44
ا/ت: تروخدا ولم کنید بابا نزار منو ببرند من نمیرم
پ: یه لحظه اقای جئون
پ.ک: باشه اما سریع
پ: دخترم برو
ا/ت: چرا بهم دروغ گفتی چرا از همون اول بهم نگفتی منو بردی برای چی
پ: ببخشید
ا/ت: تو بخاطر اینکه یه زن رو دوست داشتی حاضر بودی از دخترت بگذری با مردی که هم سن خودته باید ازدواج کنم
پ: برو
ا/ت: باشه میرم ولی میخوام بدونم بابای خوبی برام نبودی میبخشمت ولی تو دلم میمونه تا وقتی که مردم
بدون اینکه کسی بهم دست بزنه خودم رفتم ماشین نشستم اومد کنارم نشست
پ.ک: حرکت کن
چند دقیقه بعد
دستشو کشید رو موهام
پ.ک: چیشده ناراحتی؟
ا/ت:بهم دست نزن
پ.ک: فک کنم فهمیدی برای چی داریم میریم خونه چرا ناراحتی دیگه چند روز دیگه میریم ازدواج میکنیم
ا/ت: من باهات ازدواج نمیکنم
پ.ک: من احترام برام خیلی مهمه چیزی که تو نداری من مجبورت میکنم باهام ازدواج کنی و هرچی که بخوای رو بهت میدم و به پات میریزم خوشبخت شدی دیگه
ا/ت: به این نمیگن خوشبختی شاید جسمم شاد باشه ولی روحم نیست خوشبختی دارایی و پولداری نیست خوشبختی خوشحالی درونی خودته
پ.ک: حرف اضافه نزن رسیدیم اخر هفته قراره باهم ازدواج کنیم میری تو اون اتاق تا اخر هفته در نمیای غذات رو همونجا میخوری دستشویی و حموم هم داره لباس هم داره فردا میگم وسایلتو بیارند
رسدیم خونه منو گذاشتن تو اتاق
پ.ک: پنجره نداره پس هیچ راهی نداری کلیدش هم دست خودمه
ا/ت: خودمو میکشم ولی باهات ازدواج نمیکنم
پ.ک: ساکت باش
گوشیم پیام اومد
my love💕💓
کوک: عشقم کی بود؟
جوابش ندادم
کوک: سین میزنی جواب نمیدی
کوک: ا/ت عزیزم
گوشیم زنگ خورد جوابشو ندارم بهش پیام دادم
ا/ت: حوصله ندارم
کوک: چرا؟ نکنه مریض شدی؟ میخوای بیام دنبالت الان رسیدم خونه
ا/ت: نه
گوشیمو خاموش کردم و دراز کشیدم
چند دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: ا/ت
ا/ت: جونگکوک
کوک: تو اینجا چیکار میکنی؟ درو باز کن
ا/ت:از بیرون قفله
کوک: صبر کن برم کلیدشو بیارم
ا/ت: نه نمیخواد دست باباته بابات گفت که اخر هفته ازدواج میکنیم جونگکوک کمکم میکنی
کوک: چی؟ اره فدات شم فقط باید صبر کنی
پشت در نشسته بودم
کوک: دستتو بده بهم
دستمو از زیر در رد کردم دستمو گرفت
کوک: بهت قول میدم خیلی زود زود از اینجا راحت میشیم میریم یه جای دیگه
ا/ت: میدونم مطمئنم من بهت اعتماد دارم
حس کردم یه چیزی به دست خورد فهمیدم جونگکوک بوسه ای زد به دستم
بعد دستمو ول کرد
ا/ت: جونگکوک میخوای بری تروخدا نرو یکم بمون
کوک
اشک تو چشمام جمع شده بود
ا/ت: جونگکوک نرو
میزد پشت در تق تق تق
ا/ت: تنهام نزار
از اونجا رفتم
ا/ت
حالم بد بود که همونجا پشت در خوابم برد
