درد از درون
_____________________________________
درد از درون
part 3.
view sara :
حالا میخوام تنها برم بیرون
میخوام برم مرکز خرید یکم لباس اینا بگیرم
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون
اما توی راه صدای جیغ شنیدم
تعجب کردم و به سمت صدا رفتم
یه دختر بود
موزرد و چشم ابی و سبز بود
خوشگل بود
اما چند تا پسر دوروبرشو گرفته بودن
به سمتش رفتم
به پسرا نگاه کردم و پکر گفتم:« دارین چه غلطی میکنین؟»
؟«هوشش! درست حرف بزن دختره هرزه!»
عصبی شدم
داد زدم:« خفه شو پسره عوضی!»
و اسپری فلفل رو که اونی چان بهم داده بود رو از کیفم برداشتم و تو چشاش زدم
از سوزش چشماش ناله کرد
دختره خندش گرفت
غر زدم:« میشه یکمم تو کمکم کنی؟»
تعجب کرد
دختره:«چطوری؟»
اسپری فلفل رو دادم بهش و گفتم:« تو اینارو بزن تو چشاشون منم یکم حالا مثلا بزنمشون»
ولی در حقیقت از مبارزه هیچی نمیدونم
نایس
یه پسر دیگه میخواست بم حمله کنه که دختره اسپری رو زد تو چشاش
نیشخند زدم:«خوبه!»
و یه مشت به شکم پسره زدم
دو تا پسر دیگه مونده بودن
قبل اینکه حرکتی کنم دختره اسپریه رو زد به چشاشون
من به جای اونا چشام سوخت😐💔
رو رمین افتاده بودن و چشاشونو با دستاشون گرفته بودن
«امم.... خیلی زیاد دیگه زدی به چشاشون به نظرم....»
دختره:«یه لحظه جو گرفت منو... راستی من ماتسونو ایمی هستم خوشبختم!»( ایشون خواهر چیفویو هستن بیوگرافیشو میزارم بعد)
لبخندی زدم«منم هانمیا سارام ، خوشبختم ایمی!»
ایمی:«همچنین! اها بیا اینم اسپری!»
و اسپری رو بم پس داد
سارا « من دارم مرکز خرید، توام بام میای؟»
ایمی «منم داشتم میرفتم اونجا ! باشه بیا باهم بریم!»
تا اخر اون روز با ایمی بودم
یه سال ازم کوچیکتره اما دختره باحال و کیوتیه
از ایمی خدافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم
_______________________________
درد از درون
part 3.
view sara :
حالا میخوام تنها برم بیرون
میخوام برم مرکز خرید یکم لباس اینا بگیرم
لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون
اما توی راه صدای جیغ شنیدم
تعجب کردم و به سمت صدا رفتم
یه دختر بود
موزرد و چشم ابی و سبز بود
خوشگل بود
اما چند تا پسر دوروبرشو گرفته بودن
به سمتش رفتم
به پسرا نگاه کردم و پکر گفتم:« دارین چه غلطی میکنین؟»
؟«هوشش! درست حرف بزن دختره هرزه!»
عصبی شدم
داد زدم:« خفه شو پسره عوضی!»
و اسپری فلفل رو که اونی چان بهم داده بود رو از کیفم برداشتم و تو چشاش زدم
از سوزش چشماش ناله کرد
دختره خندش گرفت
غر زدم:« میشه یکمم تو کمکم کنی؟»
تعجب کرد
دختره:«چطوری؟»
اسپری فلفل رو دادم بهش و گفتم:« تو اینارو بزن تو چشاشون منم یکم حالا مثلا بزنمشون»
ولی در حقیقت از مبارزه هیچی نمیدونم
نایس
یه پسر دیگه میخواست بم حمله کنه که دختره اسپری رو زد تو چشاش
نیشخند زدم:«خوبه!»
و یه مشت به شکم پسره زدم
دو تا پسر دیگه مونده بودن
قبل اینکه حرکتی کنم دختره اسپریه رو زد به چشاشون
من به جای اونا چشام سوخت😐💔
رو رمین افتاده بودن و چشاشونو با دستاشون گرفته بودن
«امم.... خیلی زیاد دیگه زدی به چشاشون به نظرم....»
دختره:«یه لحظه جو گرفت منو... راستی من ماتسونو ایمی هستم خوشبختم!»( ایشون خواهر چیفویو هستن بیوگرافیشو میزارم بعد)
لبخندی زدم«منم هانمیا سارام ، خوشبختم ایمی!»
ایمی:«همچنین! اها بیا اینم اسپری!»
و اسپری رو بم پس داد
سارا « من دارم مرکز خرید، توام بام میای؟»
ایمی «منم داشتم میرفتم اونجا ! باشه بیا باهم بریم!»
تا اخر اون روز با ایمی بودم
یه سال ازم کوچیکتره اما دختره باحال و کیوتیه
از ایمی خدافظی کردم و به سمت خونه راه افتادم
_______________________________
۲.۲k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.