ناصربده
(مائده)
بیهوش امدم ک دیدم تو اتاقیم
ناصر:دکتر بیدارشد
دکتر امد ک یک معاینه کرد
دکتر:حالشون خوبه ولی باید خیلی مواظب خودشون و بچشون باشن نباید هیچ استرسی یا ترس بهشون وارد بشه
مائده:ممنون
دکتر رفت ک ناصر امد کنار تخت نشست
ناصر:از کجا فهمیدی من باباتم؟
مائده:من رفته بودم روستا سپیده اونجا فهمیدم پدر مادرم زهرا امیر نیستند داشتیم برمیگشتیم ک تصادف کردیم تو کما بودم ک شما سپیده ثریا و نگین ک نمدونم کی بود دیدم وقتی بیهوش امدم فکر کردم گروگان گرفته شدم اخه اونایی ک دیدم خیلی واقعی بودن،ولی فهمیدم ۲ماه تو کما
ناصر:شوهرت کجاست؟
مائده:بابام بابایی یک پسر رو کشته بود یکی دیگ کشته بود گردن بابام انداخته بودن بعد پسره گفت ک ۶ماه صیغش بشم ۳ماه ک بودم فهمیدم باردارم بعدشم ک ۲ماه تو کما بودم امروز ک از بیمارستان مرخص شدم از پرت کرد ازخونه
ناصر:اگه چشات صورت شبیه سپیده نبود هیچ وقت فکر نمکردم ک دخترمی
مائده:اگر باور ندارید میتونم خون بدم
ناصر:خواب ک بودی ازت گرفتیم، ببخشید ک بدون اجازه گرفتیم
به دستم نگاه کردم دیدم بله خون گرفتن
مائده:چیشده دخترتون هستم یانه؟
ناصر:اره
یکمی بینمون سکوت بود
ناصر:اسم اون پسره چی؟
مائده:برهان رحیمی
ناصر:نمزارم دیگ کسی دستش بهت بخوره اگر میخوای بچتو بندازی بهم بگو میبرمت بهترین دکتر هایی کشور اگرهم میخوای بچت باشه مشکلی ندارم تا هروقت ک میخوای اینجا بمون قدمت رو دوتا چشم هام هروقت هم خسته شدی میخواستی مستقل زندگی کنی بهترین خونه ای شهر برات میخرم،هرچی خواستی از شیر مرغ تا جون ادمیزاد فقط لب تر کن برات فراهم میکنم
مائده:ممنون
ناصر:برات یک خدمتکار یک بادیگارد میگیرم
مائده:نه نیازی نیست
ناصر:روحرف من حرف نزن
اینو گفت از اتاق زد بیرون منم بعد نیم ساعت از اتاق امدم بیرون خونشون اینقدر هام بزرگ نبود رفتم پایین دیدم ۳ تا خدمتکار دارن رفتم بهشون سلام کردم
مائده:سلام
خانم:سلام خانوم چیزی لازم دارید؟
مائده:چیزی ک نه من ک قرصی میخوردم مال عصاب بود میگم شما ندارید؟
خانم:فکر کنم داریم
دیدم تو کشو رو گشت و بهم یکی داد خوردم نشستیم رو مبل ک یکدفعه دیدم یک دختریی با سرصدا وارد خونه شد
غلط املایی داشت ببخشید
۸.۰k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.