#فیک
#سناریو
پ: یه لحظه اقای جئون
پ.ک: باشه اما سریع
پ: دخترم برو
ا/ت: چرا بهم دروغ گفتی چرا از همون اول بهم نگفتی منو بردی برای چی
پ: ببخشید
ا/ت: تو بخاطر اینکه یه زن رو دوست داشتی حاضر بودی از دخترت بگذری با مردی که هم سن خودته باید ازدواج کنم
پ: برو
ا/ت: باشه میرم ولی میخوام بدونم بابای خوبی برام نبودی میبخشمت ولی تو دلم میمونه تا وقتی که مردم
بدون اینکه کسی بهم دست بزنه خودم رفتم ماشین نشستم اومد کنارم نشست
پ.ک: حرکت کن
چند دقیقه بعد
دستشو کشید رو موهام
پ.ک: چیشده ناراحتی؟
ا/ت:بهم دست نزن
پ.ک: فک کنم فهمیدی برای چی داریم میریم خونه چرا ناراحتی دیگه چند روز دیگه میریم ازدواج میکنیم
ا/ت: من باهات ازدواج نمیکنم
پ.ک: من احترام برام خیلی مهمه چیزی که تو نداری من مجبورت میکنم باهام ازدواج کنی و هرچی که بخوای رو بهت میدم و به پات میریزم خوشبخت شدی دیگه
ا/ت: به این نمیگن خوشبختی شاید جسمم شاد باشه ولی روحم نیست خوشبختی دارایی و پولداری نیست خوشبختی خوشحالی درونی خودته
پ.ک: حرف اضافه نزن رسیدیم اخر هفته قراره باهم ازدواج کنیم میری تو اون اتاق تا اخر هفته در نمیای غذات رو همونجا میخوری دستشویی و حموم هم داره لباس هم داره فردا میگم وسایلتو بیارند
رسدیم خونه منو گذاشتن تو اتاق
پ.ک: پنجره نداره پس هیچ راهی نداری کلیدش هم دست خودمه
ا/ت: خودمو میکشم ولی باهات ازدواج نمیکنم
پ.ک: ساکت باش
گوشیم پیام اومد
my love💕💓
کوک: عشقم کی بود؟
جوابش ندادم
کوک: سین میزنی جواب نمیدی
کوک: ا/ت عزیزم
گوشیم زنگ خورد جوابشو ندارم بهش پیام دادم
ا/ت: حوصله ندارم
کوک: چرا؟ نکنه مریض شدی؟ میخوای بیام دنبالت الان رسیدم خونه
ا/ت: نه
گوشیمو خاموش کردم و دراز کشیدم
چند دقیقه بعد
تق تق تق
کوک: ا/ت
ا/ت: جونگکوک
کوک: تو اینجا چیکار میکنی؟ درو باز کن
ا/ت:از بیرون قفله
کوک: صبر کن برم کلیدشو بیارم
ا/ت: نه نمیخواد دست باباته بابات گفت که اخر هفته ازدواج میکنیم جونگکوک کمکم میکنی
کوک: چی؟ اره فدات شم فقط باید صبر کنی
پشت در نشسته بودم
کوک: دستتو بده بهم
دستمو از زیر در رد کردم دستمو گرفت
کوک: بهت قول میدم خیلی زود زود از اینجا راحت میشیم میریم یه جای دیگه
ا/ت: میدونم مطمئنم من بهت اعتماد دارم
حس کردم یه چیزی به دست خورد فهمیدم جونگکوک بوسه ای زد به دستم
بعد دستمو ول کرد
ا/ت: جونگکوک میخوای بری تروخدا نرو یکم بمون
کوک
اشک تو چشمام جمع شده بود
ا/ت: جونگکوک نرو
میزد پشت در تق تق تق
ا/ت: تنهام نزار
از اونجا رفتم
ا/ت
حالم بد بود که همونجا پشت در خوابم برد
#فیک
#سناریو
۱۴.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.