پارت سی و دوم
پارت سی و دوم
یک شب
+شت. گریه نکن. میرم اون جئون لعنتی رو به فاک میدم.
-کی رو میخوای به فاک بدی، پرستار کیم؟
تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک اونم دقیقا کنار گوشش لحظه ای شوکه شد و بعد آماده برای نبرد تن به تن بود. میخواست از بچه محافظت کنه که دامبی از بغلش بیرون اومد و با صدای بلند خندید.
تهیونگ متعجب به بچه نگاه کرد. اولین بار بود که لبخندش رو میدید. چقدر شبیه جونگکوک بود.
و اینکه وات د فاک؟ چرا داشت میخندید؟
+شما خیلی کیوتید آقا.
دامبی گفت.
تهیونگ سوالی به جونگکوک نگاه کرد که دکتر رو به روش هم ریز ریز خندید و دستش رو برای پسرش باز کرد.
-چرا هیونگ رو اذیت میکنی فرشته؟ اگه باور میکرد من واقعا آدم عوضی ایم چی؟
دامبی خودش رو توی آغوش پدرش انداخت و دوباره خندید.
+هیچکس باور نمیکنه تو یه عوضی باشی آپا، به جز ایشون. میخواست برام گریه کنه.
جونگکوک بلند خندید و گونه ی پسرش رو کشید.
و تهیونگ؟ داشت تقریبا آتیش میگرفت.
تا حالا تا این حد دلش نمیخواست یه ماشین زیرش کنه.
باورش نمیشد انقدر راحت یه بچه بازیش داده.
با حرص از جاش بلند شد و آشغال کیک و آب میوه رو توی سطل آشغال انداخت و از کنار اون پدر و پسر رد شد که جونگکوک آروم زمزمه کرد:
-تو اولین کسی هستی که وقتی گفت قراره به فاکم بده، ازش عصبانی نشدم، پرستار کیم.
و بعد همراه پسرش از اونجا دور شد و تهیونگِ شوکه با ضربان قلب بالاش رو اونجا تنها گذاشت.
یک شب
+شت. گریه نکن. میرم اون جئون لعنتی رو به فاک میدم.
-کی رو میخوای به فاک بدی، پرستار کیم؟
تهیونگ با شنیدن صدای جونگکوک اونم دقیقا کنار گوشش لحظه ای شوکه شد و بعد آماده برای نبرد تن به تن بود. میخواست از بچه محافظت کنه که دامبی از بغلش بیرون اومد و با صدای بلند خندید.
تهیونگ متعجب به بچه نگاه کرد. اولین بار بود که لبخندش رو میدید. چقدر شبیه جونگکوک بود.
و اینکه وات د فاک؟ چرا داشت میخندید؟
+شما خیلی کیوتید آقا.
دامبی گفت.
تهیونگ سوالی به جونگکوک نگاه کرد که دکتر رو به روش هم ریز ریز خندید و دستش رو برای پسرش باز کرد.
-چرا هیونگ رو اذیت میکنی فرشته؟ اگه باور میکرد من واقعا آدم عوضی ایم چی؟
دامبی خودش رو توی آغوش پدرش انداخت و دوباره خندید.
+هیچکس باور نمیکنه تو یه عوضی باشی آپا، به جز ایشون. میخواست برام گریه کنه.
جونگکوک بلند خندید و گونه ی پسرش رو کشید.
و تهیونگ؟ داشت تقریبا آتیش میگرفت.
تا حالا تا این حد دلش نمیخواست یه ماشین زیرش کنه.
باورش نمیشد انقدر راحت یه بچه بازیش داده.
با حرص از جاش بلند شد و آشغال کیک و آب میوه رو توی سطل آشغال انداخت و از کنار اون پدر و پسر رد شد که جونگکوک آروم زمزمه کرد:
-تو اولین کسی هستی که وقتی گفت قراره به فاکم بده، ازش عصبانی نشدم، پرستار کیم.
و بعد همراه پسرش از اونجا دور شد و تهیونگِ شوکه با ضربان قلب بالاش رو اونجا تنها گذاشت.
۳.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.