از عشـق تــا شھـادت♥
#ازعشـقتــاشھـادت♥
#ادامه پارت دوازدهم💜👒
عاقد:برای بار دوم عرض میکنم دوشیزه آرزو روشن، آیا وکیلم شمارا به عقد دائم جناب آقای عرشیا مهدوی، با شرایط و مهریه مشخص شده دربیاورم؟آیا وکیلم؟
عاطفه:عروس رفته پنجره فولاد !☺️
عاقد:برای بار آخر عرض میکنم دوشیزه آرزو روشن، آیا وکیلم شمارا به عقد دائم جناب آقای عرشیا مهدوی، با شرایط و مهریه مشخص شده دربیاورم؟آیا وکیلم؟
+به اذن الله و به اذن مولانا صاحب الزمان و با بهره گیری از قرآن و الگو گیری از زندگیه حضرت علی و فاطمه، بـله.🙃
همه صلوات فرستادند و پشتش دست زدن و همین متن را عاقد برای عرشیا هم خواند و اونم بله ای گفت.
عاقد صلواتی فرستاد و حرم رو ترک کرد.
.
.
منو عرشیا تو خیابونای مشهد قدم میزدیم و بقیه هتل بودن.😊
عرشیا:خانومم؟
+جان؟
عرشیا:انشاله بی بلا باشه
+همچنین
عرشیا:بریم کوهسنگی ؟
+نه الان.
عرشیا:چشم.
+عرشیا.
عرشیا:جوونم؟
+تو با اینکه من برم، تو مهدکودک کار کنم مشکلی داری؟😊
عرشیا:اوووم، نه .
+خودت شغلت چیه؟چطوری میخواهی خرج خونه و زندگی مونو بدی؟🤨🤨
عرشیا:من که پس فردا میرم سوریه، ولی قراره توی.....
نگذاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
+سوریه؟با اجازه ی؟🧐
عرشیا:شما و خانواده.😊
+من اجازه نمییییدم!😠
عرشیا:یعنی چی؟!!شرط خانواده من زن بود که من انجام دادم الان اونا رضایت میدند ولی تو نه! برام خیلی جالبه😄
اشک توچشمام حلقه زد، ایستادم و گفتم
+شرط خونوادت زن بود و رضایت زن.الان شما مرحله اول رو داری ولی مرحله دوم نه🥺
بعد از گفتن حرفم هق هق گریه کردم....😭😭😭😭
❀ ادامه دارد😇 ❀
#ادامه پارت دوازدهم💜👒
عاقد:برای بار دوم عرض میکنم دوشیزه آرزو روشن، آیا وکیلم شمارا به عقد دائم جناب آقای عرشیا مهدوی، با شرایط و مهریه مشخص شده دربیاورم؟آیا وکیلم؟
عاطفه:عروس رفته پنجره فولاد !☺️
عاقد:برای بار آخر عرض میکنم دوشیزه آرزو روشن، آیا وکیلم شمارا به عقد دائم جناب آقای عرشیا مهدوی، با شرایط و مهریه مشخص شده دربیاورم؟آیا وکیلم؟
+به اذن الله و به اذن مولانا صاحب الزمان و با بهره گیری از قرآن و الگو گیری از زندگیه حضرت علی و فاطمه، بـله.🙃
همه صلوات فرستادند و پشتش دست زدن و همین متن را عاقد برای عرشیا هم خواند و اونم بله ای گفت.
عاقد صلواتی فرستاد و حرم رو ترک کرد.
.
.
منو عرشیا تو خیابونای مشهد قدم میزدیم و بقیه هتل بودن.😊
عرشیا:خانومم؟
+جان؟
عرشیا:انشاله بی بلا باشه
+همچنین
عرشیا:بریم کوهسنگی ؟
+نه الان.
عرشیا:چشم.
+عرشیا.
عرشیا:جوونم؟
+تو با اینکه من برم، تو مهدکودک کار کنم مشکلی داری؟😊
عرشیا:اوووم، نه .
+خودت شغلت چیه؟چطوری میخواهی خرج خونه و زندگی مونو بدی؟🤨🤨
عرشیا:من که پس فردا میرم سوریه، ولی قراره توی.....
نگذاشتم حرفشو ادامه بده و گفتم
+سوریه؟با اجازه ی؟🧐
عرشیا:شما و خانواده.😊
+من اجازه نمییییدم!😠
عرشیا:یعنی چی؟!!شرط خانواده من زن بود که من انجام دادم الان اونا رضایت میدند ولی تو نه! برام خیلی جالبه😄
اشک توچشمام حلقه زد، ایستادم و گفتم
+شرط خونوادت زن بود و رضایت زن.الان شما مرحله اول رو داری ولی مرحله دوم نه🥺
بعد از گفتن حرفم هق هق گریه کردم....😭😭😭😭
❀ ادامه دارد😇 ❀
۲۸۹
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.